ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

جمعه داغ مامان داغ

بابای من یه جراحی سنگینی داشت و باید چند شبی رو در بیمارستان بستری می بود یکی دو شبی رو من شبا کنارش بودم و شب سوم عموم به من گفت تو خسته ای و امشبه رو نیا برو خونه استراحت کن . به جای استراحت گفتم بهتره این شب جمعه ای دوستامو بگیرم و برم خونه یه صفایی بکنیم . یه خونه ویلایی بزرگ طرف پاسداران داریم که البته یه حالت دو طبقه داره و چون در بست خودمونیم ومال ماست بهش میگیم ویلایی . یه استخر بزرگ هم داریم و دورادور دیوار های خونه هم طوریه که از هر چهار طرف کسی نمی تونه آدمای تو استخر ما رو دید بزنه . به جای استراحت اون شب دوستامو دعوت کردم تا بیان خونه ما با هم خوش باشیم  . همه مون سال آخر دبیرستان بودیم . مامان عهدیه جون خوشگلم که تازه 48 سالش شده بود و یه ده سالی از بابام جوونتر بود کلی ازمون پذیرایی می کرد . من و دوستام کلا چهار نفر بودیم . اینم بگم که به غیر از خودم یه خواهر دارم که چهار سالی ازم بزرگتره و ازدواج کرده و رفته . اون شب نمی دونم مامان چرا این جوری شده بود . کلی به خودش رسیده بود و روسری از سرش برداشته ودگمه های بالای بلوزشو باز کرده و یه دامن تقریبا کوتاه هم پاش کرده و فانتزی و تو دل برو جلو دوستام ظاهر شد . با این که مادرم اجتماعی بود و مقید این نبود که زن باید خودشو بپوشونه ولی در اولین بر خورد سابقه نداشت این طوری باشه . آخه اینارو برای اولین بار بود می آوردم خونه و از همکلاسای جدیدم بودند که سال گذشته نمی شناختمشون . کریم و رحیم و مجید ظاهرا بچه های خوب و چشم پاکی  بودند . ولی با توجه به این که چهار تایی مون رو دو تا کامپیوتر نشسته بودیم ویه خورده از داستانهای وبلاگ امیر سکسی رو مطالعه می کردیم و حال و هوای انواع سکسهای خلاف تو سرمون بود یه خورده حرصم می گرفت که مامانو تو اون وضعیت وسوسه انگیز روبروی دوستام ببینم -مامان من خودم پذیرایی می کنم -عزیزم همه کا را رو که تو نمی تونی انجام بدی . می خوام امشب به پسر یکی یدونه ام خوش بگذره . هر دفعه که می رفت و بر می گشت یه تغییری تو قیافه اش می دیدم . یه بار روژش پررنگ تر می شد یه دفعه حالت چشاش تغییر می کرد یه بار ابروهاشو بیشتر می کشید . به بهانه های مختلف دور و بر ما می گشت ومنم زیر چشمی مراقب دوستام بودم که اونا چه عکس العملی نشون میدن . چون یه مرد بیشتر می تونه یه مرد رو بشناسه . واسه این که سر صحبتو باز کنم و از مامان در مورد این رفتارش بپرسم اونو به یه گوشه ای کشیده و گفتم مامان امشب خیلی خوشگل شدی چه خبره -هیچی نمی خوام پسرم خجالت بکشه  و دوستاش فکر کنن که یه مادر پیر داره -خب بذار فکر کنن -اوووووههههههه حالا مگه چی شده می خوام آبروتو حفظ کنم . از کی تا حالا این قدر غیرتی شدی . خودمونی بودن که این حرفا رو نداره . پسر جون آدم باید اجتماعی باشه . اونایی که خودشونو می پوشونن و قایم می کنن بدتر از بقیه ان . آدم باید دلش پاک و صاف باشه عدنان جان . قربونت برم من . این حرفا رو که زد آروم گرفتم . یواش یواش داشت خوشم میومد که مامان حتی کنار ما بشینه . اومد کنار ما و دیگه اونم شده بود مث یکی از دوستام . دیگه دسته جمعی بهش عادت کرده بودیم از هر دری سخن می گفت از دوست دخترای ما . از این که بهشون چی می گیم و چی نمیگیم . کریم یه خورده پررو بود ووگاهی یه تیکه هایی می پروند . دیگه کلی با مامانم گرم گرفته بودند مجید :اصلا بهتون نمیاد یه بچه 18 ساله داشته باشین .. البته شاید تا حدودی اینو راست می گفتن . مامان خیلی به خودش می رسید و پوست صورت و بدنش هم خیلی لطیف بود واگه کسی شناسنامه اشو نمی دید متوجه سنش نمی شد . عهدیه جونم از این فر صت استفاده کرد و گفت خب دیگه من چهارده پونزده سالم بود که از دواج کردم . واییییی پسر عجب دروغی ! ده دوازده سال سن ازدواجشو کم کرده بود . اصلا چه لزومی داشت مامان اهل دروغ و قایم کردن سن نبود . همش می گفت اگه عزرائیل بیاد این چیزا رو نگاه نمی کنه . ما دوستا می خواستیم بشینیم از کامپیوتر یه خورده فیلمای سکسی ببینیم ولی مامان بلند بشو و برو نبود . آخرش من خودم رفتم کنار کامپیوتر دیدم اون سه تا دوست با مامان مشغول ورق بازی شدند چهار تایی دور میز ناهار خوری نشسته بودند و گرم گرفته بودند . دوباره داشتم عصبی می شدم مخصوصا که می دیدم سینه های درشت مامان نصفشون از بلوزش زده بیرون و سوتینش هم اونم زیر محو شده به نظر می رسه بازم یه چند دقیقه ای که شد عادت کردم . کار به جایی رسیده بود که از این که مامان و یار بازیش اون دو نفرو ببرن خوشحال می شدم -بازیتون هم مثل خودتون بیسته -لطف دارین کریم خان -باور کن تعارف نمی کنم خیلی خوشگلین .-چشاتون خوشگل می بینه . خلاصه اون شب مامان سنگ تموم گذاشته بود هم واسه مهمونای خونه هم واسه خودش . هر بارم که به بهانه یه چیزی بلند می شد تا از تیر رس نگاه دور شه همه با چشاشون کون بر جسته شو از پشت دامن ارزیابی می کردند . بالاخره موقع خواب رضایت داد دست از سر ما بر داره و ما دوستان نشستیم یه خورده فیلم سکسی دیدیم و داستانهای امیر سکسی رو خوندیم و خوابیدیم ولی عجب جمعه داغی بود . ساعت ده صبح نشده هوا از گرما بیداد می کرد دسته جمعی خودمونو انداختیم تو آب وآب استخر در عمیق ترین قسمتها از قدمون بلند تر نبود و اونایی هم که شنا وارد نبودند راحت می تونستن توش جفتک بزنن . چند دقیقه ای نشد که دیدم سر و کله مامان پیداش شد این دیگه از کجا اومده . اون که حداقل جمعه ها رو تا لنگ ظهر می گرفت می خوابید . تازه بیشتر غذاهای امروزو دیشب آماده کرده بود -عدنان جان خوب کاری کردی دوستاتو آوردی استخر هوا امروز خیلی داغه منم خیلی گرممه . ببینم بچه ها مزاحم نمیشم اگه منم بخوام یه بدنی خنک کنم . آخه خیلی  داغ داغم و نمی دونم چطور خنک شم . این کولر هم یه چیز مصنوعیه و حال نمیده و بیشتر آدمو مریض می کنه . دوباره داشتم جوش می آوردم که دیدم دوستام شدن وکیل وصی من و به مامان گفتند خواهش می کنم عهدیه خانوم چه مزاحمتی اینجا که منزل خودتونه و ماهم جای داداشاتون .. ای که هی برم رو رو پاچه خواری تا این حد ؟/؟خب می گفتین ما هم جای پسرتون چه فرقی می کرد .خدا کنه این داستانهای امیر سکسی اونا رو بیخیال نکرده باشه . مامان رفت یه گوشه استخر . باز م جای شکرش با قی بود که با بیکنی مشغول شنا شد و با استیل شورت و سوتینی خودشو داخل آب ننداخت . مامان وقتی که از آب میومد بیرون یه خورده پشت به ما حرکت می کرد تا خودشو برسونه به لبه های استخر و دوباره بپره اون داخل . پهلوهای گوشتی کونش طوری توی دید بود که حتی واسه یه لحظه هم منو به هیجان آورد چه برسه به این غریبه ها رو . بیکنی تو تنش داشت می تر کید ومامانمو یه پری دریایی که چه عرض کنم پری استخری کرده بود . دگرگونی عجیبی رو تو چهره دوستام می دیدم . مامان هم مدام طوری جست و خیز می  کرد که انگاری داره خود نمایی می کنه و می خواد مهارت خودشو در شنا به رخ دوستام بکشه و این سه نفر هم خودشونو واسش لوس می کردند . در همین لحظه موبایل مامان که همون دوروبرا بود زنگ می خوره . میاد طرف من و میگه عد نان جان عموت از بیمارستان زنگ زد و گفت که یه کار فوری پیش اومده چون نمی تونه از کنار بابات تکون بخوره تو باید بری و یه وسیله ای رو از بیرون براش تهیه کنی .... سگرمه هام رفت تو هم -نگران مهمونات نباش خودم ازشون پذیرایی می کنم . تا تو بری و بر گردی دو ساعت بیشتر نمی کشه . صبر می کنیم تا تو بیای و ناهارمونو بخوریم . راستش من که چند دقیقه پیش یه صحنه مشکوکی دیده بودم دلم نمیومد که اونجا رو ترک کنم . یه لحظه به نظرم رسید که مامان و کریم زیر آب غیبشون زده و از یه فاصله ای می دیدم که دست کریم طوری رفته لای پای مامان و به کونش چنگ انداخته که انگشتاشو انگاری می خواد فرو کنه تو گوشتش . زیر آب بود و بیشتر از این نمی شد چیزی رو تشخیص داد . شایدم این یه توهم بود . یه نگاههای خاصی بین دوستام و مادرم رد و بدل  می شد که اصلا از این نگاهها خوشم نمیومد . کاشکی به خود مادر می گفتم تو برو ولی به عقلم نرسیده بود و دیر شده بود . چیکار می تونستم بکنم پاشدم سوار ماشین شده و رفتم طرف بیمارستان . هنوز پنج دقیقه از خونه دور نشده بودیم که دیدم این بار موبایل من زنگ خورد و عموجان گفت عد نان جان چه عجب این دفعه گوشی رو گرفتی وگرنه می خواستم بازم به مامانت زنگ بزنم . لازم نیست بیایی . مشکل حل شد . فقط واسه بعد از ظهر که ملاقاتیه یه خورده زود تر بیایین که من اینجا دست تنهام . فوری ماشینو سر و ته کرده رفتم خونه . از در ورودی تا استخر فاصله به صورتی بود که دید نداشت و باید یه خورده گردش به راست می کردی تا استخر رو می دیدی و اما من تا رفتم گردش به راست کنم فوری خودمو قایم کردم . وااااییییییی چی می دیدم . دوستام شده بودند مثل یه ماهی گیر و مامان شده بود مث یه ماهی که سه تایی داشتن به تن و بدنش دست می کشیدن . اومده بودن به جاهای کم عمق تر آب . کریم و رحیم یکی از پشت و یکی از جلو مامانو بغل کرده بودند و اونو محکم به خودشون چسبونده بودند و مجید هم که دستش به جایی بند نبود صورت خیس عهدیه جونو نوازش می کرد . بعضی از حرفاشون به گوشم می رسید و متوجه بعضی هاشون نمی شدم -بچه ها اگه می خواهین کاری کنین زودتر زود باشین این یه ساعته کارو تموم کنین الان عد نان می رسه . پاهام قفل شده بود  . نمی دونستم چیکار کنم .-بچه ها زود باشین من آتیش گرفتم داغ داغم دارم می سوزم . عطش دارم . آب این استخر خنکم نکرده . مجید :ما خودمون خنکت می کنیم عهدی جون . مامان رفت طرف مایوی مجید اونو پایین کشید . کیرش داخل آب بود و من ندیدمش . چی میگین شما ها امروز چطور می تونین منو خنک کنین . این کیری که من می بینم زیر آب خودش داغ داغه . چه جوری می تونه کوس داغ منوم خنک کنه . رحیم :عهدیه خانوم شما که خودت یه عمره تجربه داری واین دو تا داغی که به هم بخورن و جرقه بزنن و همه جا رو به آتیش بکشن یهو خود به خود همه جا خنک میشه .. کریم لبای مامانو بوسید و شروع کرد به در آوردن لباس شنای مامان . چه هیکلی . نصف کون مامان زیر آب بود و نصفش توی آب . یه شورتکی هم پای عهدیه جون بود که اونو هم درش آورده وحالا لخت لخت بود . بقیه هم با حرص مایوشونو در آورده به طرف بیرون استخر پرت کردند . من از ناراحتی دندونام به هم می خورد . خجالت می کشیدم برم جلو . ننگم بود . مامانو کشوندند به کناره های استخر . اون لبه استخر رو گرفته بود و کریم کونشو از وسط باز کرده بود و سرشو گذاشته بود لاپاش و کوسشو لیس می زد -جااااااان بلیسش چه خوب می خوری . یه زبون تازه .. یه جوون با حال با 3 تا کیر تر و تازه و کلفت . رحیم و مجید از آب اومده بودند بیرون و کیرشونو تو دهن مامان فرو کرده بودند -بخورررررشششششش ساک بزن جاااااااان از دیشب تا حالا تو نخ تو هستیم . کریم کیرشو از پشت کرده بود تو کوس مامان . آسمان صاف و آبی و آفتابی .. آب شفاف استخر و کفه آبی اون و چند قطره آبی که رو کمر مامان می درخشید اونو قشنگ تر و خواستنی تر کرده بود . کوس و کیر گاهی توی آب بودند و گاهی از آب میومدند بیرون . کریم به سرعت کوس مامانو می گایید -رفیق فکر ما هم باش اگه فقط خودت بخوای بگاییش که الان عد نان می رسه و به ما نمی رسه . رحیم پرید تو آب و رفت روبرو مامان قرار گرفت . کریم کیرشو از کوس مامان بیرون کشید و فرو کرد تو کون مامان و رحیم هم گذاشت تو کوسش . تعجب می کردم که چطور کون مامان در این حالت انقباض تونسته کیر کریمو تو سوراخ خودش جا بده . حتما باید خیلی گشاد و کار کرده باشه . اونو دو تایی تو آب می گاییدند و مامان هی جیغ می زد . بچه ها شما این قدر عطش داشتین و هوسی بودین و با حال .... کاش همون دیشب یه ندایی می دادین و نصفه شبی قال قضیه رو می کندیم -آخه رومون نمی شد -حالا از این به بعد که رو تون میشه . ظاهرا توی آب گاییدن دوستامو کمی خسته می کرد . هر چتد که خیلی هم حال می کردند ..-بچه ها مجید جون هم دل داره گناه داره . یه خورده بذارین اونم حال کنه . ممکنه عد نان برسه ها . پس بذارین کلیدو بندازم پشت در که اگه یه وقتی خواست درو باز کنه نتونه و ما خودمونو پس از زنگ اون جمع و جور کنیم هر چند که تا یه ساعت دیگه هم نمیاد . خودمو قایم کردم که مامان وقتی از کنارم رد میشه منو نبینه . اومدو کلیدو از داخل گذاشت پشت در . مثلا رفت زرنگی کنه . من که خودم توی خونه بودم . وقتی که بر گشت داخل آب نرفت و سه تایی کنار استخر افتادن به جونش . این بار نوبت مجید بود که با کوس مادرم کیف کنه . مامان حشری من که هر چی پا به سن تر می شد داشت حشری تر می شد . مجید زیر دراز کشیده بود عهدی جون رفته بود رو کیرش و رحیم هم از پشت با کیر کلفتش افتاده بود به جون کون مامان . خیلی قشنگ جزئیات کارو می دیدم . مامان داشت در آن واحد به دو تا کیر سر ویس می داد -زود باشین تا عد نان نیومده منو ار گاسمم کنین اوخخخخخخ کوسسسسسسسسم فدای کییییییییرررررررکلفتتون کوسسسسسسسم کیییییییییرررر میخواد مال شما رو میخواد . کیف می خواد زود باشین . وقتی مجید از پشت با دو تا دستاش چاک کون مامانی رو باز می کرد بر جستگی کون خیلی بیشتر نشون می داد . حالم داشت بد می شد . نمی دونستم چیکار کنم -مجید جان پاشو بیا رو کون کار کن من میرم رو کوس عهدیه جون کار خودمه که ار گاسمش کنم . رحیم جان تو هم کیرتو بذار تو دهنش باشه و یه جوری باهاش حال کن تا نوبتت شه . این بار کریم با حد اکثر سرعت و به طرز دیوانه کننده ای داشت کوس مامانو می گایید و کیر مجید هم دکوری بود تو کون عهدیه مامانی من . سه تا کیر افتاده بودن به جونش -جوووووون جووووووون کریم می میرم واسه کیرت . یه تشویقی واسه کیرت میذارم کنار یه جایزه بهت میدم که وسط کلاس جیم شی وبیای منو بکنی -عهدیه جون حالا  کیر ما رو قبول نداری ؟/؟-چرا چرا هر گلی یه بویی داره . همه تون دیگه گارانتی شدین . در بست چاکرتونم . مخلصتونم . کنیزتونم . جنده تونم . فقط جنده شمام . دوست دخترتونم . رحیم حالا تو کیرتو دوباره بفرست تو دهنم . مجید جان بجنب تو هم کیرتو توی کونم  تکون بده . یه حرکتی بکن دیگه . هر وقت گفتم خالی کنین . تو همون وضعیت آبتونو بریزین توی سوراخ دم دستتون . کوس کون دهن فرقی نمی کنه . کیر ها دوباره فعالیت خودشونو شروع کردند و پنج دقیقه ای حرکات رفت و بر گشتی اونا ادامه داشت تا این که دیدم مامان دو تا دستاشو به پهلوهای رحیم فشار داد و آروم گرفت . کیر رحیمو از دهن در آورد و گفت جوووووون حال کردم و آبم اومد ارضا شدم اوخیششششش خیلی وقت بود تا اینجا نرسیده بودم . رحیم جان کیرتو که گذاشتم تو دهنم به قصد خالی کردن آبت دهنمو می گایی . شما دو نفر هم همین طور . تو سوراخای مخصوصتون مشغول شین . دوباره شروع کردند و این بار یکی یکی تو سوراخای مامان آب ریختند . کریم که دیگه خیلی بی طاقت شده بود یه نعره ای زد که امید وارم همسایه صداشو نشنیده باشه . کوسسسس داغتو قربون ... کیرم بمیره واسش .. مجید در حال ریختن آب تو کون مامان گفت جوووووووون کونت یه فدایی داره اونم من . وای که به من چه حالی داد . از اون طرف رحیم هم سر و دهن عهدیه جونو به طرف کیرش فشار می داد و در حالی که مرتب فریاد آه آه سر می داد اونم ریخت تو دهن مادرم . از کوس و کون و دهن مادر جون جنده ام آب در حال برگشت بود که مامان اون چند قطره آبی رو که داشت از دهنش می زد بیرون فرستاد داخل تا همه شو بخوره -قربون کیر همگی من بازم میخوام . هنوز داغم عطش دارم ... من حالم بد تر شده بود . سرم گیج می رفت . همه جا رو سیاه می دیدم . یک لحظه دستم خورد به یه ظرف پلاستیک کنارم که نمی دونم چی بود یه صدایی کرد وخودمم دیگه حالمو نفهمیدم وافتادم رو زمین و قبل از این که کاملا از حال برم همینو یادم میاد که اون چهار تا عوضی که فهمیدن من اینجام هر کدوم می خواستن لباساشونو بپوشن و در برن . رو زمین و چمنهای باغچه افتاده بودم واسه چند لحظه که چشامو باز کرده بودم یادم نمیومد چی شده ولی با دیدن مامان که رو سرم بود و داشت بهم سیلی می زد تا بیدارم کنه همه چی یادم اومد -آشغالا عوضیا مامان تو چرا -هیس حرف نزن پسر تو حالت خوب نیست فشارت اومده پایین معلوم نیست چی میگی . -برو گمشو جنده من دیگه مادر ندارم . ننه جنده نمی خوام . عصبی بودم سر درد شدیدی داشتم . حالت تهوع بهم دست داده بود -بمیرم برات عد نان چقدر رنگ و روت زرد شده . با همون چشای بیحالم دیدم که مامان رو همون چمنا شلوار و شورتمو در آورد و خودشم لخت کرد و رو کیرم نشست .-مامان جنده کونی کوسده چیکار می کنی با پسرت ؟/؟ با من ؟/؟ نه نه .. نه برو گمشو . دیگه نذاشت بیشتر از این حرف بزنم . کونشو طوری گذاشت رو سر کیرم که کوس بالا سرش قرار بگیره ولبامو هم به لبای خودش چسبوند -اووووووفففففف عدنان عزیزم عزیزم من هنوز داغ داغم نمی دونم تو چی داری میگی هر چی میگی بگو . هوا داغه منم داغم حال بده . من جنده من کونی . حالا فقط کیر میخوام . میخوام بهم حال بدی هیچی حالیم نیست . وقتی عهدیه کوسشو رو سر کیرم کشید و کیرم رفت تو کوسش انگار هر چی درد و مرض داشتم رفت کنار سر دردم در جا خوب شد . حال بهم خوردگی منم از بین رفت و اون مشکل عصبی و ناراحتی روحی رو هم احساس نمی کردم تنها احساسی که داشتم فقط نوعی حسادت بود که نسبت به دوستام پیدا کرده بودم که دوست داشتم مامان بیشتر با کیرم حال کنه -وای عهدیه جون حس می کنم حالم خوب شده اعصابم آروم شده سرم دیگه درد نمی کنه -پس بیا حالا منو بکن خودت تنهایی منو بکن . پس دیگه بهم حق میدی که من بخوام حال کنم وخودمو آروم کنم .-مامان دیگه تو حالا داری با من و با کیر من حال می کنی صحبت اون بی مرام ها رو دیگه نکن . عزیزم تو خنکم کن . تو میخ آخرو بکوب . تو . حالم که جا اومد کمرشو گرفتم تو دستم و اونو به حالت قمبل در آورده وتو همون چمنها و زیر سایه و زیبایی طبیعت تا می تونستم اونو گاییدم و به ار گاسمش رسوندم و بدون این که بگه آبمو ریختم تو کوسش و یه بار دیگه اونو از کون گاییدم . بردمش داخل استخر و یه سرویس هم اونجا تر تیبشو دادم و اگه واسه وقت ملاقات بابا نبود تو رختحواب هم اونو می گاییدم -مامان ببینم خنک شدی یا بازم کیر میخوای ؟/؟ -کیر رو که همیشه میخوام ولی حس می کنم خنک شدم . وقتی که از ملاقات بابا به طرف خونه بر می گشتیم مامان تو ماشین خودشو واسم لوس می کرد و می گفت عزیزم تنمو دست بزن ببین تب دارم فکر می کنم دوباره داغ کردم -نه مامان مال گرمای هواست . کاری کرد که با یه دست فرمون ماشینو داشته باشم و دست دیگه امو از داخل شلوارم گذاشت تو شورتش و به کوسش رسوند ومن در حالی که خیسی شدید و گرمای کوسشو احساس می کردم گفتم فکر می کنم تبت خیلی شدید باشه یه تب سنج خیلی قوی باید بذارم داخلش درجه اشو اندازه بگیرم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

10 نظرات:

سعید گفت...

سلام
مرسی قشنگ بود
ممنون که همیشه آپ هستید

ar@sh گفت...

az dastan haee k ye madar b qaribe kos bede khosham nemiad.vali chon ghalame dadasham bod kheili khosham umad.yeduneie

ایرانی گفت...

سلام به داداش سعید وآرش گل و عزیز.سپاس از محبت و نظرات ارزشمندتون .در هر حال تا اونجایی که سرعت اینترنت اجازه بده و راهی باشه که به شما برسیم من و امیر از هیچ کوششی دریغ نداریم مگر این که تمام راهها بسته شه ولی راهای قلب ما به روی شما هر گز بسته نمیشه .آرش جان لطف داشتی با این که اون جوری که شرح دادی بازم این داستانو خوندی .دنیا به دام و آخرت به کام (اینم یه عبارت ساده ولی تازه از تنور در اومده )..ایرانی

دلفین گفت...

سلام ایرانی عزیزم عالی بود نمیدونم با چه زبونی ازت تشکر کنم

ایرانی گفت...

دلفین جون منم به خاطر همدلی های همیشگی ات ازت تشکر می کنم ..ایرانی

ar@sh گفت...

irani jan to bazi ba kalamat va sakhtane jomalat raghib nadari.jedan taki.

Paboose khoshgela گفت...

حرف نداشت داداش

ایرانی گفت...

آرش جان خیلی خیلی شرمنده ام می کنی و نسبت به من لطف داری .منم افتخار می کنم که دوستان خوب وبا فرهنگی مثل تو دارم .پابوس خوشگلای عزیزم از توهم به خاطر پیام گرمت متشکرم هیچ اینو می دونی که این خوشگلا هستند که باید بیان پابوست ؟شاد و خندان و تندرست باشید ..ایرانی

matin گفت...

مرسی زیبا و عالی

ایرانی گفت...

بازهم سپاسگزارم متین جان .تندرست باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر