ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

دختر همسایه فریبا

این جریان سال ۷۰ یعنی زمانی كه من سالهای آخرمدرسه رو میگذروندمه.ما توی یه آپارتمان ۴ طبقه زندگی میكردیم طبقه اول این خونه یه خانوادهای بودنكه یه پسر همسن من داشتن البته بغیر از اون ۳ تا بچه دیگه هم بودن كه دختر بزرگشون ازدواج كرده بود ویه دختر ۲۵ ساله و دو تا پسر توی خونه بودن و خانم این خونه كه اسم زیباش برای همیشه تو ذهن من نقشبست فریبا بود این خانم معلم بود و صبحها همون ساعتی كه ما به مدرسه میرفتیم ایشون هم به مدرسه میرفت.فریبا خانم بعد از مدرسه كه خونه میومد توی خونه لباس راحتی تنش میكرد یعنی راحت بگم لباس خواب میپوشیدو زیر اون هم معمو ً یه شورت مشكی تنش میكرد بدون كــرست و اون سینههای خوش فرمش رو به نمایشدر میاورد و من هم به بهانه درس خوندن با آقا پسر ایشون همیشه خونه اینها بودم ولی اصل ماجرا چیزدیگه ای بود و اون هم دید زدن سینه ها وهیكل زیبای فریبا بود.یه روز صبح وقتی داشتیم میرفتیم مدرسه فریبا هم با عجله اومد سوار اتوبوس بشه اون وقتها هنوز اتوبوسهاجدا نبود و آخر عشق و حال بود راننده اتوبوس كه با من آشنا بود میخواست راه بیفته كه من گفتم نگهدارایشون آشنا هستن خلاصه فریبا سوار شد و اتوبوس راه افتاد ایستگاه اول و دوم زیاد خبری نبود ولی ازایستگاه سوم به بعد شلوغ شد طوری كه مجبور شدیم بریم وسط تا بقیه سوار بشن اونهایی كه اون موقع سواراتوبوس میشدن میدونن وقتی شلوغ میشد در جلو مخصوص خانمها ودرعقب مخصوص آقایون بود. طوریاتوبوس شلوغ شد كه همه به هم چسبیده بودیم من اصلا متوجه نبودم كه یه پای من به پای فریبا چسبیده بعد ازیه مدت كه به خودم اومدم دیدم بهترین فرصت زندگیم جلوی چشمهام داره از بین میره من هم فرصت رو غنیمتشمردم و سعی كردم تا جائی كه میشه به فریبا بچسبم در همون حال بودم كه كیرم تا سرحد امكان اومد بالااتوبوس به قدری شلوغ شد كه من یواش یواش رفتم پشت سر فریبا.اولش میترسیدم به بهش نزدیك بشم ولی قربون چاله چولهای خبابونهای تهرون تو اولین چاله همچین كیرم بهكونش نرمش خورد كه پیش خودم گفتم الان برمیگرده میزنه توی گوشم ولی هیچ عكس العملی ندیدم بخاطرهمین پرروتر از قبل بهش نزدیك شدم و به بهانه پرسیدن حال پسرش باهاش صحبت كردم و مالوندمش اونهم خیلی راحت جواب من رو میداد یه وقت دیدم موقع جواب دادن كونش رو به كیرم فشار میده اول فكر كردمبه خاطر اینكه صداش رو بهتر بشنوم اینكارو میكنه ولی بعدش دیدم زمانی هم كه نمیخواد حرف بزنه باز همفشار میده من كه داشتم میتركیدم بخاطر شهوت هیچی حالیم نبود پیش خودم گفتم نهایتش ناراحت میشه و پیشمادرم میگه كه چی شده! من هم بهانه چاله چوله ها رو داشتم پس خیالم راحت بود شروع كردم به مالیدن كهاز شانس بد من رسیدیم به اون ایستگاهی كه میخواست پیاده بشه هنوز اتوبوس ترمز نكرده بود كه برگشتگفت چه ساعتی از مدرسه میای خونه؟ گفتم ساعت ۲. گفتش ساعت ۳ خونه منتظرت هستم بیا كارت دارم.با یه لحنی صحبت كرد كه پیش خودم گفتم بدبخت كونت پاره شد میخواد اول دهنت رو بگاد بعدش ببردت بالاماجرا رو برای همه تعریف كنه.باور نمیكنید ولی اون موقع با ترس گفتم چشم اون روز از درس هیچی نفهمیدمتا زنگ آخر كه اومدم خونه.طبق عادت همیشه رفتم یه دوش گرفتم ساعت رو نگاه كردم ۲:۴۵ بود این یه ربع آخر داشتم سكته میكردمخلاصه ساعت ۲:۵۹ شد كه از خونه زدم بیرون و رفتم طبقه پایین سر ساعت ۳ زنگ زدم وقتی اومد در روباز كرد دیدم با همون لباس همیشگی اومده بخاطر همین یه كوچولو خیالم راحت شد چون اگه میخواست برهبالا مانتو تنش میكرد دعوت كرد بیا تو من هم رفتم توی خونه و روی مبل خیلی ساكت نشستم.ازم پرسید نهار خوردی با اینكه چیزی نخورده بودم ولی از ترس گفتم آره گفت چایی میخوری یا آبمیوه ؟گفتم چایی رفتش برام یه چایی ریخت و گذاشت جلوم خودش هم نشست روبروم چایی مثل زهرمار از گلومپائین رفت وقتی تموم شد بلند شد بدون اینكه چیزی بگه رفت توی راهرو اتاقها پیش خودم گفتم بدبخت وصیتخودت رو بكن چون رفت لباس بپوشه بعد از تقریبً ۲ دقیقه كه برای من اندازه ۲ سال گذشت منو صدا كردگفت بیا كارت دارم!با ترس و لرز رفتم طرف اتاق زمانی كه وارد شدم صحنهای رو دیدم كه شاید همه شما بگید دروغه ولی باوركنید جز حقیقت نیست فریبا لباس خوابش رو درآورده بود و با یه شورت مشكی جلوم واستاده بود اولش باورمنشد فكر كردم دارم خواب میبینم ولی وقتی شروع به صحبت كرد فهمیدم بیدارم و باید جواب بدم ازم پرسیدخوب توی اتوبوس چیكار داشتی میكردی؟ این رو كه پرسید قلبم مثل كون مرغ شروع به زدن كرد اگه اون موقع دستگاه ضربان قلب بهم وصل میكردن شاید در حدود ۴۰۰ بار در دقیقه حساب میكرد.گفتم من من من كاری نكردم.پرسید پشت سر من وایستاده بودی هی خودت رو به من میچسبوندی كاری نمیكردی؟گفتم خوب اتوبوس شلوغ بود!گفتش حالا كاری ندارم كه چیكار كردی ولی الان میخوام دوباره اون كارو تكرار كنی!من رو میگی تو همون لحظه چهارشاخ گاردن بریدم مونده بودم چی بگم كه یهو گفت نكنه میخوای كلساختمون بفهمن تو چیكار كردی ؟سرم رو انداختم پایین گفتم تقصیر من... كه پرید توی حرفم با داد گفت شلوارت رو دربیار.با تعجب گفتم توی اتوبوس كه با شلوار بودم.خندید گفت بله ولی من توی اتوبوس اینجوری نبودم یالا دربیار یواش یواش مشغول شدم كه با اخم فریبا مواجه شدم و سریع شلوارم رو دراوردم بعد گفت مابقی لباسات بغیر از شورتت رو دربیار اونها رو همدراوردم و با یه شورت و یه كیر از ترس خوابیده جلوش واستادم یه نگاه بهم كرد و با لبخند گفت بیا از پشتبهم بچسب رفت طرف دیوار و پشتش رو به من كرد من هم مثل پسرهای خوب به حرفش گوش كردم و بهشچسبیدم چشمتون روزهای خوب ببینه تا بهش چسبیدم انگار برق ۵۰۰ ولت بهم وصل كردن كیرم توی یهلحظه یه چشم بهم زدن راست شد تا كیرم رو حس كرد گفت اهان اینطوری بهتره محكم بغلم كن.من هم از خدا خواسته بخاطر اینكه سینه هاش رو با دستام لمس كنم محكم بغلش كردم و سینه هاش رو محكمگرفتم باور نمیكنید بهترین لحظه عمرم اون لحظه بود من همیشه به یاد اون سینه ها شبها رو به صبحمیرسوندم حالا توی دستام بود و داشتم فشارشون میدادم یه چند لحظهای به همین صورت بودیم كه برگشتو در حالی داشت روی زانوهاش مینشست گفت اینجوری نمیشه و بدون اینكه چیزی بگه یهو شورت منو ازپام دراورد مات ومبهوت مونده بودم چیكار كنم!كه گرمایی خاص ولذت بخش روی كیرم حس كردم بله كیرم توی دهن خوش فرم فریبا عزیزم جا گرفته بودو با مهارت خاصی داشت میخورد من كه تا اون موقع سكس نداشتم حس كردم یه چیزی توی بدنم داره بافشار حركت میكنه تا اومدم حرفی بزنم تمام آبم توی دهنش خالی شد اون هم كم نیاورد همش رو خورد.با خجالت گفتم ببخشید اولش خندید ولی بعدش بهم گفت این دفعه رو هیچ ولی از دفعه بعد بهم بگو داره میاد.گفتم چشم.بلند شد و دست من رو گرفت و رفتیم سمت تخت شورتش رو دراورد و یه كس صورتی و بی مورو انداخت جلوی من مونده بودم چیكار كنم كه خودش گفت حالا نوبت تو بخورش نمیدونستم باید چیكار كنمناشیانه شروع به لیسیدن كردم كه حالم داشت بد میشد بلندم كرد و گفت بذار بهت یاد بدم چطور باید اینكارو بكنیبعدش پاهاش رو باز كرد و با دستهاش دو لبه كس قشنگش رو از هم جدا كرد وگفت این كوچولو رو این بالامیبینی؟ گفتم آره گفت آروم لیسش بزن نذار زبونت خشك بشه.الان كه دارم فكر میكنم میبینم كه تمام كارهائی رو كه توی سكس با یه خانم یادگرفتم مدیون لطف فریباخوشگلم هستم. شروع به لیسیدن كردم اونقدر از این كار خوشم اومد كه متوجه نشدم كه چه مدت ادامه دادم یهوقت دیدم كه بدنش به لرزه افتاد و شروع كرد به جیغ زدن اولش فكر كردم بخاطر طولانی شدن لیسیدن منحالش بد شد ولی بعدً متوجه شدم كه این حالت بهترین و زیباترین حالتی كه یه زن دوست داره تجربه كنه!بعدش منو بلند كرد و كیر راست و استوار منو نگاه كرد و بعد منو روی كشید همون جوری یه لب گرفتیم وچرخیدیم حالا من زیر بودم و اون روی من البته اونموقع بعلت بی تجربگی من اینكار رو كرد چوننمیخواست وسط سكس كلاس آموزش داشته باشیم دوباره ازم لب گرفت و شروع كرد به خوردن سینههای من.من اونجا بود كه یادم اومد اون سینه های قشنگ رو هنوز نخوردم و عزمم رو جزم كردم كه حتمً اینكارو بكنم بعد از خوردن سینههای من كیرم رو با دستش گرفت و روی كس خودش تنظیم كرد و روش نشستبا اینكه ۴ تا بچه زائیده بود كسش خیلی تنگ بود وبعدً كه بهش گفتم گفت كه نزدیك به 3 سال بود كه با كسیسكس نداشته برای من كه تا اون موقع حتی كس رو از نزدیك ندیده بودم یه فرصت طلایی و با اون شخصیكه دوستش داشتم پیش اومده بودكه سكس داشته باشم پس سعی كردم نهایت لذت رو ببرم.زیر چشمی كه نگاه كردم دیدم سینههای قشنگش بالا وپائین میپره از دیدن اونها واقعا حال كردم. بعد از حدود۱۰ دقیقه حس كردم كه جریان فشار قوی آب توی بدنم راه افتاده گفتم داره میاد اون هم از روی من بلند شد وشروع به ساك زدن كرد برای بار دوم آبم اومد و همش رو توی دهنش خالی كردم بعد از قورت دادنش اومد كنارم خوابید و ازم بابت سكسمون تشكر كرد ومن هم بابت اینكه توسط اون مرد شده بودم وبغیر از این خیلی چیزها بهم یاد داده بود ازش تشكر كردم.پایان

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر