ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

رمان دو روی عشق5

یک توضیح کوتاه بدم که این رمان نوشته من نیست و نوشته شخصی بنام آقا
کامرانه که داستان واقعی زندگی عشقیش رو نوشته و چون زیبا و آموزندست
تصمیم گرفتم بزارم و بازهم از این نمونه رمانها در آرشیوم دارم که
براتون میزارم البته با کمی تغییر در نامش درضمن از بعضی دوستانم معذرت
خواهی میکنم که این رمان شاید دیگه جذابیت براشون نداشته باشه(هاله جان
ببخشید دیگه.شرمنده).باتشکر امیر سکسی...
حالا ديگه روي صحبتش با من بود :بهت گفته بودم ديگه تو اين باشگاه جاي تو
نيست. اما دلم نمياد يه شاگرد خوب و با پشتكار رو از دست بدم. براي همين
يه تنبيه ديگه برات در نظر ميگيرم.راستش يه كم خوشحال شدم كه ميتونم برم
به باشگاه اما نميدونستم تنبيه جديد چي هست.% : تنبيه تو اينه كه تمام
حكم ها و كمربند هات رو بياري به من تحويل بدي و با كمربند سفيد بياي و
داخل باشگاه تمرين كني و بايد بهت بگم كه ديگه بعد از اين هم جزو شاگرد
ارشد هاي كلاس نيستي. حالا ميتوني بري فكرهات رو بكني و بعد جواب
بدي.داشتم از عصبانيت سكته ميكردم. ديگه داشت اشكم در ميومد. اين براي من
يعني سقوط.جلوي بچه ها بد جوري خوردم كرد.من هم نميتونستم بهش جواب بدم.
به ناچار سرم رو انداختم پايين و از در باشگاه اومدم بيرون.نميخواستم اون
چيز هايي كه تو اين چند ساله تو اين ورزش به دست آورده بودم رو از دست
بدم. پس تصميم خودم رو گرفتم.اين باشگاه نشد يه جاي ديگه.(البته تا 1 ماه
دنبال باشگاهي بودم كه سبك ورزش من توش باشه. همشون يا تا خونمون راهش
دور بود يا من با محيطشون حال نكرده بودم).يه روز داشتم از تو ميدان
منيريه رد ميشدم. ناخود آگاه وارد باشگاه خودمون شدم. اونروز كلاس
تكواندو برگزار ميشد.رفتم نشستم روي يدونه از نيمكتها و با كنجكاوي خاصي
به ورزش تكواندو نگاه ميكردم. ديدم كه اين رشته از نظر ضربات پا و رفلكس
بدني خيلي با كاراته فرق ميكنه و خيلي جذاب تر به نظرم اومد.همون زمان
بود كه تصميم گرفتم رشته خودم رو عوض كنم.دراينجا لازم دونستم كه يه كم
از بابا و داداشم بگم.پدرم اون موقع نظامي بود و تو آگاهي تهران خدمت
ميكرد. البته به غير از نظامي بودن يه گارگاه رفوگري فرش تو بازار داشت
كه بعد از تعطيل شدن از آگاهي ميرفت اونجا و تا شب هم اونجا بالا سر
كارگرا بود.بعد از بازنشستگيش هم به همون كار فرش ادامه داد تا الان كه
يكي ازكسانيه كه فرش به آلمان صادر ميكنه و اونجا هم يه فروشگاه نقلي
افتتاح كرده و اغلب مواقع هم اونجاس. يكي از دلايلي كه من خيلي غد بودم و
هر چيزي كه ميخواستم رو بهش ميرسيدم. روحيه اي بود كه از بابام ياد گرفته
بودم.برادرم هم بعد از ديپلم رفت خدمت و بعد از اون هم يه مغازه موتور
فروشي و موتور سازي زد. كه الان هم يكي از معروفترين موتور فروشها و
موتور بازهاي تهران هستش.با شروع دوباره ورزش من هم شدم همون كامران
قبلي. شاد و سرزنده.هفته اي دوبار هم با مريم شيطنت ميكرديم و از وجود هم
لذت ميبرديم.تو اون سال 2 تا هديه تو روز تولدم از پدر و برادرم گرفتم كه
تاثير به سزايي تو زندگيم داشتن.پدرم برام يه كامپيوتر خريد كه الان وقتي
فكرش رو ميكنم تمام چيز هايي كه الان دارم مخصوصا شغلم و موقعيتم تو
بازار كار همش رو مديون اون كامپيوتر هستم.برادرم برام يه موتور سيكلت
هديه آورده بود. كه الان از صدقه سر موتور سواري يه گوشه اي از زندگيم
لطمه ديده و مهمتر از همه بت زندگيم رو سر موتور سواري از دست دادم.سال
آخر بودم و با كمال قاطعيت درس ميخوندم و در كنارش هم به ورزش و ولگردي
و..ميگذشت.يادمه اولين دوست دخترم رو نزديك امتحانهاي خرداد پيدا
كردم.(يادش به خير)يه روز از باشگاه اومدم بيرون و داشتم ميرفتم سمت خونه
كه يه صدايي نظر من رو جلب كرد. يه كم كه دقت كردم ديدم 2 تا دختر دارن
پشت سر من راه ميان و يه جورايي دارن كس و شر ميگن.يكيشون گفت : كاش من
هم يه دوست پسر ورزشكار داشتم.اونيكي هم گفت : نه بابا الان پسرا همشون
عملي شدن. اگه كسي رو هم ديدي ساك باشگاه رو دوششه داره ميره حموم.جفتشون
زدن زير خنده.منم كه آخر بچه پررو. پيش خودم گفتم يه كم چرت و پرت بگم
بهشون دهنشون رو بگام.يكم سرعتم رو به بهانه ديدن ويترين يه مغازه كم
كردم تا اونا بيافتن جلو.راه افتادم پشتشون و گفتم:آخه وقتي آدم كون و
كپل شما خوشگلا رو ميبينه غسل لازم ميشه بايد بره حموم.يكيشون كه قدش
بلندتر از اون يكي بود برگشت يه نگاهي بهم كرد و گفت:كي از شما نظر خواست
؟(بعدا اسمش رو فهميدم كه ساناز بود)
ك : تا اونجايي كه من ميبينم تقريبا فقط من يه نفر تو اين محدوده ساك رو
دوشمه. فكر كردم با من هستيد.
س : نه عزيزم هر گردي كه گردو نيست ؟
ك : خوب حالا چرا ميزني. من گفتم اگر دوست پسر ورزشكار خواستين در خدمتم.
س : نه عزيزم. تو فعلا برو به حمومت برس كه كمري برات باقي نمونده.
داشتم يه جواب مشتي آماده ميكردم بهش بدم ( ميخواستم حسابي قهوه ايش كنم )
كه يه دفعه ديدم مريم داره از روبرو مياد. پشيمون شدم. سرعتم رو هم يه
كم، كم كردم. ديدم اي دل غافل مريم داره با اين 2 تا جونور خوش و بش
ميكنه. ( تو دلم گفتم كونت پارس )
اومدم يه جورايي جيم بزنم كه مريم صدام كرد.
م : كامران. ؟ كامران ؟
ك : ا. سلام. نديدمت. اين جا چه كار ميكني ؟
م : داشتم ميرفتم در خونه دوستم. اما الان تو راه ديدمش.
ك : كدوم دوستت ؟
م : ببخشيد معرفي نكردم. ساناز دوستم. الناز هم خواهرش. بچه ها اينم
كامران پسر عمم.
ك : سلام. وقتتون به خير. خوشحال شدم از زيارتتون. خوب مريم جان اگه با
من كاري نداري من برم. هم خسته ام. هم بايد به درسم برسم.
م : نه. قربانت. فردا ميام پيشت يه كم تو درسام كمكم كني. ( با يه چشمك )
ك : باشه بيا. پس منتظرم. با اجازتون. خدانگهدار.
ازشون كه جدا شدم شروع كردم به خودم فحش دادن. آخه كسخل آدم تو محل كه از
اين كارا نميكنه. خوب شد ، ضايع شدي ؟. هم جوابت رو دادن نتونستي بهشون
حرف بزني. هم الان ميرن ميذارن كف دست مريم. رابطتو با مريم خراب
ميكنن.از طرفي هم مريم گفته بود فردا مياد خونمون. يا ميخواست بياد كونمو
پاره كنه يا اينكه واقعا به يه كلاس تقويتي ( سكس )نياز داشت.دل رو زدم
به دريا و توكل كردم به خدا(آخه ميگن اگر با يه قزويني تو يه كوچه بن بست
گير كردي. 3 راه داري : 1 - غبار شي بري تو آسمون. 2 - آب شي بري تو زمين
3 - دستت رو بذاري رو زمين و به خدا توكل كني.البته فقط اين يه تيكه رو
نوشتم شايد از يك نواختي دربيام.قصد توهين به هيچ چيز رو نداشتم)فرداش از
مدرسه كه اومدم خونه. ناهارم رو خوردم و نشستم سر درسم تا مريم بياد.بعد
از حدود يك ساعت زنگ خونه رو زدن و من با آيفون در رو باز كردم.ديدم مريم
اومد تو حياط و اومد سمت راه پله.رفتم جلوش و گفتم:چرا در حياط رو نبستي
؟
م : از مدرسه ميام با دوستم هستم. گفتم بيام بهت بگم اگه ايرادي نداره من
امروز رو نيام. ميخوام با دوستم بريم بيرون يه دوري بزنيم.
ك : خيره ايشالا. ولي من دلم خيلي ميخواد. فردا هم كه باشگاه دارم نميشه كاري كرد.
م : ميدونم عزيزم. ولي نميدونم اين ساناز چرا كليد كرده كه امروز با هم باشيم.
ك : ساناز همون دختره كه ديروز با هم ديدمتون ؟
م : آره الان هم جلوي در وايساده.
ك : خوب تعارفش ميكردي بياد تو. زشته اين جوري ؟ ( تعارف شاه عبدالعظيمي )
م : بهش گفتم. گفت شايد تو خوشت نياد.
ك : نه بابا اين حرفها چيه ؟ تو كه منو خوب ميشناسي.
م : پس بذار صداش كنم بياد تو. عيبي نداره كه ؟
ك : نه بابا. اينجا خونه خود شماست. ( ديگه كم آوردم. نه اينكه از سانازه
بدم بياد ولي ميترسيدم يه سوتي بده مريم بفهمه )
مريم دويد سمت در حياط و ساناز رو دعوت كرد داخل خونه. اون بچه پر رو هم
بدون تعارف وارد شد.
س : سلام آقا كامران ببخشيد كه مزاحم شديم.
ك : سلام از بنده است. اين حرفها چيه. منزل خودتونه. بفرماييد داخل. اصلا
احساس غريبي نكنيد. ( اين آخريش رو با طعنه گفتم )
بچه پر رو نه گذاشت نه برداشت گفت : حالا كه اينقدر اصرار ميكنيد به
اندازه يه چايي خوردن مزاحمتون ميشيم.داشتم تو دلم فحش خواهر و مادر
ميدادم بهش. آرزو داشتم تنها بوديم همچين ميكردمش صداي هفت تا حيوون
مختلف رو از درد در بياره.به هر حال رفتيم داخل خونه و دعوتشون كردم
بنشينن.من هم رفتم تو آشپزخونه و شروع كردم به تدارك لوازم پذيرايي. تو
همين حين هم داشتم فكر ميكردم دهن اين دختره ( ساناز ) رو چه شكلي آسفالت
كنم.چاي حاضر شد ريختم تو فنجان.
مريم رو صدا كردم چاي رو دادم دستش بهش گفتم : تو اينا رو ببر من الان ميام.
م : بابا عروس خجالتي ديده بوديم. داماد خجالتي نديده بوديم. ( يه خنده اي هم كرد )
ك : حساب تو رو بعدا ميذارم كف دستت. با اين مهمون پر رويي كه آوردي اينجا.
م : اولا خودت گفتي قدمش روي چشم. دوما مهمون حبيب خداست هر چه قدر هم كه
بد باشه. سوما اون حسابي كه ميگي بزرگه كف دستم جا نميشه. ( اين آخري رو
با يه لحن خاصي ادا كرد.)
ك : خيلي بي حيا شدي. بعدا بهت ميگم. چشم سفيد.
مريم يه شكلك بهم در آورد و رفت تو پذيرايي.
من هم يه ديس ميوه و بقيه وسايل پذيرايي رو برداشتم و رفتم پيششون.
ساناز كه فكر كرده بود اومده خونه خاله. مانتوش رو در آورده بود و بدون
مقنعه نشسته بود رو مبل.
من هم كه دنبال يه فرصت بودم كنايه هاش و متلكهايي رو كه نتونسته بودم
جواب بدم رو تلافي كنم گفتم : ساناز خانوم راحت باش. خونه خودتونه.
س : باور كن از خونه خودمون هم راحت ترم. آخه تو خونمون همچين پذيرايي ازم نميشه.
ك : شما فقط حق خوردن چايي داريد. اين ميوه ها براي من و مريمه.
س : منم ميخورم حالا ميبيني.
ك : شما خيلي چيزهاي ديگه رو هم ميتوني بخوري. اما بايد درست انتخاب كني.
( باور كنيد بد خورد تو ذوقش تا حدي كه حس كردم الان پا ميشه يه دونه
ميزنه تو گوشم از خونه ميره بيرون. اما خيلي سريع به اعصابش مسلط شد و
حرف رو عوض كرد )
س : خونتون خيلي با صفاست. خيلي خوشم اومد از خونتون.
ك : قابل نداره. ميخواين كادوش كنم براتون. ؟
م : كامران بسه ديگه. بدبخت يه تيكه انداخت. بمب بارونش نكن.
ك : مگه ساناز خانم ناراحت ميشن كسي باهاشون شوخي كنه ؟ آره ساناز خانوم ؟
س : نه اتفاقا. من خوشم مياد كل كل كنم.
م : ساناز قبر خودت رو كندي. اين پسر عمه من تا امواتت رو نياره جلوي چشت
ولت نميكنه.
س : جدا. پس بشين و نگاه كن كي كم مياره.
ك : هر جور ميلته. ولي فقط بايد قول بدي هرچي شنيدي بذاري به حساب شوخي.
فردا نري داداشت رو بياري با لا خات دربياد.
س : اولا كه داداش ندارم. دوما اگه نتونم از پس تو بر بيام كه بايد برم بميرم.
ك : پس پاشم يه ترمه بيارم. اگه ميت شدي بپيچيمت لاي اون.
مريم هم ديگه داشت لذت ميبرد از اين كل كل كردن ما.خلاصه يه يك ساعتي با
هم شوخي كرديم و خنديديم. آخر سر هم جفتمون كم آورديم صلح كرديم.بعد از
اين حرفها شروع كرديم راجع به مسايل جدي تر صحبت كردن و آخرش هم با هم
خداحافظي كرديم و اون 2 تا رفتن سمت خونه هاشون.يه جورايي از اين سانازه
خوشم اومده بود. ولي نميتونستم با وجود رابطه اي كه با مريم داشت بهش
نزديك بشم.فرداش كه داشتم از باشگاه ميومدم خونه يكي بهم گفت:خسته نباشي
حمام بودي يا تازه داري ميري ؟برگشتم ديدم سانازه اما اين بار تنها.گفتم
: از ديروز كه 2 باره ديدمت تا الان 10 باري حموم رفتم. الان هم داشتم بر
ميگشتم كه انگار بايد دوباره برم.
س : سرديت نكنه ؟
ك : يه چايي نبات ميخورم درست ميشه.
س : جاي من هم بخور.
ك : مگه تو سرديت كرده ؟
س : آره. بدجوري.
ك : ايشالا كه شفاي عاجل. از دست من كه كاري بر نمياد.
س : شايدم بر بياد. از كجا معلوم.
ك : من فقط ميتونم زير تابوتت رو بگيرم شهادتين بگم. اگر لازم شد بفرست دنبالم.
س : خيلي بي ادبي. يه دور از جوني. چيزي ؟
ك : اه. راست ميگيها. دور از جون خودم.
س : مسخره اي به خدا. كاري نداري ؟
ك : از اولش هم نداشتم. شما مزاحم شدين.
س : خاك بر سرت.
ك : ممنون از اين لطفت.
س : شوخي كردم به دل نگير.
ك : ولي من جدي ميكنم.
س : ميزنم تو سرت ها ؟
ك : نزن سرش زخم ميشه....... كار خودت سخت ميشه.
س : هرهر هر خنديدم.
ك : گريه هات رو هم ميبينم.
س : باشه تا بعد. فعلا خدا حافظ
ك : خداحافظ. سلام برسون. خوشحال شدم.
س : بعدا بهت ميگم جوابت رو.
ك : خوب تلفن بزن. اين همه راه هم نمياي خسته بشي.
س : باشه.ميزنم.
ك : چه بچه حرف گوش كني.
ك : فعلا خداحافظ
س : خدا حافظ
بعد از رفتنش يه سري فكر اومد تو ذهنم. يكيش اين بود كه از من خوشش
اومده.(البته اين رو يه كاكتوس هم با اون I Q پايين ميفهميد.اما از يه
طرف هم ميگفتم : نكنه مريم اين رو فرستاده تا ببينه من چه عكس العملي
نشون ميدم).تو اين فكرا بودم كه رسيدم دم در خونه. كليد انداختم و وارد
شدم كه ديدم تلفن داره زنگ ميزنه.دويدم تو اتاق و گوشي رو برداشتم. مريم
بود.
ك : بفرماييد
م : سلام. خوبي. ؟
ك : سلام به روي ماهت. تو خوبي ؟
م : اي بد نيستم. الان اومدي ؟
ك : آره. چه طور ؟
م : هيچي. ساناز زنگ زد. گفت كه ديدتت تو راه باشگاه. گفتم يه حالي ازت بپرسم.
ك : ماشالاه هزار ماشالا اين دوستت چه قدر فضوله.
م : نه بابا من ميدونم چشه.
ك : خوب چشه ؟
م : الان زنگ زده بود تلفن خونه شما رو ميخواست. من هم بهش دادم.
ك : تو چيكار كردي ؟
م : هيچي تلفنتون رو دادم بهش.
ك : مثلا كه چي بشه ؟
م : هيچ چي بابا. فكر كنم ميخواد باهات دوست بشه.
ك : جدا. پس چشت روشن.
م : خوب مگه چه عيبي داره ؟
ك : هيچ چي. اونوقت تو چيكاره اي تو زندگيه من ؟
م : من.
ك : آره.
م : من دختر دايي تو ام ديگه.
ك : پس رابطمون چي ؟
م : اون كه جاي خودشه. چه ربطي داره به اين موضوع. تازشم شايد من هم فردا
از يه پسري خوشم بياد. اونوقت تو نميذاري من باهاش دوست بشم ؟
ك : من چه كارم كه نذارم. ولي بايد اول پسر رو تاييد كنم بعدش مشكلي نيست.
م : خوب من هم الان ساناز رو چك كردم. بهت ميگم مشكلي نيست.‎@‎ك : من
ميدونم تو ميخواي منو امتحان كني.
م : ديوونه مگه من و تو عاشق و معشوقيم كه از اين كارا بكنيم. من و تو يه
رابطه فاميلي داريم و يه رابطه ديگه. قرار نيست به خاطر اين قضيه زندگي
رو به كام همديگه تلخ كنيم كه. اونا جاي خودش. بقيه قضايا جاي خودش.
ك : جدي ميگي ؟
م : آره به خدا. راستش رو بخواي من خودم به ساناز پيشنهاد دادم باهات
دوست بشه. همه اين نقشه ها هم زير سر من بود.
ك : خيلي ديوونه اي به خدا.دختر با اين كار روابط من و تو كمرنگ ميشه.
م : نه. اينجوري فكر نكن. اگر من و تو خودمون كمرنگش نكنيم. كمرنگ نميشه.
ك : باشه. پس من فكرام رو بكنم بهت ميگم. ( ولي حقيقتش اين بود كه واقعا
تو كونم عروسي بود. اگر كسي انگشتم ميكرد داماد كور ميشد )
م : تازه ميخواي فكر كني. الان اون بدبخت داره شماره شما رو ميگيره.
ك : باشه اگر زنگ زد با هم حرف ميزنيم. اما يادت باشه قول دادي كه ناراحت
نشي از دستم ها.
م : نترس. من بهت قول ميدم كه اتفاقي نميافته. فقط بعد از صحبت كردنتون
بهم خبرش رو بده.
ك : باشه زنگ ميزنم بهت ميگم.
م : مرسي. پس تا بعد خداحافظ
ك : خداحافظ. ايشالا جبران كنم.
م : ايشالا.
هنوز تلفن رو سر جاش نذاشته بودم كه دوباره زنگ خورد ( مثل معروف : يعني
كي ميتونه باشه ؟)

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر