بر خلاف ميل باطنيم از فرانك جدا شدم. در حاليكه تو چشاش غم موج ميزد و هر لحظه منتظر منفجر شدن بود.نميدونم دچار چه افسوني شده بودم. ص من رو به خودش جذب كرده بود. هر كاري كه ميخواست براش انجام ميدادم. حتي در مورد مريم هم اعمال نفوذ داشت روي من.مريم از ص خوشش نميومد و خيلي وقتها كه صحبتش ميشد بهم هشدار ميداد راجع بهش. ميگفت : اين دختره يه ماره خوش خط و خاله كه يه روز يه نيش حسابي بهت ميزنه و لي من ميذاشتم رو حساب حسادت دخترونش.در كلاس رو باز كردم كه برم بيرون ديدم دو تا از دوستاي فرانك پشت در وايسادن. ازشون خداحافظي كردم و بهشون گفتم كه مواظب فرانك باشن.از در دانشگاهشون اومدم بيرون. هوا خيلي سرد بود. آسمون دلش خيلي پر بود. هنوز داشت برف ميباريد. زمين سپيد پوش بود.تو حال و هواي خودم بودم. نميدونستم چيكار كنم. از يه طرف خوشحال بودم كه ص تو خونه منتظرمه و از طرفي هم از دوريه فرانك دلم شكسته بود. چه دو راهيه عجيبي. البته تو زندگي از اين دو راهي ها زياده. مهم اينه كه آدم بتونه با استفاده از تجربياتش و كمك خواستن از ديگران بهترين راه رو انتخاب كنه.داشتم ميرفتم كه يه دفعه آسمون اومد جلو چشام و همزمان درد عجيبي تو تمام تنم ريشه دووند.صداي خنده چند تا دختر منو به خودم آورد. مثل يه.... رو زمين ولو شده بودم. يه نفر هم نبود منو با كاردك از رو زمين جمع كنه. پام ليز خورده بود و خورده بودم زمين.يه صدايي اومد : بچه ها آقا رو ببينيد با آسفالت يكي شده. هرهرهرهرهر.يكي از اون دختر ها بود. بلند شدم داشتم خودم رو ميتكوندم. ولي صداشون داشت ميرفت تو مخم.در جواب حرفش با خشم رو كردم بهش و گفتم : خوبه حداقل با آسفالت يكي شدم. تو چي ميگي كه هر شب با تشك رختخواب اين و اون يكي ميشي.؟صداي خنده ها قطع شد. دختره يه قيافه حق به جانب به خودش گرفت و اومد سمتم.
n : با كي بودي ؟
n ك : با تو. مگه غير از تو كس ديگه اي هم از اين كارا ميكنه ؟
n : حرف دهنت رو بفهما. وگرنه يه كاري ميكنم پشيمون بشي از گفته هات.
يه شيشكي براش بستم. رفيقاش تركيده بودن از خنده. دختره داشت از عصبانيت ميتركيد.
n : الان بهت نشون ميدم.
n ك : تو كه چيزي نداري. ولي اگه خواستي امشب بيا خونه من. تا من بهت نشون بدم. مطمئنا خوشت مياد. تنوع ميشه برات.
راهم رو گرفتم و اومدم. دويد جلوم وايساد و گفت : با كي بودي مرتيكه ؟
ك : ببين من الان اصلا حالم خوب نيست. كاري نكن اينجا لهت كنمها. برو گمشو ديگه.
يه چند نفر دورمون جمع شده بودن. از اين ملت كس ليس كه اگه بين يه پسر و دختر دعوا بشه ميرن طرف دختررو ميگيرن.
يكيشون گفت : با اين خانوم محترم چيكار داريد ؟
يه نگاه بهش كردم و گفتم : با شما نسبتي داره ؟ خواهرتونه ؟
@ : شما فرض كن كه خواهرمه.
ك : تبريك ميگم خواهرت خيلي كسه. ميتوني از بغلش كاسبي كني.
@ : با كي بودي ؟
ك : با تو حرومزاده. به تو چه ربطي داره خودت رو قاطي ميكني ان آقا ؟
حمله كرد سمتم. ديگه نفهميدم چي شد. ( هميشه همينطورم. تو حالت عصبانيت نميفهمم چه كار ميكنم )به خودم كه اومدم پسره تو شمشاداي گوشه خيابون افتاده بود و داشت ناله ميكرد. دختره هم جيغ و داد ميكرد. بهشون توجهي نكردم و رفتم گوشه خيابان و يه دربست گرفتم سمت خونه.نزديك خونه بودم. پياده شدم و يه كم ميوه و تنقلات گرفتم رفتم خونه.از در كه وارد شدم اول گرماي توي خونه بهم خوش آمد گفت و بعدش بوي غذايي كه تو خونه پيچيده بود بينيم رو نوازش داد.خريد هام رو گذاشتم رو اپن.از ص خبري نبود. اما خونه شده بود يه دسته گل. همه چيز مرتب شده بود. معلوم بود خيلي زحمت كشيده. ( البته اغلب مواقع اين كار رو ميكرد. روزايي كه صبحش سر كار نميرفت ميومد خونه من و همه جا رو ترو تميزو مرتب ميكرد. )لباسام رو در آوردم و لباس راحتي تنم كردم. تو خونه يه دوري زدم ديدم كه ص حمومه. از صداي آب فهميدم.داشتم ميرفتم سمت كاناپه كه موبايلم زنگ خورد. شماره مهشيد بود. دوست فرانك.
ك : بفرماييد ؟
ف : سلام كامي ؟
ك : عليك سلام. چي شده ؟
ف : هيچ چي. بگو ببينم تو بيرون از دانشگاه ما دعوا كردي ؟
ك : نه. چطور ؟
ف : دروغ نگو. آره يا نه ؟
ك : خوب بابا. آره. چطور مگه.؟
ف : هيچ چي. يه كيف جا مونده بود اونجا. گفتم شايد براي تو باشه.
ك : راست ميگيها. الان كجاس ؟
ف : دست اين دكه روزنامه فروشيه. ميخواي بگيرم برات بيارم ؟
ك : نه عزيزم. خودم ميام ازش ميگيرم.
ف : باشه. هر جور راحتي. با من كاري نداري ؟
ك : نه عزيز. برو به كارات برس.
ف : خداحافظ.
ك : خداحافظ. مواظب خودت باش.
ف : تو هم همينطور.
اينقدر با عجله اومده بودم كه كيفم رو جاگذاشته بودم. حالا كي حال داشت دو باره برگرده كيف رو بياره.تو همين فكرا بودم كه ص از حموم اومد بيرون.
ص : سلام. خوشگل من كي اومده من نفهميدم ؟
ك : سلام عسل. تازه اومدم. چرا اينقدر زحمت كشيدي ؟ بد عادت ميشم ها ؟
ص : زحمت چيه بابا. ؟ اينجا خونه خودمه.
ك : آره به خدا. ميخواي سندش رو هم بزنم به نامت ؟
ص : الان نه. وقتش بشه بهت ميگم. تو نميخواي بري حموم ؟
ك : صبح حموم بودم.
ص : ميدونم. ولي چرا اصلاح نكردي ؟
ك : حسش نبود.
ص : پاشو تنبل. برو صورتت رو اصلاح كن كه اصلا ريش بهت نمياد.
ك : گير داديا ؟ ميگم حوصلش رو ندارم.
ص : ميخواي من بزنم برات ؟
ك : آره. حتما تيغ ميدم دست تو كه صورتم رو بزني. ؟
ص : نه بابا. با ماشين ميزنم. نترس.
ك : هر كاري دوست داري انجام بده.
ص دويد تو اتاقم و ماشين ريش تراشم رو آورد. نشست كف اتاق و من رو كشيد سمت خودش.
ك : حالا لباسات رو ميپوشيدي بعد. سرما ميخوريها. ( يه حوله بسته بود دور كمرش. يدونه هم دور موهاش )
ص : نترس بابا.
سرم رو گذاشتم روي پاش و اون هم شروع كرد به زدن ريشم ( دوست داشت هر روز صورتم رو بزنم. ميگفت وقتي باهات معاشقه ميكنم زبري صورتت پوستم رو اذيت ميكنه. منتها من كه آخر آدم تنبلم تو اين زمينه )همينجور كه داشت صورتم رو ميزد پرسيد : كامي رفتي پهلوي دختره ؟
ك : آره. چطور ؟
ص : هيچ چي. ميخواستم ببينم به كجا رسيد ؟
ك : تموم شد. با هم خداحافظي كرديم.
ص : يه وقت با من همچين كاري رو نكني ؟
ك : تا خودت نخواي نه.
ص : من كه هيچ وقت نميخوام.
ك : ببينيم و تعريف كنيم.
ص : خيالت راحت. خوب صورتت هم تموم شد. پاشو برو يه دوش بگير تا من هم برم به غذا يه سري بزنم.
ك : چشم. حالا چي درست كردي ؟
ص : قرمه سبزي. دوست داري كه ؟
ك : عاشقشم.
ص : خيلي بي معرفتي. عاشق قرمه سبزي هستي اما عاشق من نه ؟
ك : عاشق تو هم هستم خوشگلم. خيالت راحت. اما قرمه سبزي رو از تو بيشتر دوست دارم.
صداي جيغ بنفشش به هوا بلند شد. ميدونستم الانه كه يه بلايي سرم بياره. سريع بلند شدم و در رفتم تو حموم.در رو هم از داخل بستم.
ص : كامي تو مياي بيرون ديگه. من ميدونم با تو.
ك : خوب چيكار كنم قرمه سبزي دوست دارم ديگه. آخه اونو ميشه خورد تو رو كه نميشه.
ص : كوفتت بشه. هر وقت ميام اينجا تا تمومم نكني نميذاري برم اونوقت ميگي نميشه منو خورد ؟
ك : خوب بابا. تو رو هم اندازه قرمه سبزي دوست دارم.
ص : باشه. فعلا بخشيدمت تا بعدا تنبيهت كنم.
دوش رو باز كردم و رفتم زير آب. يه نگاه به خودم تو آيينه حمام كردم. حس ميكردم خوشبخت ترين پسر رو زمينم.يه يار خوب دارم كه همه كاري برام ميكنه.(( الان كه فكر ميكنم به اون زمان به اين نتيجه ميرسم كه چقدر خر بودم كه اون فكر ها رو ميكردم.... ))
بر خلاف ميل باطنيم از فرانك جدا شدم. در حاليكه تو چشاش غم موج ميزد و هر لحظه منتظر منفجر شدن بود.نميدونم دچار چه افسوني شده بودم. ص من رو به خودش جذب كرده بود. هر كاري كه ميخواست براش انجام ميدادم. حتي در مورد مريم هم اعمال نفوذ داشت روي من.مريم از ص خوشش نميومد و خيلي وقتها كه صحبتش ميشد بهم هشدار ميداد راجع بهش. ميگفت : اين دختره يه ماره خوش خط و خاله كه يه روز يه نيش حسابي بهت ميزنه و لي من ميذاشتم رو حساب حسادت دخترونش.در كلاس رو باز كردم كه برم بيرون ديدم دو تا از دوستاي فرانك پشت در وايسادن. ازشون خداحافظي كردم و بهشون گفتم كه مواظب فرانك باشن.از در دانشگاهشون اومدم بيرون. هوا خيلي سرد بود. آسمون دلش خيلي پر بود. هنوز داشت برف ميباريد. زمين سپيد پوش بود.تو حال و هواي خودم بودم. نميدونستم چيكار كنم. از يه طرف خوشحال بودم كه ص تو خونه منتظرمه و از طرفي هم از دوريه فرانك دلم شكسته بود. چه دو راهيه عجيبي. البته تو زندگي از اين دو راهي ها زياده. مهم اينه كه آدم بتونه با استفاده از تجربياتش و كمك خواستن از ديگران بهترين راه رو انتخاب كنه.داشتم ميرفتم كه يه دفعه آسمون اومد جلو چشام و همزمان درد عجيبي تو تمام تنم ريشه دووند.صداي خنده چند تا دختر منو به خودم آورد. مثل يه.... رو زمين ولو شده بودم. يه نفر هم نبود منو با كاردك از رو زمين جمع كنه. پام ليز خورده بود و خورده بودم زمين.يه صدايي اومد : بچه ها آقا رو ببينيد با آسفالت يكي شده. هرهرهرهرهر.يكي از اون دختر ها بود. بلند شدم داشتم خودم رو ميتكوندم. ولي صداشون داشت ميرفت تو مخم.در جواب حرفش با خشم رو كردم بهش و گفتم : خوبه حداقل با آسفالت يكي شدم. تو چي ميگي كه هر شب با تشك رختخواب اين و اون يكي ميشي.؟صداي خنده ها قطع شد. دختره يه قيافه حق به جانب به خودش گرفت و اومد سمتم.
n : با كي بودي ؟
n ك : با تو. مگه غير از تو كس ديگه اي هم از اين كارا ميكنه ؟
n : حرف دهنت رو بفهما. وگرنه يه كاري ميكنم پشيمون بشي از گفته هات.
يه شيشكي براش بستم. رفيقاش تركيده بودن از خنده. دختره داشت از عصبانيت ميتركيد.
n : الان بهت نشون ميدم.
n ك : تو كه چيزي نداري. ولي اگه خواستي امشب بيا خونه من. تا من بهت نشون بدم. مطمئنا خوشت مياد. تنوع ميشه برات.
راهم رو گرفتم و اومدم. دويد جلوم وايساد و گفت : با كي بودي مرتيكه ؟
ك : ببين من الان اصلا حالم خوب نيست. كاري نكن اينجا لهت كنمها. برو گمشو ديگه.
يه چند نفر دورمون جمع شده بودن. از اين ملت كس ليس كه اگه بين يه پسر و دختر دعوا بشه ميرن طرف دختررو ميگيرن.
يكيشون گفت : با اين خانوم محترم چيكار داريد ؟
يه نگاه بهش كردم و گفتم : با شما نسبتي داره ؟ خواهرتونه ؟
@ : شما فرض كن كه خواهرمه.
ك : تبريك ميگم خواهرت خيلي كسه. ميتوني از بغلش كاسبي كني.
@ : با كي بودي ؟
ك : با تو حرومزاده. به تو چه ربطي داره خودت رو قاطي ميكني ان آقا ؟
حمله كرد سمتم. ديگه نفهميدم چي شد. ( هميشه همينطورم. تو حالت عصبانيت نميفهمم چه كار ميكنم )به خودم كه اومدم پسره تو شمشاداي گوشه خيابون افتاده بود و داشت ناله ميكرد. دختره هم جيغ و داد ميكرد. بهشون توجهي نكردم و رفتم گوشه خيابان و يه دربست گرفتم سمت خونه.نزديك خونه بودم. پياده شدم و يه كم ميوه و تنقلات گرفتم رفتم خونه.از در كه وارد شدم اول گرماي توي خونه بهم خوش آمد گفت و بعدش بوي غذايي كه تو خونه پيچيده بود بينيم رو نوازش داد.خريد هام رو گذاشتم رو اپن.از ص خبري نبود. اما خونه شده بود يه دسته گل. همه چيز مرتب شده بود. معلوم بود خيلي زحمت كشيده. ( البته اغلب مواقع اين كار رو ميكرد. روزايي كه صبحش سر كار نميرفت ميومد خونه من و همه جا رو ترو تميزو مرتب ميكرد. )لباسام رو در آوردم و لباس راحتي تنم كردم. تو خونه يه دوري زدم ديدم كه ص حمومه. از صداي آب فهميدم.داشتم ميرفتم سمت كاناپه كه موبايلم زنگ خورد. شماره مهشيد بود. دوست فرانك.
ك : بفرماييد ؟
ف : سلام كامي ؟
ك : عليك سلام. چي شده ؟
ف : هيچ چي. بگو ببينم تو بيرون از دانشگاه ما دعوا كردي ؟
ك : نه. چطور ؟
ف : دروغ نگو. آره يا نه ؟
ك : خوب بابا. آره. چطور مگه.؟
ف : هيچ چي. يه كيف جا مونده بود اونجا. گفتم شايد براي تو باشه.
ك : راست ميگيها. الان كجاس ؟
ف : دست اين دكه روزنامه فروشيه. ميخواي بگيرم برات بيارم ؟
ك : نه عزيزم. خودم ميام ازش ميگيرم.
ف : باشه. هر جور راحتي. با من كاري نداري ؟
ك : نه عزيز. برو به كارات برس.
ف : خداحافظ.
ك : خداحافظ. مواظب خودت باش.
ف : تو هم همينطور.
اينقدر با عجله اومده بودم كه كيفم رو جاگذاشته بودم. حالا كي حال داشت دو باره برگرده كيف رو بياره.تو همين فكرا بودم كه ص از حموم اومد بيرون.
ص : سلام. خوشگل من كي اومده من نفهميدم ؟
ك : سلام عسل. تازه اومدم. چرا اينقدر زحمت كشيدي ؟ بد عادت ميشم ها ؟
ص : زحمت چيه بابا. ؟ اينجا خونه خودمه.
ك : آره به خدا. ميخواي سندش رو هم بزنم به نامت ؟
ص : الان نه. وقتش بشه بهت ميگم. تو نميخواي بري حموم ؟
ك : صبح حموم بودم.
ص : ميدونم. ولي چرا اصلاح نكردي ؟
ك : حسش نبود.
ص : پاشو تنبل. برو صورتت رو اصلاح كن كه اصلا ريش بهت نمياد.
ك : گير داديا ؟ ميگم حوصلش رو ندارم.
ص : ميخواي من بزنم برات ؟
ك : آره. حتما تيغ ميدم دست تو كه صورتم رو بزني. ؟
ص : نه بابا. با ماشين ميزنم. نترس.
ك : هر كاري دوست داري انجام بده.
ص دويد تو اتاقم و ماشين ريش تراشم رو آورد. نشست كف اتاق و من رو كشيد سمت خودش.
ك : حالا لباسات رو ميپوشيدي بعد. سرما ميخوريها. ( يه حوله بسته بود دور كمرش. يدونه هم دور موهاش )
ص : نترس بابا.
سرم رو گذاشتم روي پاش و اون هم شروع كرد به زدن ريشم ( دوست داشت هر روز صورتم رو بزنم. ميگفت وقتي باهات معاشقه ميكنم زبري صورتت پوستم رو اذيت ميكنه. منتها من كه آخر آدم تنبلم تو اين زمينه )همينجور كه داشت صورتم رو ميزد پرسيد : كامي رفتي پهلوي دختره ؟
ك : آره. چطور ؟
ص : هيچ چي. ميخواستم ببينم به كجا رسيد ؟
ك : تموم شد. با هم خداحافظي كرديم.
ص : يه وقت با من همچين كاري رو نكني ؟
ك : تا خودت نخواي نه.
ص : من كه هيچ وقت نميخوام.
ك : ببينيم و تعريف كنيم.
ص : خيالت راحت. خوب صورتت هم تموم شد. پاشو برو يه دوش بگير تا من هم برم به غذا يه سري بزنم.
ك : چشم. حالا چي درست كردي ؟
ص : قرمه سبزي. دوست داري كه ؟
ك : عاشقشم.
ص : خيلي بي معرفتي. عاشق قرمه سبزي هستي اما عاشق من نه ؟
ك : عاشق تو هم هستم خوشگلم. خيالت راحت. اما قرمه سبزي رو از تو بيشتر دوست دارم.
صداي جيغ بنفشش به هوا بلند شد. ميدونستم الانه كه يه بلايي سرم بياره. سريع بلند شدم و در رفتم تو حموم.در رو هم از داخل بستم.
ص : كامي تو مياي بيرون ديگه. من ميدونم با تو.
ك : خوب چيكار كنم قرمه سبزي دوست دارم ديگه. آخه اونو ميشه خورد تو رو كه نميشه.
ص : كوفتت بشه. هر وقت ميام اينجا تا تمومم نكني نميذاري برم اونوقت ميگي نميشه منو خورد ؟
ك : خوب بابا. تو رو هم اندازه قرمه سبزي دوست دارم.
ص : باشه. فعلا بخشيدمت تا بعدا تنبيهت كنم.
دوش رو باز كردم و رفتم زير آب. يه نگاه به خودم تو آيينه حمام كردم. حس ميكردم خوشبخت ترين پسر رو زمينم.يه يار خوب دارم كه همه كاري برام ميكنه.(( الان كه فكر ميكنم به اون زمان به اين نتيجه ميرسم كه چقدر خر بودم كه اون فكر ها رو ميكردم.... ))
n : با كي بودي ؟
n ك : با تو. مگه غير از تو كس ديگه اي هم از اين كارا ميكنه ؟
n : حرف دهنت رو بفهما. وگرنه يه كاري ميكنم پشيمون بشي از گفته هات.
يه شيشكي براش بستم. رفيقاش تركيده بودن از خنده. دختره داشت از عصبانيت ميتركيد.
n : الان بهت نشون ميدم.
n ك : تو كه چيزي نداري. ولي اگه خواستي امشب بيا خونه من. تا من بهت نشون بدم. مطمئنا خوشت مياد. تنوع ميشه برات.
راهم رو گرفتم و اومدم. دويد جلوم وايساد و گفت : با كي بودي مرتيكه ؟
ك : ببين من الان اصلا حالم خوب نيست. كاري نكن اينجا لهت كنمها. برو گمشو ديگه.
يه چند نفر دورمون جمع شده بودن. از اين ملت كس ليس كه اگه بين يه پسر و دختر دعوا بشه ميرن طرف دختررو ميگيرن.
يكيشون گفت : با اين خانوم محترم چيكار داريد ؟
يه نگاه بهش كردم و گفتم : با شما نسبتي داره ؟ خواهرتونه ؟
@ : شما فرض كن كه خواهرمه.
ك : تبريك ميگم خواهرت خيلي كسه. ميتوني از بغلش كاسبي كني.
@ : با كي بودي ؟
ك : با تو حرومزاده. به تو چه ربطي داره خودت رو قاطي ميكني ان آقا ؟
حمله كرد سمتم. ديگه نفهميدم چي شد. ( هميشه همينطورم. تو حالت عصبانيت نميفهمم چه كار ميكنم )به خودم كه اومدم پسره تو شمشاداي گوشه خيابون افتاده بود و داشت ناله ميكرد. دختره هم جيغ و داد ميكرد. بهشون توجهي نكردم و رفتم گوشه خيابان و يه دربست گرفتم سمت خونه.نزديك خونه بودم. پياده شدم و يه كم ميوه و تنقلات گرفتم رفتم خونه.از در كه وارد شدم اول گرماي توي خونه بهم خوش آمد گفت و بعدش بوي غذايي كه تو خونه پيچيده بود بينيم رو نوازش داد.خريد هام رو گذاشتم رو اپن.از ص خبري نبود. اما خونه شده بود يه دسته گل. همه چيز مرتب شده بود. معلوم بود خيلي زحمت كشيده. ( البته اغلب مواقع اين كار رو ميكرد. روزايي كه صبحش سر كار نميرفت ميومد خونه من و همه جا رو ترو تميزو مرتب ميكرد. )لباسام رو در آوردم و لباس راحتي تنم كردم. تو خونه يه دوري زدم ديدم كه ص حمومه. از صداي آب فهميدم.داشتم ميرفتم سمت كاناپه كه موبايلم زنگ خورد. شماره مهشيد بود. دوست فرانك.
ك : بفرماييد ؟
ف : سلام كامي ؟
ك : عليك سلام. چي شده ؟
ف : هيچ چي. بگو ببينم تو بيرون از دانشگاه ما دعوا كردي ؟
ك : نه. چطور ؟
ف : دروغ نگو. آره يا نه ؟
ك : خوب بابا. آره. چطور مگه.؟
ف : هيچ چي. يه كيف جا مونده بود اونجا. گفتم شايد براي تو باشه.
ك : راست ميگيها. الان كجاس ؟
ف : دست اين دكه روزنامه فروشيه. ميخواي بگيرم برات بيارم ؟
ك : نه عزيزم. خودم ميام ازش ميگيرم.
ف : باشه. هر جور راحتي. با من كاري نداري ؟
ك : نه عزيز. برو به كارات برس.
ف : خداحافظ.
ك : خداحافظ. مواظب خودت باش.
ف : تو هم همينطور.
اينقدر با عجله اومده بودم كه كيفم رو جاگذاشته بودم. حالا كي حال داشت دو باره برگرده كيف رو بياره.تو همين فكرا بودم كه ص از حموم اومد بيرون.
ص : سلام. خوشگل من كي اومده من نفهميدم ؟
ك : سلام عسل. تازه اومدم. چرا اينقدر زحمت كشيدي ؟ بد عادت ميشم ها ؟
ص : زحمت چيه بابا. ؟ اينجا خونه خودمه.
ك : آره به خدا. ميخواي سندش رو هم بزنم به نامت ؟
ص : الان نه. وقتش بشه بهت ميگم. تو نميخواي بري حموم ؟
ك : صبح حموم بودم.
ص : ميدونم. ولي چرا اصلاح نكردي ؟
ك : حسش نبود.
ص : پاشو تنبل. برو صورتت رو اصلاح كن كه اصلا ريش بهت نمياد.
ك : گير داديا ؟ ميگم حوصلش رو ندارم.
ص : ميخواي من بزنم برات ؟
ك : آره. حتما تيغ ميدم دست تو كه صورتم رو بزني. ؟
ص : نه بابا. با ماشين ميزنم. نترس.
ك : هر كاري دوست داري انجام بده.
ص دويد تو اتاقم و ماشين ريش تراشم رو آورد. نشست كف اتاق و من رو كشيد سمت خودش.
ك : حالا لباسات رو ميپوشيدي بعد. سرما ميخوريها. ( يه حوله بسته بود دور كمرش. يدونه هم دور موهاش )
ص : نترس بابا.
سرم رو گذاشتم روي پاش و اون هم شروع كرد به زدن ريشم ( دوست داشت هر روز صورتم رو بزنم. ميگفت وقتي باهات معاشقه ميكنم زبري صورتت پوستم رو اذيت ميكنه. منتها من كه آخر آدم تنبلم تو اين زمينه )همينجور كه داشت صورتم رو ميزد پرسيد : كامي رفتي پهلوي دختره ؟
ك : آره. چطور ؟
ص : هيچ چي. ميخواستم ببينم به كجا رسيد ؟
ك : تموم شد. با هم خداحافظي كرديم.
ص : يه وقت با من همچين كاري رو نكني ؟
ك : تا خودت نخواي نه.
ص : من كه هيچ وقت نميخوام.
ك : ببينيم و تعريف كنيم.
ص : خيالت راحت. خوب صورتت هم تموم شد. پاشو برو يه دوش بگير تا من هم برم به غذا يه سري بزنم.
ك : چشم. حالا چي درست كردي ؟
ص : قرمه سبزي. دوست داري كه ؟
ك : عاشقشم.
ص : خيلي بي معرفتي. عاشق قرمه سبزي هستي اما عاشق من نه ؟
ك : عاشق تو هم هستم خوشگلم. خيالت راحت. اما قرمه سبزي رو از تو بيشتر دوست دارم.
صداي جيغ بنفشش به هوا بلند شد. ميدونستم الانه كه يه بلايي سرم بياره. سريع بلند شدم و در رفتم تو حموم.در رو هم از داخل بستم.
ص : كامي تو مياي بيرون ديگه. من ميدونم با تو.
ك : خوب چيكار كنم قرمه سبزي دوست دارم ديگه. آخه اونو ميشه خورد تو رو كه نميشه.
ص : كوفتت بشه. هر وقت ميام اينجا تا تمومم نكني نميذاري برم اونوقت ميگي نميشه منو خورد ؟
ك : خوب بابا. تو رو هم اندازه قرمه سبزي دوست دارم.
ص : باشه. فعلا بخشيدمت تا بعدا تنبيهت كنم.
دوش رو باز كردم و رفتم زير آب. يه نگاه به خودم تو آيينه حمام كردم. حس ميكردم خوشبخت ترين پسر رو زمينم.يه يار خوب دارم كه همه كاري برام ميكنه.(( الان كه فكر ميكنم به اون زمان به اين نتيجه ميرسم كه چقدر خر بودم كه اون فكر ها رو ميكردم.... ))
بر خلاف ميل باطنيم از فرانك جدا شدم. در حاليكه تو چشاش غم موج ميزد و هر لحظه منتظر منفجر شدن بود.نميدونم دچار چه افسوني شده بودم. ص من رو به خودش جذب كرده بود. هر كاري كه ميخواست براش انجام ميدادم. حتي در مورد مريم هم اعمال نفوذ داشت روي من.مريم از ص خوشش نميومد و خيلي وقتها كه صحبتش ميشد بهم هشدار ميداد راجع بهش. ميگفت : اين دختره يه ماره خوش خط و خاله كه يه روز يه نيش حسابي بهت ميزنه و لي من ميذاشتم رو حساب حسادت دخترونش.در كلاس رو باز كردم كه برم بيرون ديدم دو تا از دوستاي فرانك پشت در وايسادن. ازشون خداحافظي كردم و بهشون گفتم كه مواظب فرانك باشن.از در دانشگاهشون اومدم بيرون. هوا خيلي سرد بود. آسمون دلش خيلي پر بود. هنوز داشت برف ميباريد. زمين سپيد پوش بود.تو حال و هواي خودم بودم. نميدونستم چيكار كنم. از يه طرف خوشحال بودم كه ص تو خونه منتظرمه و از طرفي هم از دوريه فرانك دلم شكسته بود. چه دو راهيه عجيبي. البته تو زندگي از اين دو راهي ها زياده. مهم اينه كه آدم بتونه با استفاده از تجربياتش و كمك خواستن از ديگران بهترين راه رو انتخاب كنه.داشتم ميرفتم كه يه دفعه آسمون اومد جلو چشام و همزمان درد عجيبي تو تمام تنم ريشه دووند.صداي خنده چند تا دختر منو به خودم آورد. مثل يه.... رو زمين ولو شده بودم. يه نفر هم نبود منو با كاردك از رو زمين جمع كنه. پام ليز خورده بود و خورده بودم زمين.يه صدايي اومد : بچه ها آقا رو ببينيد با آسفالت يكي شده. هرهرهرهرهر.يكي از اون دختر ها بود. بلند شدم داشتم خودم رو ميتكوندم. ولي صداشون داشت ميرفت تو مخم.در جواب حرفش با خشم رو كردم بهش و گفتم : خوبه حداقل با آسفالت يكي شدم. تو چي ميگي كه هر شب با تشك رختخواب اين و اون يكي ميشي.؟صداي خنده ها قطع شد. دختره يه قيافه حق به جانب به خودش گرفت و اومد سمتم.
n : با كي بودي ؟
n ك : با تو. مگه غير از تو كس ديگه اي هم از اين كارا ميكنه ؟
n : حرف دهنت رو بفهما. وگرنه يه كاري ميكنم پشيمون بشي از گفته هات.
يه شيشكي براش بستم. رفيقاش تركيده بودن از خنده. دختره داشت از عصبانيت ميتركيد.
n : الان بهت نشون ميدم.
n ك : تو كه چيزي نداري. ولي اگه خواستي امشب بيا خونه من. تا من بهت نشون بدم. مطمئنا خوشت مياد. تنوع ميشه برات.
راهم رو گرفتم و اومدم. دويد جلوم وايساد و گفت : با كي بودي مرتيكه ؟
ك : ببين من الان اصلا حالم خوب نيست. كاري نكن اينجا لهت كنمها. برو گمشو ديگه.
يه چند نفر دورمون جمع شده بودن. از اين ملت كس ليس كه اگه بين يه پسر و دختر دعوا بشه ميرن طرف دختررو ميگيرن.
يكيشون گفت : با اين خانوم محترم چيكار داريد ؟
يه نگاه بهش كردم و گفتم : با شما نسبتي داره ؟ خواهرتونه ؟
@ : شما فرض كن كه خواهرمه.
ك : تبريك ميگم خواهرت خيلي كسه. ميتوني از بغلش كاسبي كني.
@ : با كي بودي ؟
ك : با تو حرومزاده. به تو چه ربطي داره خودت رو قاطي ميكني ان آقا ؟
حمله كرد سمتم. ديگه نفهميدم چي شد. ( هميشه همينطورم. تو حالت عصبانيت نميفهمم چه كار ميكنم )به خودم كه اومدم پسره تو شمشاداي گوشه خيابون افتاده بود و داشت ناله ميكرد. دختره هم جيغ و داد ميكرد. بهشون توجهي نكردم و رفتم گوشه خيابان و يه دربست گرفتم سمت خونه.نزديك خونه بودم. پياده شدم و يه كم ميوه و تنقلات گرفتم رفتم خونه.از در كه وارد شدم اول گرماي توي خونه بهم خوش آمد گفت و بعدش بوي غذايي كه تو خونه پيچيده بود بينيم رو نوازش داد.خريد هام رو گذاشتم رو اپن.از ص خبري نبود. اما خونه شده بود يه دسته گل. همه چيز مرتب شده بود. معلوم بود خيلي زحمت كشيده. ( البته اغلب مواقع اين كار رو ميكرد. روزايي كه صبحش سر كار نميرفت ميومد خونه من و همه جا رو ترو تميزو مرتب ميكرد. )لباسام رو در آوردم و لباس راحتي تنم كردم. تو خونه يه دوري زدم ديدم كه ص حمومه. از صداي آب فهميدم.داشتم ميرفتم سمت كاناپه كه موبايلم زنگ خورد. شماره مهشيد بود. دوست فرانك.
ك : بفرماييد ؟
ف : سلام كامي ؟
ك : عليك سلام. چي شده ؟
ف : هيچ چي. بگو ببينم تو بيرون از دانشگاه ما دعوا كردي ؟
ك : نه. چطور ؟
ف : دروغ نگو. آره يا نه ؟
ك : خوب بابا. آره. چطور مگه.؟
ف : هيچ چي. يه كيف جا مونده بود اونجا. گفتم شايد براي تو باشه.
ك : راست ميگيها. الان كجاس ؟
ف : دست اين دكه روزنامه فروشيه. ميخواي بگيرم برات بيارم ؟
ك : نه عزيزم. خودم ميام ازش ميگيرم.
ف : باشه. هر جور راحتي. با من كاري نداري ؟
ك : نه عزيز. برو به كارات برس.
ف : خداحافظ.
ك : خداحافظ. مواظب خودت باش.
ف : تو هم همينطور.
اينقدر با عجله اومده بودم كه كيفم رو جاگذاشته بودم. حالا كي حال داشت دو باره برگرده كيف رو بياره.تو همين فكرا بودم كه ص از حموم اومد بيرون.
ص : سلام. خوشگل من كي اومده من نفهميدم ؟
ك : سلام عسل. تازه اومدم. چرا اينقدر زحمت كشيدي ؟ بد عادت ميشم ها ؟
ص : زحمت چيه بابا. ؟ اينجا خونه خودمه.
ك : آره به خدا. ميخواي سندش رو هم بزنم به نامت ؟
ص : الان نه. وقتش بشه بهت ميگم. تو نميخواي بري حموم ؟
ك : صبح حموم بودم.
ص : ميدونم. ولي چرا اصلاح نكردي ؟
ك : حسش نبود.
ص : پاشو تنبل. برو صورتت رو اصلاح كن كه اصلا ريش بهت نمياد.
ك : گير داديا ؟ ميگم حوصلش رو ندارم.
ص : ميخواي من بزنم برات ؟
ك : آره. حتما تيغ ميدم دست تو كه صورتم رو بزني. ؟
ص : نه بابا. با ماشين ميزنم. نترس.
ك : هر كاري دوست داري انجام بده.
ص دويد تو اتاقم و ماشين ريش تراشم رو آورد. نشست كف اتاق و من رو كشيد سمت خودش.
ك : حالا لباسات رو ميپوشيدي بعد. سرما ميخوريها. ( يه حوله بسته بود دور كمرش. يدونه هم دور موهاش )
ص : نترس بابا.
سرم رو گذاشتم روي پاش و اون هم شروع كرد به زدن ريشم ( دوست داشت هر روز صورتم رو بزنم. ميگفت وقتي باهات معاشقه ميكنم زبري صورتت پوستم رو اذيت ميكنه. منتها من كه آخر آدم تنبلم تو اين زمينه )همينجور كه داشت صورتم رو ميزد پرسيد : كامي رفتي پهلوي دختره ؟
ك : آره. چطور ؟
ص : هيچ چي. ميخواستم ببينم به كجا رسيد ؟
ك : تموم شد. با هم خداحافظي كرديم.
ص : يه وقت با من همچين كاري رو نكني ؟
ك : تا خودت نخواي نه.
ص : من كه هيچ وقت نميخوام.
ك : ببينيم و تعريف كنيم.
ص : خيالت راحت. خوب صورتت هم تموم شد. پاشو برو يه دوش بگير تا من هم برم به غذا يه سري بزنم.
ك : چشم. حالا چي درست كردي ؟
ص : قرمه سبزي. دوست داري كه ؟
ك : عاشقشم.
ص : خيلي بي معرفتي. عاشق قرمه سبزي هستي اما عاشق من نه ؟
ك : عاشق تو هم هستم خوشگلم. خيالت راحت. اما قرمه سبزي رو از تو بيشتر دوست دارم.
صداي جيغ بنفشش به هوا بلند شد. ميدونستم الانه كه يه بلايي سرم بياره. سريع بلند شدم و در رفتم تو حموم.در رو هم از داخل بستم.
ص : كامي تو مياي بيرون ديگه. من ميدونم با تو.
ك : خوب چيكار كنم قرمه سبزي دوست دارم ديگه. آخه اونو ميشه خورد تو رو كه نميشه.
ص : كوفتت بشه. هر وقت ميام اينجا تا تمومم نكني نميذاري برم اونوقت ميگي نميشه منو خورد ؟
ك : خوب بابا. تو رو هم اندازه قرمه سبزي دوست دارم.
ص : باشه. فعلا بخشيدمت تا بعدا تنبيهت كنم.
دوش رو باز كردم و رفتم زير آب. يه نگاه به خودم تو آيينه حمام كردم. حس ميكردم خوشبخت ترين پسر رو زمينم.يه يار خوب دارم كه همه كاري برام ميكنه.(( الان كه فكر ميكنم به اون زمان به اين نتيجه ميرسم كه چقدر خر بودم كه اون فكر ها رو ميكردم.... ))
3 نظرات:
عالی بود امیرجان اگه میتونی چندتا داستان سکس با خواهرزاده یا برادرزاده بذار مرسی
salam dost aziz
man daram arshiv dastaniad s;sd dorost mikonam.mishe seri kamel dastanaye sexy (behesht) ro vasam bezari?
Kheyli toope dastanet edamasho bezarrr amir jooooooonam mersi
ارسال یک نظر