ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ناديا1

اين داستان هم در آرشيو داشتم براتون ميزارم اميدوارم خوشتون بياد؛؛؛؛ من نادیا یه پسر دارم به اسم نوید. اول از خودم بگم یه زنه 39 ساله متولد فروردین و وزنم 83 کیلو، قدم 189سایز سینه 85 رنگ پوست سفید موهام سیاه، رنگ مشکی رو دوست دارم. صورت گرد و تپل همیشه آرایش دارم. از نوید بگم 17 ساله رشته تجربی با استعدادی بالا که تو فامیل لنگش گیر نمیاد و چشاش مثه چشای خودم قهوه ای سوخته یه کم تپل عادت نداره شورت بپوشه، کنجکاو و لجباز ولی بدون تکبر. یه روز توی کامپیوتر داشتم می گشتم که نظرم به صفحات ذخیره شده افتاد. تعدادشونم خیلی بود. یکیشونو باز کردم دیدم بالاش نوشته کرست و متنشو دیدم چندین داستان بود و همشونم سکسی نشستم و یکیشو خوندم فهمیدم کار نویده. چون مهدی شوهرم زیاد پای کامپیوتر نمی نشست فقط خودم و نوید کار می کردیم. خلاصه چندین روز من می نشستم پای داستانها و تنها داستانی که خیلی خوشم اومده بود یا یه جورایی خیلی خیلی جالب بود داستانهای مامان بود که حالمو تغییر می داد. تو خونه هم حس می کردم نوید خیلی نگام می کنه ولی اصلا تو خط این فکرا نبودم که روم نظر داره. یه روز به نوید گفتم: میخوام برم بازار تو هم باید بیای. گفت: باشه. رفتیم و من هم می دونستم که نوید شورت نمی پوشه. بردمش و براش یه شلوار خریدم و گفتم پرو کن رفت تو و برگشت گفت: خوبه. گفتم: پشستشو ببینم. خلاصه گفتم: راحتی توش؟ می خوای اینم ببین و یکی دیگه بهش دادم و رفت تو اتاق پرو، منم دنبالش رفتم گفت: مامان درو ببند. گفتم: می خوام ببینم چطوره. گفت: آخه گفتم: اشکالی نداره نگات نمی کنم. گفت: باشه روشو کرد اون ور و خم شد. یهو یه نیشگون از لپ کونش گرفتم. گفتم: آخه چی داری که قایمش می کنی؟ چیزی نگفت و خلاصه برگشتیم خونه. یکی دو روز بعد رفتم تو توالت و نویدو صدا زدم، گفتم: نوید بیا. اومد. گفتم: برام یه شورت میاری؟ گفت: برای چی؟ گفتم: یه مشکلی پیش اومده نمی تونم بیام بیرون. یه نیشخند مرموزانه ای زد و رفت و برگشت و شورتو داد به من و رفت. داشتم تو آتیش شهوت می سوختم. روز به روز علاقه ی من به نوید بیشتر می شد و همش سعی می کردم راحت تر جلوش باشم و لباسای راحت تر می پوشیدم. یه روز رفتم که ببینم نوید پای کامپیوتر هست یا نه، دیدم نشسته یهو دستشو کشید. منم چیزی نگفتم و اومدم بیرون اونم اومد پیشم و گفت: می خوام برم بیرون چیزی لازم نداری بگیرم؟ گفتم: نه. رفتش بیرون و منم نشستم پای کامپیوتر و یه عكس سکسی گذاشتم رو دسک ناپ و نشستم دیدن عکسها. صدای نوید اومد که می گفت: مامان نون گرفتم. خلاصه گفتم: بزار لای سفره و بیا اینجا. اومد، تا مانیتور رو دید خشکش زد. گفتم: این چیه؟ گفت: نمی دونم. گفتم: بیا عوضش کن. اومد و با کلی شرم عوضش کرد. گفتم: حتما پیش من این جوری شده. چیزی نگفت و منم ادامه ندادم گفتم: داشتم تو اینترنت می چرخیدم یهو رفتم تو یه سایت که دیدم این جوریه. می خواستم بگیرم به بابات نشون بدم عکسهای با مزه ای بود تو ندیدی؟ گفت: نه. گفتم: بشین اینجا راحت باش. نشست پیشم گفتم: عکس نداری تو کامپیوتر؟ گفت: چه عکسی؟ گفتم: از همینا دیگه. گفت: نه. گفتم: ببین من مامانتم و تو هم دیگه بچه نیستی اگه هست بده منم ببینم. گفت: ندارم. رفتم تو هیستوری و لیست سایت ها رو در آوردم. گفتم: ببین به من دروغ نگو، داری یا نه چیزی نگفت. گفتم: تو کدوم درایوه؟ گفت: تو اف. گفتم: بیارشون. طفلک زبونش بند اومده بود ولی چاره ای نداشت. یهو صدای زنگ در اومد منم گفتم برو درو باز کن و تا رفت منم نشستم پای فال و خودمو سرگرم کردم. دیگه نوید نیومد تو خلاصه اون روز گذشت و من هم همش تو فکر اون داستانها بودم یه روز می دونستم که دیگه وقت اومدن نویده نشستم و موهای پاهامو تراشیدم که وسط کار رسید و تا منو دید گفت: کمک نمی خوای؟ گفتم: چه کمکی؟ گفت: هیچی. کاری چیزی نداری؟ گفتم: نه ولی بیا بشین اینجا کارت دارم. نشست روبروم. منم سر حرفو باز کردم و گفتم: نوید چند تا دوست دختر داری؟ گفت: حالا. گفتم: نداشتیما. گفت: سه چهارتایی. گفتم: کی هستن؟ گفت: یکیش مریم دختر همسایمون، یکی دیگه هم نگار که یک سال از خودم بزرگتره و بقیه هم تو اینترنت. گفتم: خب کدومشونو بیشتر می خوای؟ و همین جور طوری پامو تکون می دادم تا شورتم پیدا بشه و اونم متوجه شد. من سرمو انداخته بودم پایین و کارمو می کردم، یه لباس گشاد هم پوشیده بودم که سینه هام از تو یقه ام پیدا بود. گفت: همشون خوبن. گفتم: پس چرا منو دید می زنی وقتی خودت داری؟ گفت: من؟ گفتم: آره. گفت: تو مامان منی و من پسرتم. گفتم: همین دیگه پسرم هستی که این سوال رو ازت می کنم. هیچی نگفت: گفتم: شیطون شدی ها. گفت: مامان یه سوال ازت بپرسم جوابمو میدی؟ گفتم: آره، چرا ندم؟ گفت: میدی؟ خندیدم و گفتم: جوابتو آره. گفت: قضیه شورت چی بود؟ گفتم: هیچی، بعدا بهت میگم. دیگه چیزی نگفت. گفتم: خوب از دوستات بگو. گفت: چی بگم؟ گفتم: می بینیشون یا نه؟ گفت: آره. گفتم: خب بگذریم از خودت بگو. کجا میری؟ کجا میای؟ گفت: هیچی مامان می خوام یه سوال دیگه کنم ولی جوابمو بده. گفتم: بپرس. گفت: چرا عکسها رو که دیدی چیزی نگفتی؟ گفتم: باید می گفتم. گفت: نمی دونم ولی انتظار نداشتم چنین عکس العملی داشته باشی، مامان خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو می کردم مهربونی. واقعا خیلی مهربونی. گفتم: خب تو هم دل داری و باید یه جوری نی نای نای.... (حرفمو خوردم). چیزی نگفت. گفتم: نوید داستانها رو خوندم خیلی خوب بودن. گفت: یعنی تو خوشت میاد؟ گفتم: آره خب منم آدمم. خلاصه بهش گفتم: نوید امشب در اتاق خواب رو باز میزارم و بیا ببین. گفت: چیو؟ گفتم: لوس نکن خودتو، تو بیا می خوام یه داستان واقعی بهت نشون بدم. خلاصه شب به مهدی پیله کردم و درو باز گذاشتم و چراغ خواب رو روشن گذاشتم و کارو شروع کردیم سعی می کردم صدامو به نوید برسونم. خلاصه کار که تموم شد لخت لخت پا شدم لباس خوابمو پوشیدم، بدون شورت و سوتین اومدم که برم کاندوم رو بندازم تو دستشویی و خودمو بشورم. درو پشت سرم بستم و اومدم بیرون. نوید هم رفته بود از اتاقش سرک می کشید. رفتم دستشویی و خودمو تمیز کردم و برگشتم و رفتم خوابیدم. در رو باز گذاشتم و خوابیدم تو بغل مهدی و اونم قربون صدقم می رفت. گفت: چه سینه هایی داری آدم خودشو خراب می کنه اینا رو می بینه. خلاصه منم گفتم: آره پس چی تازه به بیشتر از دونفر اجازه ندادم که ازشون بخورن. گفت: کیا؟ گفتم: تو عزیز دلم و نوید که سیری ازشون شیر خورد. الهی قربونش برم، فردا می خواد زن بگیره از سینه های زنش بخوره. خلاصه اون شب با حرفهای حشری کننده خوابیدیم

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر