ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان آمپولی من 18

جووووون دختر امشب عجب شب رو یا ییه . می میرم واسه اون لبات . وای وای وای خوشگله دارم می سوزم دارم می میرم . چونه و دهنمو به کوس خیس فریده خانوم فشار می دادم و با لذتی که از طعم کوسش می بردم با فشار بیشتری خودمو به کوس خانوم دکتر می چسبوندم . پاهشو دور کمرم قرار داده بودد . لبم روی کوس جفت شده بود . انگشت وسطی منم مثل یک کیر کوچولو تو کوس رفت و برگشت می کرد .-عزیز رزا خدا بگم چیکارتون کنه . وای که چه گنجی رو تا به حال قایم کرده بودین . طوری پاهاشو دور کمرم قفل کرده بود که نزدیک بود استخونام بشکنه . منم چاره ای ندیدم جز این که چونه و دهنمو طوری روی کوسش حرکت بدم و قلقلکش بدم که اون پاهاشو باز کنه . چون این جوری روم نمی شد بهش بگم که دردم گرفته و کسرم می شد . دوست نداشتم پیش خانوم دکتر دوست داشتنی کم بیارم -دختر چیکار می کنی . نههههه کوسسسسسسکم . اونایی رو که میومدن دور و برش رد می کرد و می گفت برین کنار خفه میشم . همین یه وروجک بسمه . پاهاش شل شده بود و دوباره افتاد رو زمین و به پهلو ها باز شد . این بار دو تا انگشتمو کردم تو کوسش . لبمو گذاشته بودم رو کوس و اون تیکه بالا رو گذاشته بودم تو دهنم و از میک زدن خودم لذت می بردم -رویا عزیزم کف دستتو صاف کن و از بغل بفرست تو کوسم . بفرست . دهنتم همین بالا باشه .-خانوم دردتون نیاد -تو هر کاری بکنی درسته . هر کاری که می خواست واسش انجام می دادم . عزیز قربون صدقه ام می رفت . فریبا با کیف و لبخند بهم نگاه می کرد وهمه شون اومده بودن دور و بر ما . فریبا که می گفت نوبتی هم باشه دفعه بعد نوبت اونه که بیاد و باهام حال کنه . داشتم خسته می شدم ولی باتشویق بزرگترها یه حس غروری بهم داده بود که احساس بزرگی می کردم . واسه همین یه دستمو گذاشته بودم رو سینه فریده جون وبا نوک سینه ور می رفتم . یواش یواش حساب کار دستم اومده بود وداشتم با روحیه اونایی که باهاشون ور می رفتم و نقاط حساس بدنشون آشنا می شدم هرچی بیشتر بالای کوس خانوم دکتر رو می خوردم حریص تر می شدم . خیلی هم خوشگل بود و بهم حال می داد . یعنی میشه یه روزی منم این جوری کیف کنم ؟/؟ وبهم لذت بدن ؟/؟ فعلا بیشتر از تعریف و تمجیدی که ازم می کردند لذت می بردم . لبمو از رو کوس ورداشته و گذاشتم رو سینه هاش تا دستم راحت تر تو کوسش حرکت کنه و با حرکتهای دستم اونو بیشتر حشری می کردم و انگشت شستمو رو کوسش می گردوندم تا کارمو کامل تر کنم . پاهاش دچار یه لرزش خاصی شده بود . خیلی دلم می خواست لباشو ببوسم ولی اگه می خواستم برم سراغ لبهاش اون وقت دیگه دستم نمی تونست تو کوسش راحت تر کار کنه .زنای دیگه همه خودشونو فراموش کرده اومده بودند دور ما رو گرفته و به شدت ما رو زیر نظر داشتند . فتانه چه جور داشت کیف می کرد . انگاری که جای مادرش این اونه که داره حال می کنه . دوست داشت هر چی که ازم تعریف کرده پیش مادرش راست در بیاد و به اصطلاح شرمنده نشه . همه می خواستند بدونن که من دارم چیکار می کنم و تا چه حد می تونم موفق شم . سعی کردم به خودم مسلط شده توجه به اونا حواسمو پرت نکنه . نفس عمیق کشیدم . یه دستم که بود توی کوس فریده و یه دست دیگه امو رسوندم به کونش و با یه چنگ و چونگ ماساژی و گاه فرو کردن انگشت تو سوراخ کونش به جریان انداخته بودم . یه صحنه تماشایی شده بود که گاه منو گاه خانم دکترو تشویق می کردند -وووووووو اووووووو چه جورم زوزه می کشید طوری که منو به یاد جفت گیری گربه ها مینداخت . صدای سوت و تشویق جمعیت گوش فلک رو کر کرده بود . چشای خوشگل فریده خوشگله گرد شده بود و خمار ووقتی که دیگه از حرکت ایستاد شروع کردن به کف زدنهای طولانی یکی گفت تموم کرد .. یکی گفت تموم شد . فتان پرید رو مامانش و لباشو بوسید و گفت مامان جونم زنده ای ؟/؟ -کور خوندین من تا هزار دفعه دیگه از این حالتا بهم دست نده نمی میرم . خواهر شوهرش اومد پیش من و یه ماچی از لبام ورداشت و گفت یادت باشه من هنوز معجزه بزرگ آدم کوچولو رو حسش نکردما .. وقتی که این حرفو ازش شنیدم پیش خودم فکر کردم آدما واقعا با یه چشمه کار مثبت که از خودشون نشون میدن چقدر انتظاراتو زیاد می کنن .من حالا با این خستگی خودم چیکار کنم . تازه داره خوابم می گیره واز طرفی خودمم دچار یه سری هوس و هیجاناتی هستم که نمی دونم باهاشون چه جوری مقابله کنم .تعجب می کردم در این سنی که تازه می رفتم به اوایل نو جوونی برسم خیلی چیزا رو می دونستم که دخترای همسن من نمی دونستن . همه اینا رو مرهون تر بیت مادر و مادر بزرگم بودم . دسته جمعی نشستیم و یه خستگی در کردیم ویه خورده میوه و آب میوه هم خوردیم تا یه تجدید قوایی کنیم . چند تا کیر مصنوعی هم به عنوان نیروهای کمکی وارد کار و عمل شده بودند . مامان وعزیز که فکرمی کردند من باید خیلی خسته باشم اومدن تا ماساژم بدن ومنو آماده کنن . خیلی خوشم میومد داشتم خواب می رفتم . عزیز زیر گوش من گفت اگه بتونی زبون این فریبا خانمو ببندی دیگه کوه کندی ... منو روسفید دو عالم می کنی .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
 

ابزار وبمستر