ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

رمان دو روی عشق7

يه جورايي دوباره كيرم شروع كرد به حركت كردن و به نظرم اومد كه با مريم يه سكس رديف بكنم.رفتم تو حال كه ديدم مريم هنوز داره حرف ميزنه. بهش گفتم كه : بابا يه معذرت خواهي كه اينقدر طول نميكشه.
م : معذرت خواهي كه تموم شده. داشتيم راجع به يه چيز ديگه حرف ميزديم.
ك : بده من گوشيو. صبح تا شب با همين باز هم حرف داريد براي هم.
گوشيو گرفتم و نشستم رو مبل كناره مريم.
ك : سلام. خوبي ؟
س : آره خوبم. تو چطوري ؟
ك : اي بدك نيستم. چرا نموندي درس بخونيم. ؟
س : حال عجيبي داشتم. نميتونستم بمونم اونجا.
ك : الان چطوري ؟
س : خيلي خوبم.
ك : خدا رو شكر.
س : كامران جان مرسي.
ك : بابت ؟
س : همه چيز.
ك : مثلا ؟
س : بابت امروز. خيلي خوب بود.
ك : مطمعني ؟
س : آره به خدا جدي ميگم.
ك : خوب خدا رو شكر تو راضي باشي من هم راضيم.
س : مرسي عزيز. راستي فردا ميري باشگاه ؟
ك : نه. 3 جلسه نميتونم برم. بايد به درسام برسم. همشون پشت همديگه است.
س : ميتونم فردا بيام خونتون ؟
ك : آره. قدمت رو چشم. كتابهات رو هم بيار.
س : نه بابا. ميخوام بيام به قول مريم كارگاه عملي.
ك : من كه از خدامه. پس تا فردا باي.
س : باي عزيزم. خوش بگذره. ( اين جمله آخر بوي طعنه ميداد )
ك : به تو هم همين طور.
گوشيو گذاشتم سر جاش.
به مريم گفتم : كه كلاس امروز عملي بوده. آره ؟
م : آره ديگه.
ك : پس چون غيبت داشتي بايد درس پس بدي. چند وقتي هست دل به كار نميديها.
م : شما تشريف داشتيد و من دل به كار ندادم.
ك : الان كه هستم.
اين رو گفتم و كشيدمش طرف خودم. لبهامون تو هم قفل شد و با ولع از هم لب ميگرفتيم. هردومون گوله آتيش بوديم.بهش گفتم بريم اتاق من. پاشد و همراه من اومد سمت اتاق. در حين راه رفتن دستم رو باسنش بود و هر قدمي كه بر ميداشت لپ كونش بالا و پايين ميشد.مريم خوابيد رو تخت و من رو دعوت كرد سمت خودش. من هم افتادم روش و شروع كردم به معاشقه.سفارش ساناز بهم گفت كه نتونستي درست و حسابي حال كني. الان برات تلافي ميكنم.‎@‎ك : ديگه چي گفت اين ساناز خانوم. ؟
س : از چيزت هم خوشش اومده بود.
ك : از چيم ؟ ( ميخواستم اسمش رو از زبونش بشنوم. خيلي با اين حركت حال ميكنم )
س : از همون ديگه.
ك : اسم نداره.؟
س : چرا داره.
ك : پس بگو ببينم اسمش چيه. ؟
با يه ناله از جنس شهوت گفت : از كيرت. از كيرت. از ايني كه ميخواد الان به من حال بده. ( تو همين حين دستش رو هم گذاشت رو كيرم).ديگه طاقت نداشتم. دست انداختم و لباسش رو در آوردم. سوتينش رو دادم بالا و شروع كردم به ليس زدن. دلم نميخواست مقايسشون كنم. ولي هركدومشون يه امتيازهايي نسبت به هم داشتن.ديگه داشت تند تند نفس ميكشيد و دستش تو موهام بود. رفتم سمت نافش. تمام قلق بدنش تو دستم بود. ميدونستم نقاط حادثه خيز بدنش كجاس. در حالي كه داشتم با نافش بازي ميكردم و زبون ميزدم شلوار و شرتش رو هم دادم پايين و بعد از پاش در آوردمشون. رفتم سراغ كسش كه تازه و خوشبو بود.داشتم ليس ميزدم و با دندونام گاز هاي ريز ميگرفتم كه مريم با همون صداي آغشته به شهوتش گفت: من هم ميخوام.
ك : چي ميخواي ؟
س : بابا كيرت رو ميخوام. كيرت رو.
ك : ميخواي چكارش كني ؟
س : ميخوام بخورمش. ميخوام آبش رو بيارم.
تو همين حين بلند شدو اومد سمت من.
شلوارم رو آزاد كرد و شورتم رو كشيد پايين.
با چنان ولعي شروع كرد به ساك زدن كه از مريم بعيد بود اين كارا.
( اون لحظه گذاشتم به حساب حشري بودنش ولي بعد فهميدم ميخواد با ساناز رقابت كنه )
ديگه داشت با تمام وجود ساك ميزد برام. من هم كه غرق لذت و شهوت.
بلندش كردمو برش گردوندم.
ك : ميخوام از پشت بكنم.
م : بكن عزيزم. مال خودته.
ك : ماله خود خودم.
م : آره عزيز. ماله خودته.
رفتم از همون پشت شروع كردم با انگشتم سوراخش رو باز كردن و بازي دادن.رفتم از رو ميزم كرم مرطوب كننده برداشتم و سوراخش رو چرب كردم.يه مقداري هم به كيرم زدم و آروم گذاشتم در سوراخش.سرش رو كه فشار دادم تو.يه ناله جانسوز كرد.يه لحظه مكث كردمو دوباره مشغول شدم و كمكم تا ته جا كردم تو اون سوراخ ناز.يكم مكث كردم تا عضلاتش به حد مطلوب برسه و بعد شروع كردم به تلمبه زدن.ديگه ناله هاش از درد نبود. بلكه از شهوت بود و خوشي من هم كه داشتم پرواز ميكردم.مريم تشويقم ميكرد به محكم تلمبه زدن و من هم با تمام وجودم و قدرتم اين كار رو ميكردم. با يه دستم هم داشتم با چوچولش بازي ميكردم كه حس كردم به ارگاسم رسيد. تمام تنش سفت شد و ماهيچه كونش يه فشار خوشايند به كيرم آورد.من هم به لحظه موعود نزديك شدم و با تمام قوا فشار آخر رو آوردم و همون ته نگهش داشتم. آبم و ريختم تو سوراخش و يواش يواش عقب جلو ميكردم تا كامل تخليه شم.كيرم رو كه از سوراخش كشيدم بيرون مريم ولو شد رو تخت.من هم شرت و شلوارم رو كشيدم بالا و كنارش دراز كشيدم.
ك : خوب بود. ؟
م : آره خيلي حال داد.
ك : چطور ؟
م : كم پيش مياد كه تا اين حد حال كنم. مرسي كامران.
ك : من بايد از تو تشكر كنم عزيزم.
م : حالا بگو ببينم.من بهترم يا ساناز ؟
ك : نداشتيما. اگه بخواي از اين حرفها بزني رفاقتم رو با ساناز بهم ميزنم. من هيچ وقت تو رو با هيچ كس مقايسه نميكنم. تو بهترين مونس و دوست مني. اين رو بفهم.
م : بابا شوخي كردم.اگر ميخواستم حسادت كنم كه اون رو باهات دوست نميكردم.
ك : آفرين دختر خوب. ولي ديگه از اين حرفها نزن.
م : چشم آقا معلم.
هردومون با هم خنديديم. بعد از يه استراحت كوچولو مريم حاضر شد كه بره خونشون ديدم داره يه جوري راه ميره.
ك :چرا اين جوري راه ميري ؟
م : بايد از جنابعالي پرسيد. كارش رو كرده تازه سوال هم ميكنه. يه وقت با ساناز اين جوري نكني ميپره از دستت ها.
ك : از كجا معلوم. شايد خوشش هم بياد.
م : خيلي پررويي. كاري نداري من برم.
ك : نه عزيز. برو. به مامان اينها هم سلام برسون.
م : چشم. باي.
ك : باي.
رفتم تو اتاقم و ولو شدم رو تختم. ناي وايسادن نداشتم.گفتم : خدايا اين حال خوش و از من نگير(زماني هم كه مستم اين دعا رو ميكنم.البته قديمها نه الان.چون خيلي وقته به يه همچين لحظه هايي نرسيدم).يه كرختي دلپذير و مطلوب اومده بود سراغم. داشتم حال ميكردم.تو همين لحظه هم داشتم به ساناز فكر ميكردم و البته مريم.سانازي كه داشت حسابي پا ميداد و مريمي كه دستي دستي براي خودش رقيب درست كرده بود.(از رفتارش كاملا مشخص بود كه بدجوري پشيمونه).تو فكر فردا بودم. يعني چه اتفاقي ميخواست بيافته ؟دلم رو صابون زده بودم واسه فردا ولي مريم رو چكارش كنم ؟ چه جوري بپيچونمش فردا نياد ؟يه زنگ به ساناز زدم. الناز گوشيو برداشت. ازش پرسيدم ساناز هست. گفت كه دستش بنده. ميگم زنگ بزنه. خداحافظي كردم و رفتم نشستم پاي درسام. خير سرم امتحان داشتم مثلا.داشتم دوره ميكردم كه تلفن زنگ زد. برداشتم.
ك : بله. بفرماييد ؟
س : سلام آقا كامران. يادي از ما كرديد.
ك : سلام. من بايد اين رو بگم نه شما.
س : جدا. ؟ تو اين چند وقته كه با هم دوست شديم چند بار زنگ زدي خونه ما.؟
ك : خوب ديوونه فرق داره. من نميخوام مزاحمت بشم و تو خونه مشكلي برات پيش بياد.
س : خوب حالا. جدي ميگيري. خودت خوبي ؟
ك : به لطف شما. تو چطوري ؟
س : اي بد نيستم.
ك : كجا بودي زنگ زدم. ؟
س : راستش حموم بودم. احتياج داشتم.
ك : عافيت باشه. من هم اتفاقا ميخوام برم. خيلي لازمه برام.
س : البته. با اين ورجو وورجه اي كه امروز كردي حتما بايد حموم بري.
ك : كاري نكردم كه. خودت خوبه اينجا بودي.
س : ناقلا با من كاري نكردي. با مريم كه آره.
ك : نه بابا. اين حرفها چيه. ؟
س : كامران فقط به من دروغ نگو. فقط همين رو ميخوام ازت. قول ميدي ؟
ك : باشه. آره امروز با مريم برنامه داشتيم. فقط تو هم بايد قول بدي ناراحت نشي.
س : من تمام شرايط رو ميدونستم و اومدم باهات دوست شدم. فقط قول بده به غير از مريم دختر ديگه اي تو زندگيت نياد. همين.
ك : خيالت راحت باشه عزيز. قول.
س : من هم تا زماني كه با تو هستم به هيچ پسري فكر نميكنم. قول ميدم بهت.
ك : دمت گرم. هستم.
س : ميگم فردا ما امتحانمون ساعت 10 تمومه. تو كي امتحان داري ؟
ك : من هم همون ساعت تموم ميكنم. چطور ؟
س : هيچ چي. گفتم اگر بخواي من 11 بيام پيشت البته اگر كاري نداري.
ك : نه كاري كه ندارم. اتفاقا خيلي هم خوبه.
س : باشه. پس تا فردا ساعت 11 صبح باي.
ك : من هم منتظرم. قربونت باي.
گوشيو گذاشتم سر جاش و به فكر فرو رفتم. بايد براي فردا تدبيري بيانديشم.چند روز قبل از يكي از بچه ها ژل ليدوكايين خريده بودم ولي تا حالا استفاده نكرده بودم. تصميم گرفتم فردا اگر پا داد ازش استفاده كنم ببينم چطوره.بلند شدم رفتم حموم و يه حالي هم به موهاي زايد بدنم دادم. بعدش رفتم سمت معجوني علي بابا تا يه معجون توپ بزنم به بر بدن.روز بعد ساعت 8 امتحان داشتم. ساعت 9 از سر جلسه اومدم بيرون. نسبتا امتحانم رو خوب داده بودم و راضي بودم. راه افتادم سمت خونه. داداشم هنوز خونه بود. من رو كه ديد پرسيد : خوب بود ؟
ك : توپ. فقط كسي نبود شوتش كنه.
% : معلومه خوب بوده چون كبكت داره خروس ميخونه. اگر امتحانات رو خوب بدي با بچه ها كه خواستيم بريم شمال تو رو هم ميبريم.
ك : ايول. دمت گرم. سوييچ موتور چي ؟ ( آخه از يكماه قبل از امتحانات سوييچ موتورم رفت تو بايگاني تا من فقط درس بخونم )
% : اون رو هم كه گفتم بعد از امتحانات آزاد ميشه. حالا هم من برم سر كار كه خيلي كار دارم امروز.
ك : باشه برو. موفق باشي.
تو كونم عروسي بود. آخه خيلي دوست داشتم باهاشون برم شمال. اكيپشون همه موتور سوارهاي خوبي بودن و هميشه با شروع شدن تابستان هر هفته با موتور ميرفتن شمال و عشق و حال ميكردن.(البته الان يه چند ساليه اين كار خز شده. هر كس رو ميبيني تو جاده با يه موتور لگن ويراژ ميده. هر سال هم چند تاشون تو همين جاده چالوس فوت ميكنن)يكم تو خونه چرخيدم و كارام رو كردم تا وقت بگذره. نزديكاي 11 بود كه زنگ زدن. در رو باز كردم. ساناز بود. اومد تو و در حياط رو بست.
تابلو بود از امتحان رفته خونه بعدش اومده.(بقول ما خودش رو حسابي ساخته بود)
ك : سلام ساناز خانوم گل منگلي.
س : سلام آقا كامران با مرام.
ك : چوبكاري نكن. ميدونم آخره مرامم ولي به روم نيار پررو ميشما.
س : خوبه خودت ميدوني پررويي.
ك : ما اينيم ديگه. شكسته نفسي ميكنيم و سرمون پايينه.
س : بسه ديگه. جاي تعارف كردنته. ؟
ك : اوا چرا نمياي تو. دم در بده.
هردومون خنديديم و رفتيم تو پذيرايي. نيم ساعت اول به پذيرايي و كل كل گذشت.
س : كامران. ميشه يه موزيك بذاري. دلمون گرفت.
ك : چشم. ولي من موزيك شاد گوش نميدم. يه سبك خاصي گوش ميدم.
س : بابا مجلس ختم كه نيومدم. ميخوام يه كم قر بدم كمرم خشك شده.
ك : پس بايد كاست بذارم. تو كامم موزيك براي رقص ندارم.
س : هر كاري ميكني بكن.
يه كاست گذاشتم تو ضبط و رو شنش كردم. يدونه از اين دلي ديوونه ها داشت ميخوند اسمش يادم نيست چون زياد نميشناسمشون.ساناز خانوم هم گير داده بود كه با من بايد برقصي. من هم كه تو اين زمينه اندازه آميب هم استعداد ندارم. وقتي بهش گفتم بلد نيستم داشت مسخرم ميكرد و ميخنديد. من هم بهش گفتم تا تو اينجايي من برم تو اتاقم و برگردم.رفتم تو اتاقم و يه مقدار از ليدوكايين زدم به كيرم. دوستم بهم گفته بود چه جوري بايد استفاده كنم ازش.از اتاق اومدم بيرون ديدم ساناز به قول خودش داره قر ميده. من هم رفتم سمتش و يه لب ازش گرفتم. بهش گفتم خاموشش كنم بريم اتاق من يه موزيك بي كلام بزارم حال كن. چيه اين جفنگيات گوش ميدي؟.موافقت كردو رفتيم تو اتاق. از تو فايلهاي صوتيم يه چند تا موزيك بي كلام ساكسيفون گذاشتم و با هم نشستيم روي لبه تخت. ساناز يه شلوار استرج چسبون تنش بود با يه تاپ آستين حلقه اي. تاپش ليمويي بود و خيلي هم بهش ميومد. يه آرايش ملايم هم كرده بود ولي الان داشت به آرايشش يه چيزهاي ديگه هم اضافه ميكرد.دست انداختم دور گردنش و بهش گفتم بابا همين جور هم دل من و بردي نميخواد بيشتر از اين عذابم بدي.
س : تو اين كه خوشگلم شكي نيست. ولي ميخوام هميشه يه جوري باشم برات تا تكراري نشم.
ك : اين حرفت رو نشنيده ميگيرم. ديگه هم تكرار نكن. باشه ؟
س : باشه عزيز دلم. شوخي كردم.
تو همين حين لبشو به لباي من نزديك كرد و يه لب جانانه مهمونم كرد.
س : كامران. ؟
ك : جانم ؟
س : ديروز با مريم بودي خيلي حال داد؟
ك : ميشه از اين سوالها نپرسي. خوشم نمياد.
س : نه فقط ميخوام بدونم چه قدر حال داد ؟
ك : مگه ميشه يه پسر با يه دختر باشه و حال نكنه. ؟
س : آخه تصميم گرفتم خيلي بهتر از مريم بهت حال بدم.
ك : جدا. چرا ؟
س : ميخوام من رو هم مثل مريم دوست داشته باشي. من به مريم حسوديم ميشه راجع به اين قضيه.
ك : من كه نميفهمم شما دخترا چتونه. ولي باور كن يه مدت بگذره تو هم ميشي مثل مريم واسه من. مطمئن باش.
س : مرسي عزيزم. اگر الان بهم ميگفتي اندازه مريم منو دوست داري به خاطر دروغ گفتنت ديگه باهات حرف نميزدم.
ك : بهت قول دادم دروغ نگم. پس مطمئن باش نميگم.
پريد تو بغلم و شروع كرد به لب دادن بهم. خودم هم هنوز نفهميدم دليل كارش چي بود.
ديگه وقتش بود. بايد شروع ميكردم.
ك : ساناز جان ؟
س : جونم عزيزم ؟
ك : از لالايي ديروز خوشت اومد. ؟
س : آره. چه جورم. امروز براي همين اينجام. فقط بگو ببينم تا حالا با چند تا زن سكس داشتي ؟
ك : فقط با مريم بودم. همين.
س : راست ميگي ؟
ك : دروغم چيه ؟
س : آخه خيلي خوب نسبت به سنت سكس رو ميشناسي. فكر ميكردم سرد و گرم چشيده باشي.
ك : من و مريم هرچيزي كه بلديم. از رابطه خودمون ياد گرفتيم.
س : مرسي اينكاره. ( يه چشمك )
ك : تو چي ؟ تو چند بار سكس داشتي ؟
س : من هم سكس داشتم. اما نه با يه نفر. تو هفتمين دوست پسرمي. با همشون سكس داشتم.
ك : الان هم دوست پسر داري ؟
س : آره.
ك : كي هست ؟ ( با دلخوري پرسيدم ازش )
س : يكيه اسمش كامرانه. خيلي باحاله.
ك : يعني من ديگه ؟
س : آره بابا. نترس. فقط خود خودتي.
ك : مرسي عزيز.
لبم رو گذاشتم رو لبش و هولش دادم رو تخت من هم خوابيدم كنارش. صداي ساكسيفون يه حس خوبي بهم ميداد.ديگه وارد معاشقه قبل از سكس شده بوديم.يه دستم زيره سرش بود و لبهامون تو هم گره خورده بود. بازبونم شروع كردم تلمبه زدن تو دهنش. اون هم داشت با عضلات پارويي پشتم بازي ميكرد. من هم با اين يكي دستم كه آزاد بود داشتم سينه هاي كوچولوش رو بازي ميدادم. نوكش زده بود بيرون و من گرفته بودمش لاي انگشتام و بازي ميدادمش.طاقباز خوابوندمش و خودم هم رفتم روش. از لاله هاي گوشش شروع كردم به خوردن. ديگه داشت ميرفت تو حالت شهوت. ناله هاي خفيفي ميكشيد كه بيشتر باعث تحريك من ميشد. من هم شروع كردم خوردن زير گردنش و چونش. هرجايي كه ميديدم رو ليس ميزدم.دست انداختم پايين تاپش و كشيدم بالا. از سرش هم ردش كردم و لختش كردم. باز هم بدون سوتين بود. سينه هاش سيخ سيخ بود.رفتم سراغ اون دوتا ليمو شيرين. يكيش تو دهنم بود و يكيش تو دستم. ساناز هم كه ديگه داشت از هوش ميرفت. دستش تو موهام بود و بازيشون ميداد. رفتم سر وقت نافش. يكم زبون زدمو اومدم دوباره سروقت سينه هاش. زبونم بين ناف و سينه هاش در حركت بود. يه دستم رو گذاشتم رو كسش و يه فشار كوچولو دادم بهش. يه ناله اي كرد كه حالم خراب شد. ديگه تو حال خودم نبودم. دستم رو رسوندم به لبه شلوارش و پاشدم كه بكشم پايين. گفت : كامران؟؟.
ك : جونم. عزيزم ؟
س : چشاتو ببند.
ك : چرا ؟
س : ببند بعد شلوارم رو بكش پايين.
ك : تو خجالت ميكشي. من چشام رو ببندم.
س : خجالت چيه بابا. چشات رو ببند و بعد بكش پايين.
چشام رو بستم و شلوارش رو كشيدم پايين. چشام رو كه باز كردم ديدم يه شورت توري مشكي پاشه(بچم ميخواست منو سورپرايز كنه مثلا).رنگ مشكي شرتش رو رون پاش خود نمايي ميكرد و كس خوشگلش از اون زير به صورت محو ديده ميشد.از روي شرتش يه زبون به كسش زدم تو همون حال داشتم شلوارش رو هم كامل در مياوردم. لبه شرتش رو كشيدم كنار و شروع كردم به ليس زدن زبونه هاش.كسش لبه هاي بر آمده اي داشت كه من خوشم ميومد. مو قع اورال سكس ميتونستم لبه هاش رو كاملا مك بزنم. خيلي حال ميكردم با استايل كسش.ديگه داشت فوران ميكرد. بلند شد و من رو هول داد رو تخت. تيشرتم رو از تنم درآورد و گرماي تنش رو با گرماي تن من مخلوط كرد. واقعا ديگه داشتم بيهوش ميشدم. هردومون داغ بوديم و تشنه شهوت.از لبام شروع كرد و اومد رو سينه هام. ليس ميزد و ميرفت پايين تا به نافم رسيد. همين كه ليس زد من زدم زيره خنده.
س : زهر مار. ببين حال ميده با من اين كارو ميكني ؟
ك : جون. آره حال ميده. خيلي هم حال ميده.
س : نوش جونت.
دست انداخت به شلواركم و كشيدش پايين. شرتم رو هم همينطور. بعد هردوشون رو از پام درآورد.
يه دستي به كيرم زدو گوشه لبش رو دندون گرفت.
ك : چيه ؟ خوشت مياد ؟
س : آره. چه جورم. از ديروز تو فكرش بودم. مال منه مگه نه ؟
ك : آره عزيزم. مال خودته.
س : مرسي. دوسش دارم.
ك : اونم تو رو دوست داره.
داشتم اين رو ميگفتم كه زبونش رو روي كيرم حس كردم. اول قشنگ سانت به سانتش رو ليسيد و بعد آروم كرد تو دهنش. خيلي با حوصله ساك ميزد.
س : مزه چي ميده ؟
ك :بده ؟
س : نه. ولي يه مزه خاصيه.
ك : ژل بي حسي زدم بهش. اگر بدت مياد بشورمش.
س : نه. خوبه.
دوباره كرد تو دهنش و شروع كرد به ساك زدن. به خاطر ليدوكايين زياد گرماي دهنش رو حس نميكردم ولي كيرم داشت ميسوخت.حس كردم ديگه فكش خسته شده. بلند شدم و جام رو باهاش عوض كردم. شرتش رو در آوردمو شرو ع كردم به ليس زدن كسش.كليتوريسش رو پيدا كردم و با زبونم تحريكش ميكردم. ديگه صداش در اومده بود و داشت ناله ميكرد از سر خوشي و لذت.
س : كامران ميخوام.
ك : چي ميخواي ؟
س : اونو ؟
ك : چيو ؟
س : دوست داري بگم كيرت و ميخوام ؟
ك : آره.
س : باشه بابا كيرت رو ميخوام.
ك : چشم. تقديم ميكنم. دوسش داري ؟
س : آره. خوشم مياد ازش.
ك : باشه پس برگرد.
س : از عقب ؟
ك : آره ديگه. پس چي ؟
س : از عقب درد داره. از جلو بهتره. من هم بيشتر حال ميكنم.
ك : ديوونه شدي ؟ ميفهمي چي ميگي ؟
س : آره. ميدونم چي ميگم. از جلو بكن.
ك : بيخيال بابا. من اينكاره نيستم.
س : ديوونه مشكلي نداره. من حلقويم.
ك : حلقوي ديگه چه صيغه ايه ؟
س : بابا جان تو چقدر خنگي. پرده من حلقويه. چيزي نميشه از جلو بكني.
ك : تو از كجا ميدوني ؟
س : داستانش مفصله. بعدا بهت ميگم. حالا زود باش تا سرد نشدم.(تا اون موقع نميدونستم بعضي از دخترها پلمپشون همچين هم مطمئن نيست. داشتم حال ميكردم كه ميخوام از كس براي بار اول حال كنم. از طرفي هم ميترسيدم داستاني پيش بياد).
ك : مطمئني ؟
س : آره عزيزم. خيالت راحت.
دلم رو زدم به دريا و با گفتن رمز : يا مرتضي عقيلي عمليات رو شروع كردم.ساناز كيرم رو گرفت دستش و يه كم برام ساك زد تا هم خيس بشه و هم دوباره شق بشه.بعدش خوابيد رو تخت و آغوش تمنا رو به روي من گشود. من هم رفتم بين پاهاش. با دستش كيرم رو گرفت و با سوراخش تنظيم كرد و به من گفت كه يواش يواش بكنم تو.از هيجان قلبم داشت از سينم ميزدبيرون. يه حس خاصي داشتم آميخته به ترس وشهوت و....يواش يواش كيرم رو داخل ميكردم و در عجب بودم از گرمايي كه داخل كسش بود. كسش تنگ بود و خيلي داغ و البته خيس.تو دلم گفتم : كس كس كه ميگن اينه.؟ كيرم توش.ساناز كه از حالش تابلو بود تو اوج آسمونه و خيلي هم لذت مي بره.يواش يواش كير من با محيط اطرافش آشنا شد و ابتكار عمل رو به دست گرفت. ديگه داشتم به صورت متمادي تلمبه ميزدم و غرق لذت بودم. واقعا سكس از جلو لطفش بيشتر از سكس از عقب بود.(ولي به هر حال هر كدومش يه لذتي داره).ديگه صداي ساناز تو اتاق بخش شده بود و گهگاهي هم به من ميگفت : كامران جان. محكمتر. تندتر.تمام توانم رو تو كمرم جمع كرده بودم و تلمبه ميزدم. پاهاي ساناز هم دور كمرم حلقه بود و من روي اون بدن زيبا و شهوت بر انگيز حايل بودم. بعد از چند دقيقه من خوابيدم رو تخت و ساناز اومد نشست رو كيرم. وقتي تمامش جاشد حس كردم كه الانه اشكش در بياد. دستش رو گذاشت رو سينه ام و فشار بدنش رو داد رو سينه هاي من و شروع كرد بالا پايين كردن چند دفعه هم كامل نشست رو كيرم و كمرش رو قر ميداد. سر كيرم به ته كسش ميخورد و هر دومون داشتيم حال ميكرديم. بعد از چند لحظه يه رعشه افتاد تو تن ساناز و كسش هم داغ شد. فهميدم كه ارگاسم شده. بلندش كردم و خوابموندمش رو تخت و دوباره شروع كردم به تلمبه زدن. ساناز هم داشت كمك ميكرد تا من هم ارضا بشم. يواش يواش جريان آب رو تو كمرم حس كردم و تلمبه زدن رو تندتر كردم. آخرين لحظه كه ميخواستم بيام كشيدم بيرون و گذاشتم بالاي كسش. آبم با فشار زيادي زد بيرون و تا نافش جهيد به جلو. ساناز يه ناله از سر شهوت و رضايت كردو يه لبخند پيروزي گوشه لبش نقش بست.(اون لحظه فكر كردم از اين راضيه كه هم من حال كردم و هم خودش ولي بعدها فهميدم دليلش فقط اين بود كه من رو يه قدم از مريم دور كنه كه البته موفق هم شد).ديگه نا نداشتم. آروم شرتم رو پام كردم و خوابيدم پهلوي ساناز كه داشت خودش رو تميز ميكرد. كارش تموم شد و اومد تو بغلم و يه لب جانانه بهم داد و گفت : خوب بود عزيزم ؟
ك : عالي بود. تا حالا اين جوري حال نكرده بودم.
س : كجاش رو ديدي ؟ دفعه بعد يه حالي بهت بدم كه تا چند سال يادت نره.
ك : مرسي عزيزم. همين هم از سرم زياده. تو چي ؟تو حال كردي ؟
س : آره چجورم. من هم تا حالا اينجوري حال نكرده بودم. مرسي كامران جان بابت همه چيز مرسي.
ك : نوش جونت. هر وقت خواستي خودم در خدمتم.
س : جدي ميگي ؟
ك : آره. شوخيم كجا بود ؟
س : باشه پس من الان دوباره ميخوام.
ك : ديگه لوس نشو كه. الان مگه اين راست ميشه كه تو رو بكنم. ؟
س : اگر من بخوام راستش ميكنم ولي براي امروزم بسه. ديگه نا ندارم دو بار شدم.دوباره لبهامون رفت تو هم و يه نيم ساعتي عشق بازي كرديم. يه چرت كوچولو هم زديم. چون واقعا خسته بوديم.از خواب كه پاشدم ديدم ساناز هنوز لخت تو بغلمه. دستم رو از زير سرش آروم كشيدم بيرون و رفتم تو آشپزخونه. يكم غذا تو يخچال داشتيم گرم كردمو گذاشتم رو ميز. رفتم سر وقت ساناز. هنوز خواب بود. با نوازش و ماچ و لب و اين جور چيزا سعي كردم بيدارش كنم. بيدار شده بود ولي خودش رو لوس كرده بود و چشاش رو باز نميكرد. يه نيشگون ريز از نوك سينش گرفتم كه جيغش رفت هوا. بلند شد دنبالم كرد تا توي آشپزخونه. تا غذاي روي ميز رو ديد پريد بره بشينه پشت صندلي كه بهش گفتم يه آبي به سر و صورتش بزنه تا سر حال بياد و لباساش رو هم بپوشه بعد بياد.وقتي اومد تو آشپزخونه من پشت ميز بودم و منتظرش بودم. اومد سمت من و يه بوس كوچولو از گونم كردو نشست بغلم.
س : كامران ؟
ك : جانم ؟
س : منو دوست داري ؟
ك : مطمئن باش اگر دوستت نداشتم الان اينجا نبودي.
س : مرسي عزيزم.
ك : تو چي ؟ منو دوست داري ؟
س : خيلي اندازه دنيا.
ك : پس دروغ ميگي. سعي كن منو اندازه خودم دوست داشته باشي.
س : باشه هر چي كه تو بگي. ولي من تو رو خيلي دوست دارم. امروز يه گوشه اش رو بهت ثابت كردم.
ك : منم همينطور.
س : كامران قول بده هميشه براي من باشي. قول ميدي ؟
ك : آره قول ميدم. منتها در كنار تو مريم به عنوان دختر داييم و دوستم هم هست. مشكلي نيست كه ؟
س : نه بابا. مريم دوست من هم هست. من هم دوستش دارم.
ك : آفرين دختر خوب. حالا ناهارت رو بخور كه بايد بري خونه.
س : نه. من تا بعد از ظهر اينجام.
ك : مادرت نگران ميشه دختر.
س : بهش گفتم 5 ميام خونه.
ك : باشه پس بخور كه سرد شد.
ناهار رو خورديم و با كمك هم ظرفها رو شستيم و رفتيم تو اتاق من و رو تخت ولو شديم دوباره.
س : كامران. چرا اتاقت رو رنگ مشكي زدي ؟
ك : آخه از رنگ سياه خوشم مياد.
س : چيه بابا. دل آدم ميگيره.
ك : عادت كني بهش خيلي هم دلت باز ميشه.
س : نميدونم والا.
ك : خوب. بگو ببينم تو كي متوجه شدي كه پردت حلقويه ؟
س : بايد خيلي چيز ها رو برات تعريف كنم. حوصلت سر ميره.
ك : نه بابا. بايد جالب هم باشه.
س : باشه. فقط خودت خواستيها.
ك : آره بابا. مشكلي نيست.
س : راستش بايد بهت بگم كه :
اون روزي كه با اون ابراهيم دعوا كردي من داشتم از اونجا رد ميشدم. آخه اون دوست پسرم بود و خيلي هم اذيتم ميكرد. ديدم كه باهاش دعوات شد و بقيه قضايا.وقتي ديدم كه ترسي نداري از ابراهيم و دارو دستش چند روز با خودم كلنجار رفتم تا باهات دوست بشم. راستش ميخواستم يه حامي پيدا كنم و توي اون چند روز به اين نتيجه رسيدم كه تو ميتوني بهترين حامي و بهترين دوست باشي برام...ادامه دارد..دوستان اگر از این رمان خوشتون نمیاد بگید ادامشو نزارم براتون

1 نظرات:

ناشناس گفت...

نه بابا امير جون خيلي قشنگه چون ادم ميدونه واقعيه ادامش رو بزار حتما، راستي عشق يا نامردي تموم شد ؟
بخاطر داستانات هم دمت گرم.

 

ابزار وبمستر