ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

رمان دو روی عشق12

افسانه بود.ك : نه. قربونت برو بشين. مهموني گفتن صاحب خونه اي گفتن.
ا : ميشه تعارف رو بذاريد كنار. من اين جوري راحت ترم.
ك : اوكي هر جور راحتي. بيا زغال ها رو آروم باد بزن. من هم جوجه سيخ كنم.شروع كرد به باد زدن. من هم تو همون حين داشتم كسو كونش رو ديد ميزدم. خدايي خيلي اندامش زيبا بود. مخصوصا با اون شلوار جيني كه پاش كرده بود. داشتم دنبال خط شرتش ميگشتم. همين جور كه داشتم جوجه ها رو سيخ ميزدم نوك يكي از سيخها رفت تو دستم. داشتم نگاه ميكردم ببينم چي شده كه با صداي ص به خودم اومدم.
ص : اين هم نتيجه چشم چروني. خوب شد حالا.
افسانه هم متوجه قضيه شد و با يه صداي آغشته با عشوه به ص گفت : چيكارش داري بچه رو بذار از نعمت هاي خدادادي لذت ببره.هر دو شون خنديدن. من هم كه فكر ميكردم اگه الان چيزي نگم لال از دنيا ميرم.گفتم :آخه خدا هم يه نعمتهايي رو داده كه از بد روزگار فقط ميشه نگاش كرد.افسانه كه از خنده روده بر شده بود.
ص : بسه ديگه افسانه. يكم ديگه به اين بخنديم امشب جفتمون رو با هم صيغه ميكنه.
ا : چه عيبي داره. ؟ منو تو ميشيم هوو.
من هم داشتم اين وسط اشپيل ميومدم واسشون.
ك : آي خدا از زبونت بشنوه دختر. اين جوري بشه كه من جام تو بهشته. منتها بايد به فكر تقويت باشم. بايد برم مثل ماشين تو خودم رو تقويت كنم.
ص : ژيان رو چه به تقويت ؟
ك : بابا تا ديروز كه لامبورگيني بودم برات. حالا شدم ژيان ؟
ا : ص تو فكر ميكني از پس زبون اين بر بياي كه باهاش كل كل ميكني. ؟ نديدي مگه من هم جلوي اين كم مياوردم پشت تلفن.
ك : ميتوني جاهاي ديگه رو هم امتحان كني. همه جا كم مياري فرق نميكنه.اينقدر كل كل كرديم كه زغاله همش پوك شد. دوباره زغال ريختم رو شون.به ص گفتم كه بره بساط رو بچينه. به افسانه هم گفتم بره يه ديس با دو تا دونه نون بياره.جوجه ها كه مغز پخت شده بودن رو با سيخ گذاشتم لاي نون و رفتم تو خونه.ديس رو گذاشتم رو ميز توي حال كه ص بساط رو گذاشته بود روش. خودم هم رفتم سمت شومينه و يكم خودم رو گرم كردم.رفتم سراغ ضبط و يه سي دي از شهريار قنبري گذاشتم. به ص و افسانه ملحق شدم.
ا : آقا كامران ببخشيد تو رو خدا به خاطر من حسابي تو زحمت افتادين. از صبح كه فهميدم ميخوام شما رو ببينم لحظه شماري ميكردم. الان ميبينم لحظه شماريهام بي فايده نبوده.يه جاي حرفش منو به فكر برد و اون اين بود ((( از صبح ))). من كه بعد از ظهر راجع به اين قضيه با ص صحبت كردم. تو اون لحظه به روي خودم نياوردم و گذاشتم بعدا از ص دليل دروغش رو بپرسم.
ك : راستش خيلي وقت بود كه ميخواستيم دعوتتون كنيم ولي فرصت نشده بود. زحمتي هم نيست شما هم از خودمونيد.چهره ص نشون ميداد كه متوجه شده كه من دارم فعلا ماست مالي ميكنم قضيه رو. با چشاش داشت ازم تشكر ميكرد.شروع كرديم به پيك ريختن و نوشيدن. من خودم شدم ساقي.سلامتي ميدادم كه افسانه گفت : تو اين سلامتيها رو از كجا ياد گرفتي ؟
ك : آخه من هفته اي دو سه باري با بچه ها جمعيم و مي خوري ميكنيم. تو همين جمعها ياد گرفتم.
ا : يادم باشه بگم برام بنويسيشون. خيلي قشنگن.
ديگه داغ شده بوديم. مشروب خوبي بود. يكي از بچه ها اسمش هنريك بود از اون ميگرفتم. سرامون داغ شده بود. بلند شدم بسته سيگارم رو برداشتم و برگشتم سر جام. ميخواستم يدونه روشن كنم كه ص گفت : يه دونه هم براي من روشن كن. افسانه گفت : به من تعارف نميزنيد ؟
گفتم : سيگار تعارف زدني نيست. اگر ميكشي روشن كنم برات.
ا : ميشه بدي من روشن كنم براتون ؟
سه تا سيگار دادم دستش هر سه تاش رو گذاشت گوشه لبش و با هم روشنشون كرد. نفري يدونه داد بهمون. ميخواستم از سيگاره كام بگيرم ديدم جاي رژش افتاده رو فيلتر سيگار. تو دلم گفتم : لبهات رو كه نميتونم ببوسم حداقل اين طوري طعم رژت رو حس ميكنم.شهريار داشت ميخوند. آهنگ مورد علاقه امه. خيلي دوسش دارم اين آهنگ رو :اگه سبزم اگه جنگل اگه ماهي اگه دريا
اگه اسمم همه جا هس روي لب ها تو كتابا
اگه رودم رود گنگم مثل مريم اگه پاك
اگه نوري به صليبم اگه گنجي زير خاك
واسه تو قد يه برگم پيش تو راضي به مرگم
اگه پاكم مثل معبد اگه عاشق مثل هندو
مثل بندر واسه قايق مثل قايق واسه پارو
اگه عكس چل ستونم اگه شهري بي حصار
واسه آرش تير آخر واسه جاده يه سوار
واسه تو قد يه برگم پيش تو راضي به مرگم
اگه قيمتي ترين سنگ زمينم توي تابستون دستاي تو برفم
اگه حرفاي قشنگ هر كتابم براي اسم تو چند تا دونه حرفم
اگه سيلم پيش تو قد يه قطره اگه كوهم پيش تو قد يه سورن
اگه تن پوش بلند هر درختم پيش تو اندازه ي دگمه ي پيرهن
واسه تو قد يه برگم پيش تو راضي به مرگم
اگه تلخي مثل نفرين اگه تندي مثل رگبار
اگه زخمي زخم كهنه بغض يك درد رو به ديوار
اگه جام شوكراني تو عزيزي مثل آب
اگه ترسي اگه وحشت مثل مردن توي خواب
واسه تو قد يه برگم پيش تو راضي به مرگم.......
داشتم با آهنگ زمزمه ميكردم كه ص اومد روي پام نشست. خيلي مست بود. اصلا حضور افسانه رو نديده گرفته بود.يه لب ازم گرفت و پرسيد : كامي دوسم داري ؟
ك : آره عزيزم. دوست دارم.
ص : من خيلي بيشتر دوست دارم. ( يه لب جانانه ديگه مهمونم كرد )
ك : مرسي عزيز.
ا : من بدبخت هم كه يالقوزم كاش يكي هم ميگفت منو دوست داره. ( اين جمله رو افسانه با يه لحن بچه گونه گفت و يه چشمك به من زد. )
ك : خوب من ميگم. تو فكر كن كه نفر اول زندگيت بهت گفته.
ا : باشه بگو.
ك : من دوست دارم.
ا : I Love You Too Babe
ك : So Thanks
ص : منم همين كه كامي گفت. ( هممون زديم زير خنده )
افسانه هم مثل ص كله پا شده بود ولي من هنوز داشتم ميخوردم و مينوشيدم.
ا : ميشه يه موزيك بذاري يه كم قر بديم ؟
ك : آهنگ شاد ندارم. ميخواي همين جوري قر بدي قر بده.
ص : آره من هم ميخوام برقصم. حال ميده.
از روي پام بلند شد و رفت سمته افسانه و شروع كردن رقصيدن.
من هم ديگه لاينم پر شده بود. يواش يواش شروع كردم به جمع كردن ظرفها. اون دو تا هم داشتم ميرقصيدن.
ص اومد پيشم و گفت : كامي اگر افسانه شب بمونه اينجا ايراد داره ؟
ك : نه عزيزم. چه ايرادي ؟
ص : مرسي. تو چقدر گلي. بذار برم بهش بگم. خوشحال ميشه.
بعد از چند دقيقه ديدم افسانه داره از آپارتمان ميره بيرون.
ك : كجا ميري ؟
ا : ميرم از تو ماشينم سي دي بيارم.
ك : سوييچت رو بده من ميرم ميارم.
سوييچ رو ازش گرفتمو رفتم تو خيابون. از تو ماشينش كيف سي ديش رو برداشتم و رفتم تو خونه.آهنگ گذاشتن و شروع كردن رقصيدن.آره تو محشري از همه سري.يكم كه جمع و جور كردم بهشون گفتم : خسته نشديد اين قدر ورجو وورجه كرديد؟
ص : الان ميايم ديگه. اومدن نشستن و من هم آهنگ رو عوض كردم.
از فريدون فروغي يه سي دي گذاشتم.دو تا چشم سياه داري......ياد اون فيلمه بهروز افتادم كه دور آتيش جمع شده بودن و رضا كرم رضايي داشت اين آهنگ رو ميخوند و گوگوش و بهروز با چشاشون با هم حرف ميزدن. ( اسمش الان به خاطرم نمياد فكر ميكنم ماه عسل بود).چقدر دلم ميخواست الان من هم لب دريا كنار آتيش ميشستم و حال ميكردم.يه كم صحبت كرديم و بعد از صحبتهاي معمولي رسيديم به جوك و مسخره كردن همديگه و غيره...موقع خواب رسيده بود. به ص گفتم كه شما بريد تو اتاق من رو تخت بخوابيد. من هم همين جا رو كاناپه ميخوابم.
ا : اينجوري كه نميشه. شما از هم جدا بخوابيد. يه شب با هميد ها.
ص : راست ميگه. بيا بريم سه تايي رو تخت بخوابيم. تختت كه بزرگه هممون جا ميشيم روش. افسانه هم كه از خودمونه غريبه نيست.
ا : نه بابا. شما بريد تو اتاق خواب. من هم اينجا ميخوابم.
ك : بابا چرا دعواميكنيد. اين خونه دو تا اتاق خواب داره ناسلامتي.
ص : نه بابا. بچه شب تنهايي ميترسه.
ك : همچين ميگي بچه اينگار بايد بريم جيشش هم بگيريم.
افسانه كه تركيده بود از خنده.بالاخره به توافق رسيديم كه هر سه تامون تو حال بخوابيم.سه دست رختخواب اوردم و پهن كردم زمين. افسانه هم به پيشنهاد ص رفته بود شلوارك منو پاش كرده بود. چه پاهايي داشت لا كردار.
ك : ص از لباساي خودت كه اينجا داري بده تنش كنه. راحت باشه.
ص : هيچ چي ديگه به اين رفيق ما هم كه نظر داري. من هر چي لباس اينجا دارم يه جورايي ولنگ و بازه تنش كنه تو هم ديد بزني ؟
ك : تو كه ميدوني چشاي من درويشه. اين حرفها چيه ؟
ص : آره تو تراس ديدم از بس چشات درويش بود سيخ رفت تو دستت.
هر دوشون خنديدن.چراغ رو خاموش كردم و يه آهنگ بدون كلام ساكسيفون گذاشتم.تو جام دراز كشيده بودم تو حال خودم بودم. ص بين من و افسانه خوابيده بود. من دستم رو از زير سر ص رد كرده بودم و با اون يكي دستم با موهاش بازي ميكردم. يه نيم ساعتي گذشت. ص صدام كرد.كامي؟
ك : جانم ؟
ص : خوابي ؟
ك : نه هنوز بيدارم.
ص : كامي من ميخوام.
ك : چي ميخواي ؟
ص : اينو. ( دستش رو رسوند به كيرم )
ك : الان آخه وقت اين كاراس. ؟
ص : چه عيبي داره ؟
ك : هيچ چي فقط روت رو بكن اونور ميبيني كه افسانه هم اينجاس.
ص : خوب باشه. مگه اون با دوست پسرش از اين كارا نميكنه ؟
ك : مگه ميكنه ؟
ص : آره. يكي از دوست پسراي قديمش دختريش رو برداشته. اين هم با هر كسي كه به دلش بشينه يه حالي ميكنه.
ك : خوب اون كه جلوي ما از اين كارا نميكنه. اونوقت ما بكنيم. بفهمه زشته. آبرومون ميره.
ص : باشه. بيخيال.
بعد از يه دقيقه ديدم دستش رو كيرمه و داره باهاش بازي ميكنه.يواش يواش من رو حشري كرد.من هم دستم رو گذاشتم رو سينه هاش و شروع كردم بازي دادن شون.يه چند دقيقه اي به همين منوال گذشت. من دستم رو رسونده بودم تو شورت ص و داشتم با كس ورم كردش بازي ميكردم. سرم رو بادستش هدايت كرد به سمت پايين. يعني اينكه برم براش بخورم. رفتم پايين و شلوار و شرتش رو از پاش در آوردم. رفتم بين پاهاش و شروع كردم به ليس زدن. پاهاش رو از لذت فشار ميداد به سرم. من هم با ولع زياد مشغول خوردن بودم. يه دست اومد تو موهام و شروع كرد با سرم بازي كردن. يكم ديگه خوردم صداش ديگه رفته بود بالا.كله ام رو از زير پتو آوردم بالا كه بهش بگم آرومتر. ديدم افسانه بيداره و داره ما رو نگاه ميكنهنگاهمون تو هم قفل شد. ص هم متوجه شده بود.
ا : خوش ميگذره ؟ افتادي به جون رفيق من.
ك : جاي شما خالي. رفيقتون افتاده به جون من.
ا : دوستان به جاي ما.
ك : قربون تو دختر خوب.
برگشتم سر جام. ص داشت با افسانه پچ پچ ميكرد. خيلي ضايع شده بوديم. همش تقصير اين ص وقت نشناسه. خوب دلت سكس ميخواد براي چي از دوستت دعوت ميكني كه بياد اينجا. هم اون معذب بشه و هم خودمون.دوباره دست ص اومد رو كيرم. برگشتم بهش اعتراض كنم كه ديدم افسانست. از روي ص آويزون شده بود و داشت به كير من دست ميزد.
ك : بفرما تو. دم در بده.
ا : الان ميرسم خدمتتون.
يه نگاه به ص كردم با لبخندي كه تحويلم داد بهم فهموند كه كاريش نداشته باشم.
ك : ميشه بگيد اينجا چه خبره ؟
ص : اين همون هديه ايه كه بهت قولش رو داده بودم.
ك : چرا بايد اين كار رو بكني ؟
ص : براي دلم. خيلي دوست داشتم يه بار هم كه شده اين كار رو برات انجام بدم.
ك : عوضش هم از فردا برام قيافه بگيري. مگه نه ؟
ص : نه به خدا. اين چه فكريه كه ميكني. يادته يه بار موقع سكس بهم گفتي حال كردن با دو تا دختر تو يه زمان خيلي حال ميده. من هم ميخواستم اين كار رو برات انجام بدم. همين.
ك : مرسي عزيزم.
از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم. يه اسپري 20000 داشتم كه فقط كافي بود قوطيش رو نشون كيرم بدم. خودش بي حس ميشد از ترسش.يه مقدار خيلي زيادي زدم و برگشتم بيرون براي اينكه اسپري اثر كنه بايد يه كم وقط تلف ميكردم.يه سيگار روشن كردم و نشستم رو كاناپه. اون دو تا هم به من ملحق شدن.
ا : ص تو مطمئني اين آقا كامران شما عقلش سر جاشه. ديوونه كه نيست خدايي نكرده ؟
ص : نترس. اين مارمولكي كه من ميشناسم. رفت تو اتاق يه كاري كرد. وگرنه الان پوست جفتمون كنده بود.
اونها هم هر كدوم يه سيگار روشن كردن و نشستن همونجا. پاشدم رفتم سر يخچال از ودكاهه يه ذره مونده بود. ريختم تو ليوانوو يه سره رفتم بالا. يه تيكه خيار شور هم گذاشتم دهنمو برگشتم پيششون.ته دلم خيلي از اين كه ميخوام اين افسانه رو بكنم خوشحال بودم ولي از طبعاتش ميترسيدم. ميترسيدم ص ميخواد امتحانم كنه. و من بخوام گند بزنم به دوستيمون. دل رو زدم به دريا و با رمز(( يا مرتضي عقيلي ))عمليات رو شروع كردم.رفتم سراغشون. هر دوشون تو مستي و شهوت غرق بودن.خودم هم كه جاي خودش. رو هوا بودم.براي حفظ يه سري از محدوديتها سعيم رو كردم كه به ص بيشتر توجه كنم تا افسانه.رفتم سراغ ص. بغلش كردم و شروع كرديم به لب گرفتن. افسانه هم يواش يواش بايد خودش رو به جمع ما ملحق ميكرد. در حين لب گرفتن داشتم ص رو لخت ميكردم. ديدن اون تن و بدن زيبا دوباره منو به وجد آورده بود. ( واقعا اندامش سكسي بود براي من ولي تو اون لحظه اندام دست نيافته افسانه برام يه معما بود كه خيلي دوست داشتم زودتر اون رو كشف كنم).اسپري كار خودش رو كرده بود و بي حسي رو ميتونستم خوب بفهمم. بالا تنه ص رو لخت كرده بودم. زير چشمي يه نگاهي به افسانه كردم. فهميد كه دارم نگاش ميكنم با دندونش گوشه لب پايينش رو گاز گرفت و به من فهموند كه دوست داره برم سمتش. در همين حين كه با ص عشق بازي ميكردم دستم رو دراز كردم سمت افسانه و اون رو به سمت خودمون كشيدم. نزديك كه شد دستم رو گذاشتم رو يكي از سينه هاش و شروع كردم به بازي كردن باهاشون. لبم رو از رو لب ص جدا كردم و به لبهاي خوشگل افسانه نزديك كردم. يه لب جانانه ازش گرفتم و دوباره برگشتم سمت ص. با پيشنهاد من رفتيم تو اتاق خوابم و رو تخت دوباره شروع كرديم به عشق بازي.فضاي غريبي بود برام. يه كار تازه. يه سكس تازه. يه پارتنر تازه كه البته به لطف پارتنر قبلي اومده تو بغل من تا هر دوشون هم من رو غرق در لذت كنن و هم خودشون عطش سكس رو تو وجودشون سيراب كنن. فقط من بدبخت نميدونستم كه چه شب سختي رو پيش رو دارم. 2 تا دختر كه شهوتشو.ن خيلي زياد بود و البته خيلي هم دير ارضا ميشدن. دست انداختم لباس افسانه رو هم در آوردم. سوتينش رو هم خودش در آورد. هر دوشون رو خوابوندم رو تخت و به ترتيب شروع كردم به خوردن سينه هاشون. اگر سينه ص رو ميخوردم دستم رو سينه هاي افسانه ميگشت و همچنين بالعكس. ( از خودم تعريف نكنم ولي خوب از پس يه دختر براي حشري كردنش بر ميام).داشتم همينطور كه سينه هاشون رو ميخوردم به سمت نافشون ميرفتم كه روي ناف افسانه يه حلقه نظرم رو جلب كرد. تا اون روز فقط تو فيلمهاي پورنو از اين چيزا ديده بودم. ولي الان از نزديك داشتم ميديدم يه همچين چيزي رو كه واقعا بايد بگم خيلي هم نافش سكسي شده بود با اون حلقه. شروع كردم با زبونم باهاش بازي كردن. همين جور ادامه دادم تا صداشون در اومد. ديگه آماده بودن براي هر چيزي كه من بخوام.دست انداختم و شلوارك افسانه رو كشيدم پايين. يه شرت از اين نخ در بهشتها پاش بود بندش رو زدم كنار و يه نگاه به بهشتش كردم. بهشتي كه قرار بود من دخول كنم بهش. خوب بود. يعني ميتونم بگم معمولي بود. به هيكلش نميخورد يه كس معمولي داشته باشه. فكر ميكردم الان ديناميت توش تركيده.يه دست روش كشيدم كه صداي نالش منو حشري تر كرد. خوب ميدونست كي بايد ناله كنه. يه ليس به كسش زدمو و رفتم سراغ ص.شلوار و شرت ص رو با هم در آوردم. اين قسمت قبلا كشف شده بود و من براي تجديد ميثاق باهاش اومده بودم ( ياد سالروزرحلت خميني افتادم با اين جمله (( شوخي )).شروع كردم براشون ليس زدن و انگشت كردن. بعد از چند دقيقه ديگه نوبت اونها بود كه به من حال بدن. من رو انداختن رو تخت.ص اومد نشست رو صورتم و من مشغول شدم به اورال. هنوز گرمكنم تنم بود. اومد پايين گرمكنم رو در آورد و بالا تنم رو لخت كرد.دوباره برگشت سر جاش. رو كرد به افسانه با يه صداي حشري گفت : شلوارش ديگه با خودت.افسانه هم يه چشمي گفت و دست انداخت به شلوارم و با كمك من از پام در آورد. از روي شرت با لبش شروع كرد به تحريك كيرم.يه كم كه گذشت شرتم رو از پام در آوردو يه دستي به كيرم كشيد. ص ازش پرسيد چطوره ؟
ا : خوبه. خيلي هم خوبه.
يه گرماي لذت بخش به تمام بدنم منتقل شد. گرما و رطوبت دهن افسانه بود. تو دلم گفتم : كاش اسپري نزده بودم تا بيشتر حس كنم اين گرماي دل انگيز رو.ميتونم بگم اينقدر خوب و حرفه اي ساك ميزد كه چند بار نزديك بود از زور شهوت بزنم تو گوشش. ( جدي ميگم. لامصب همچين ساك ميزد كه تمام سلولهاي بدنم تو عرش سير ميكردن )
بالاخره بعد از چند وقت يكي پيداشده بود كه برام خيلي خوب ساك بزنه. ص كه بدش ميومد. مريم هم بنده خدا مثل اينا نبود كه انواع و اقسام كير رو ديده باشن.ديگه تو اوج بودم و روحم داشت به پرواز درميومد.فك خودم كه درد گرفته بود. ص تازه تازه داشت به اوج شهوت ميرسيد. خيلي دير ميومد بالا. اما وقتي به بالاترين حد شهوت كه ميرسيد تا كمر منو خشك نميكرد ولم نميكرد.حالا نوبت من بود كه از اون دوتا پذيرايي كنم.بلند شدم و گفتم : اول كدومتون؟.افسانه گفت : من.يه يزيد كشيدم رو كيرم.خوابوندمش و خودم رفتم بين پاهاش سر كيرم رو با سوراخش تنظيم كردم و يه هل كوچولو دادم بهش. كسش خيس بود اما عمليات كند پيش ميرفت. يه چند باري كشيدم بيرون و دوباره جازدم تا همش داخل شد. شرو ع كردم به تلمبه زدن. افسانه پاهاش رو دور كمرم حلقه كرده بود و قربون صدقه كيرم ميرفت و تشويقم ميكرد به محكم تلمبه زدن. ص هم داشت با خودش ور ميرفت و گهگاهي هم ميومد ازم يه لب ميگرفت.اتاق از صداي شهوت بار ما سه نفر و بوي بدنامون و بوي شهوت يه حالت روحاني گرفته بود.

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر