ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خاطرات ريحانه6

قرار بود به عيادت دختر عمم بريم كه كمرشو عمل كرده بود. منو دو تا از خواهرامو و مامانمو دختر خالم قرار شد كه بعد از ظهر بريم خونه دختر عمم. دختر عمم ي پسر داشت به نام مهران كه با زنش مشكل داشت و تو قهر به سر مي بردن.مهران با علي پسر اون يكي عمم دوست صميمي بودن. خب كاملا مشخص بود كه علي همه چيزو در مورد سكسش با من به مهران گفته بود ولي من خبر نداشتم تااينكه اون روز رفتيم خونه دختر عمم و مهران هم اونجا بود. مهران روبروي من نشستهبودو بد جور به من نگاه عاشقونه مي كرد و تو چشماش ي نوري به چشم مي خورد.من ي جورايي فهميده بودم كه مهران از ي چيزايي با خبر شده كه اين جور نگام مي كنه چون هيچ وقت اين طوري نبود. خب منم سرمو مينداختم پايين كه نگاش نكنم. گذشت تا دختر خالم كه دو سال از من كوچيكتر بودو خوب چيزيم بود ولي يكم لاغر بود به من گفت من دستشويي دارم. خب اون دفعه اولش بود كه ميومد اونجا و دستشويي رو بلد نبود. دستشويي تو راهرو پشتي بود كه من اونو بردم دستشويي رو نشونش دادم. داخل راهرو دستشويي و حمام و اتاق خواب بود كه كاملا از سالن و اشپزخونه وي اتاقديگه جدا مي شد.دختر خالم رفت دستشويي و من ايستادم پشت در دستشويي كه اون بياد بيرونو من برم يكم جيش كنم كه ي هويي يكي از پشت بغلم كرد. كسي نبود جز مهران. اون دستاشو از روي دستام اوورده بودو توي هم قلاب كرده بود كه من هيچ حركتي نتونم بكنم. گفتم چيكار مي كني اقا مهران ولم كن. يعني چي اينكارا. خجالت بكش ولم كن.داشتم همين طور قر ميزدم كه تو گوشم گفت علي همه چيزو بهم گفته پس زياد تلاش نكن. ي چند دقيقه اي هم با من باش. من كه تا اخرشو خونده بودم گفتم اخه.....گفت اخه نداره بيا بريم تو اتاق. دستاي منو گرفتو با خودش كشوند توي اتاق. منم كه از خدا خواسته دنبالش رفتم ولي مقاومتم مي كردم كه زيادم راحت نتونه منو ببره ولي اون زورش خوب بودو منو كشوند توي اتاق و درو گذاشت روي هم.من اون روز ي مانتو ماشي رنگ ضخيم پوشيده بودم با ي شلوار لي سورمه اي تنگ. اونقدر تنگ بود كه احساس مي كردم هر لحظه از ناحيه باسن و رونام جر بخوره.تا درو پيش كرد منو چسبوند به ديوار و بهم گفت اگه ميدونستم اين كاره اي اولين نفر بودم كه حالتو جا مياووردم ولي همش فكر مي كردم تو دختر خوبي هستي ولي انگار اشتباه مي كردم. اينو گفتو لباشو گذاشت روي لبامو شروع كرد به خوردن. منم لبو مي دادم و مثل هميشه چشمامو بسته بودم واقعا ماهرانه لبامو مي خورد زنش چه حالي مي كرده وقتي اون لباشو مي خورده. لباي كوچيك و غنچه اي منو مي مكيد و با كلي تف خيسش ميكرد. مثل هميشه صداي ملچ ملوچ لب دادنام تو اتاق پيچيده بود. هيچ مردي از لباي من نميگذشت چون واقعا خوردن داشت و منو مهران گرم لب دادن بوديم و اصلا حواسمون به اين نبود كه من مهمونمو فقط چند لحظه اومدم دستشويي. ولي حالا كارمون طول كشيده بودو همه مي گفتن ريحانه كجارفته و شايد ميومدن دنبالم. از همه مهمتر دختر خالم كه دستشويي بود چي ميشه. اون اصلا كجاست الان. به كلي همه چيزو فراموش كرده بوديم. ولي دختر خاله من از لاي در ما رو نگاه مي كرد و ناخوداگاه داشته كسشو از رو شلوار مي ماليده. خب وقتي رفتيم خونه خودش واسم تعريف كرد.بگذريم. در حال لب دادن بوديم كه دستاي مهران رفت روي باسنم. يكم از رو مانتو كون منو ماليد و همين طور كه لبامو مي خورد مانتومو از عقب داد بالا و كون فشرده من كه تو شلوار افتاده بودو با دستاش گرفته بود و مي ماليد. اونقدر سريع و تند كونمو مي ماليد كه نشون مي داد واقعا حشري شده. با دو تا دستاش دوتا قمبولاي منو گرفته بودو چنگ مال مي كرد. كونم درست توي دستاش جا شده بود. درسته كه كون كوچيكي داشتم ولي هم قمبل بود هم خوشكل بود و كير هر مردي رو راست مي كرد.منم در همين حين كير مهرانو از رو شلوارش گرفته بودمو مي ماليدم. خوب كيري داشت و هر لحظه كه مي گذشت سفت تر مي شدو و بيشتر قد مي كشيد. اين منو بيشتر نگراان مي كرد چون قرار بود توي كون من بره.از لبام دست كشيد و ديگه رنگي به لبام نبود. بهم گفت وقت نداريم زياد با هم حال كنيم بايد بريم سر اصل كاري. اينو گفتو منو برد سمت ميز ارايش. منو برگردوندو خمم كرد روي ميز. مانتومو داد بالا و با چشماش اين كون خوشكلو ديد كه داره شلوارو پاره مي كنه. با دستاش قمبولامو گرفتو لاشو بوس كرد.گفت عجب كوني داري حرف نداره واااااااايييي عجب كونيه اي جانم اي جانم. تا حالا كسي اينطوري از كونم نگفته بود. دستشو اوورد جلومو زيپ شلوارمو كشيد پايين. بالاي شلوارمو گرفتو مي خواست از كونم درش بياره ولي اونقدر تنگ بود كه به زور شلوارو با شرط تا پايين قمبولام كشيد پايين. كون خوشكلم ي بار ديگه رو نمايي شد. مهران شروع كرد همين طور ماچ كردن به كونم واقعا شيفته اين كون شده بود.گفت حيف بكني توي اين كون. اين كونو فقط بايد ماچش كرد. واقعا دل بري مي كنه.لاشو باز كردو شروع كرد به ليسيدن و من داشتم حال ميومدم واقعا اين كارو دوست دارم. مهران لاي كونمو ليس ميزد و من لذت مي بردم. از لذتم بود كه صداي ااااه اه اه اه اه اوووم اوي اوم اه اه اه اوم اوم اه اه اه... توي اتاق پيچيده بود.بعضي اوقات قلقلكم ميشد و مي زدم زير خنده. اون لحظه واقعا لوس و ناز شده بودم. زمان داشت سپري مي شدو مهران بايد زود تمومش مي كرد وگرنه همه شك مي كردن. مهران بلند شدو شلوارشو كشيد پايين. از پشت بغلم كردو تو گوشم گفت فعلا مي ذارم لا پات خوشكل خانوم. تو ي فرصت ديگه ي حال حسابي بهت ميدم. اوكي؟ منم با صداي ارومو خوشكلم گفتم باشه.مهران كيرشو گذاشت لاي پامو پاهامو چسبوند بهم.شروع كرد عقب و جلو كردن. كيرشو نديدم ولي كلفتيشو به خوبي لاي پام احساس مي كردم. شكمش مي خورد به قمبولامو اونارو مي لرزوند. واقعا لا پايي هم لذت خودشو داشت. چون من از كس نمي دادم ولي با اين كار كسمم در گير ميشد و منو تحريك ميكرد. همين طور كه كيرشو لاي پام حركت ميداد من داشتم ارضا مي شدم. بله من ارضا شدمو بدنم ي تكوني خوردو صداي اي اي اي اه اي... من بلند شد. مهران گفت اي جان دلم ي ماچ به لپم كرد و به كارش ادامه داد. كسم خيس شده بود و حركت كير مهرانو روون تر كرده بود.همون موقع صداي اه كشيدن مهران هم بلند شدو چچون كيرش لي پام بود ابش پاشيد به ميز ارايش و يكمشم به رون من ماليد. تا ابش اومد منو سفت بغل كرده بودو فشارم ميداد. واقعا حال اون بيشتر از من جا اومده بود.من رفتم توي سالن كه همه با هم داشتن منو نگا مي كردنو دختر خالم داشت مي خنديد. مهران هم اصلا از اتاق بيرون نيومد تا لحظه خداحافظي پيداش شد.اون روز هم ي لذت خاصي داشت چون اگه كون مي دادم شايد به اون اندازه بهم حال نمي داد چون تا الان فهميدم كه نوازش و عشق بازي ي چيز ديگست كه شايد اكثر مردا بلد نيستن.

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر