ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

به دادم برس شیطان 1

منیره خانوم از وقتی که شوهرش مرده بود تنها زندگی می کرد . دو تا بچه داشت یکی دختر و یکی پسر که هر دو تاشون ازدواج کرده بودند و رفته بودن سر خونه زندگیشون . هنوز 45 سالش نشده بود . دو سالی می شد که شوهرش مرده بود و از اون مر حوم کلی ارث بهش رسیده بود که غیر منقول ها رو غیر از این خونه شو فرو خت و پولشو گذاشت بانک . یکی دو سفر هم به کشور های خارجه داشت . خیلی دلش می خواست به نوعی حال کنه و یه دوست پسر واسه خودش بگیره . یه خورده روش نمی شد و هم این که دو تا بچه متاهل هم داشت . به تنها زندگی کردن عادت کرده بود . این جوری راحت می تونست خودشو با تماشای فیلمهای ماهواره و سکسی و خوندن داستانهای سکسی از اینترنت که علاقه خاصی به وبلاگ امیر سکسی هم داشت سرشو گرم کنه . به خاطر همین هر جا هم که می رفت مهمونی دوست داشت سریع بیاد خونه تا با دنیای خودش تنها باشه و از این زندگی که واسه خودش درست کرده بود نهایت لذتو ببره . در همسایگی اونا آخوندی زندگی می کرد به اسم شریف که ظاهرا هم سن منیره خانوم بود . این حاج آقای ما یه خانوم داشت به اسم کبری که یه ده سالی از شوهرش کوچیک تر بود و اونا دو تا پسر داشتند به اسامی کمال و جمال که مثل باباشون اهل عباد ت بوده و سرشون تو لاک خودشون بود . منتهی این باباهه که یه دفتر عقد و ازدواج هم داشت و پیش نماز مسجد محل هم بود اگه پاش میومد اهل حال و طرف شدن با خانومای بی سر پرست هم بود و دوست داشت که یه ثوابی بکنه و گناه در جامعه رو به حداقل برسونه . معمولا شرعی کار می کرد . نمی خواست گناه کنه و هدف و نیتش پاک بود . یکی دو تا از دوستاش که از حال و روزش خبر داشتند بهش می گفتند که حاج آقا بهشت آخرت و دنیا مال خودته . فقط مال خودت . هم دراین دنیا کیف می کنی و هم اون دنیا . این کمال خان و جمال خان ما یک سال اختلاف سنی داشتند کمال 16 بود و جمال 15 . حاج آقا شریف از اون ملاهایی بود که بر خلاف فر هنگ و فلسفه شیوخ خیلی دیر از دواج کرده بود .. در هر حال تو کوچه شون یه ردیف خونه ویلایی بزرگ با متراژزیاد و نقشه های یکسان ساخته شده بود که این ملای قمی ما با منیره خانومشون همسایه بودند . از اونجایی که منیره خانوم اهل حال بود و بیخیال پس از این که شوهرش مرد واسه این که خودشو رو فرم داشته باشه وقت و بی وقت تو فصل گرما میومد و بیخیال تو استخر خونه شون شنا می کرد و راه پله خونه ملا شریف در جوار دیوار مشرف به استخر منیره خانوم بود و از اونجایی که خانوم بیوه قصه ما بی هوا تنشو به آب می زد و آدم خیلی داغ و به قول ما امروزی ها هاتی بود و این خانواده مومن هم از شیطان گریزان بودند به هزینه خودشون این فاصله باز دو تا خونه رو با ورقه آلومینیوم طوری پوشوندند که دید نداشته باشه و خواهر منیره بتونه راحت باشه .. هر چند منیره ته دلش راضی نبود و می خواست خودشو وا بده و همه اونو ببینن . منتهی این حاج آقا شریف ما که به اصرار زنش و برای حفظ سیاست به این کار تن داده بود مجبور شد یه شکاف ها و درزهایی در حد فاصل این ورقه ها ایجاد کنه که خودش می دونست چه جوری دید بزنه وکسی هم جز اون جرات نداشت و به عقلشم نمی رسید که بخواد از این حفره ها نگاهشو معطوف استخر و تن و بدن منیره خانوم کنه . البته منظور از جرات همون ریسکه چون اون خودشم پنهونی از این کا را می کرد . ملا شریف با چهار پنج تن از دوستان پنجشنبه بعد از ظهر ها یه دوره و جلسه ای داشتند .بیشتر دوستاش هم مث خودش آخوند بودند . تو این جلسات بحث های مذهبی می کردند و از آخرت و توشه ای که باید تو این دنیا جمع کنند صحبت می کردند . هر هفته جلسه تو خونه یکی از اونا بود و اوایل تابستون بود وفصل گرما وجلسه هم تو خونه شریف خان بر گزار می شد . یه دعایی خوندن و در مورد مسائل دینی و یه خورده رویداد های روز صحبت کردند و بحثو کشوندند به محرم و نا محرم و چند تا آیه هم خوندند در مورد این که اگه آدم چشمشو از نامحرم بپوشونه اجرشو تو اون دنیا می گیره و در های بهشت به روش باز میشه وحوری های بیشتری نصیبش میشه . شریف خان بلبل زبونی رو شروع کرد . اگه انسان ارزش خودشو بدونه و چشماشو به روی نا محرم ببنده در واقع چشماشو به روی شیطان بسته . در همین لحظه صدای تالاپ تولوپ آب و شنای منیره خانوم حواسشو پرت کرد و نتونست ادامه بده و بعد که به خودش اومد معلوم نبود چی داره میگه . دوروزی بود که این صدا رو نمی شنید و از این که زنه رفته باشه مسافرت خیلی نگران و ناراحت بود . وقتی سر و صدا رو شنید هیجان زده شد -پاشم برم چایی بیارم -حاج آقا چایی که پیش ما هست عجله نکنین . این داغه هنوز -اجازه بدین برم میوه بیارم -حاج آقا چه عجله ایه . امروز دو تا مهمون داریم که می خوان از بیانات شما مستفیض بشن .. آدم که همش نباید فکر شکم باشه . اندرون از طعام خالی دار تا درو نور معرفت بینی ..-پس با اجازه به قضای حاجت برم بر گردم . یکی از اون جوونا که به عنوان مهمون افتخاری اومده بود موقع خروج شریف از اتاق گفت تقبل الله حاج آقا ... ملا کریم با آرنج زد به پهلوی جوونه که اسمش بود داود گفت حاجی داره میره دستشویی هر جایی که هر اصطلاحی رو به کار نمی برن .  ملا شریف رفت طرف ورق آلومینیوم که مرز بین خونه اش و استخر منیره بود زن و بچه هاش که خونه نبودند . اون روزنه ای رو که می تونست ایجاد کنه واسه خودش آماده کرد و شروع کرد به دید زدن وایییییی چه تن و بدنی . انگار هر دفعه از دفعه پیش ناز تر و خوشگل تر می شد . اوخ حاجی دیگه هوش و حواس خودشو از دست داده بود و نمی دونست چیکار کنه . منیره سوتین نداشت و پشت به حاجی با یه تیکه مایویی که بیشتر کونشو انداخته بود بیرون دل آخوند ما رو برده بود . چند لحظه بعد منیره رفت یه گوشه استخر و در سایه دراز کشید و دستشو گذاشت توی مایو و با کوسش ور رفت . تن و بدن شریف از هیجان و هوس می لرزید . دستش بی اختیار رفت رو کیرش . از پشت عبا این کاررو انجام داد . دوست داشت دستشو بذاره داخل و مستقیما با کیرش در تماس باشه . در همین لحظه حس کرد که یه دست مردونه ای رو شونه اش قرار گرفته .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

8 نظرات:

ar@sh گفت...

baz ham dastane por qodrate iranie aziz.
Hads mizanam k in dastan b jahaye bariki keshide beshe.
Dorod bar to va nejadat k aryaee ast.ghodratat afzoon

دلفین گفت...

ایرانی عزیزم دمت گرم خیلی بهم حال دادی خیلی قشنگ شروع شد میدونستم کارت خیلی درسته مرسی دوست دارم دلفین

دلفین گفت...

ایرانی عزیزم این منیره خانم قصه ما فکر کنم حرفای زیادی برای گفتن به این اخوندا بسیجیها و پاسدارا دار که حرف از ایمان میزنن از امیر جان گل هم از طرف من تشکر کن مرسی دوستت دارم دلفین

ایرانی گفت...

آرش عزیز و دلفین گلم از پیامهای داغ داغ شما ممنونم .این داستان مقدمه زیاد داره و مقدمه اون هم بیشتر به شخصیت درونی آدما و نیاز هاشون می پردازه و این که آدمایی که زیراندیشه ظاهری و لباس و پوششون می بینیم شاید یه شخصیت دیگه ای داشته باشند و در این مقدمات هیجان را هم فراموش نکردم .چند روز پیش تا قسمت یازدهم اونو نوشتم که فعلا در همون قسمت موندم و همراه با سرمای هوا منم یخ زدم و اتفاقا سکس های کوبنده و اصلی از همون قسمت یازده شروع میشه ولی سعی کردم داستانو همیشه گرم نگه داشته باشم .درود بر نژاد آریا و همه ایرانیان ..موفق باشید ...ایرانی

matin گفت...

داستان منیره خانم باید زیبا باشه مرسی ایرانی عزیز اولش که حرف نداشت

ایرانی گفت...

متشکرم متین جان .مقدمه چینی زیاد داره ولی سعی کردم حوصله سر آورنباشه ...ایرانی

ناشناس گفت...

اولش که بدک نبود ببینیم بقیش چطوریه ببینم امشب می تونم تمومش کنم . . (hero)

ایرانی گفت...

بازم درود بر تو که تونستی تمومش کنی تو از اول پیام دادی و من از آخر چواب پیام دادم خوب بود دوباره رسیدم یا رسیدیم به نقطه اول . روز و روزگارت خوش ..ایرانی

 

ابزار وبمستر