ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 67

اولین شرطش اینه که خدیجه خانوم یعنی مادر شوهر عزیز و گرامی آینده من باید در جشن تولد من شرکت داشته باشه و دومین شرطشم اینه که باید در مراسم امروز اعلام بشه که من و تو می خواهیم با هم ازدواج کنیم و یه جور نامزدی همو اعلام کنیم . هر کی هم که خوشش نمیاد راهشو بکشه بره . مگه من با خاله و دایی و عمه و کس و کارم می خوام ازدواج کنم که اونا بخوان تصمیم گیرنده سر نوشت من باشن ؟/؟ هرکی خوشش نمیاد عقیده اش واسه خودش و واسه من محترمه . مگه من تو کار بقیه دخالت می کنم ؟/؟ آدم که نباید این قدر دهن بین باشه . اینو که گفت یه نگاه معنی داری بهم انداخت و فهمیدم در مورد کوتاه اومدن من در مقابل حرفای پدرش بازم یه متلک دیگه بهم انداخته -ندا تو خیلی بهم نیش می زنی .. این نبش تو تن خودت میره ها -نوید بس کن من حرفتو جدی می گیرم ها .. فوری بوسیدمش و گفتم هر چی تو بگی حق داری . هرکی جای تو بود به این سادگی از این سهل انگاری و بی توجهی من نمی گذشت . یه دستی به سر و روی شنی خود زده و یه تکونی به خودمون دادیم و سوار ماشین ندا شدیم و این بار خانوم فرمودند که من برونم . خواننده هم شد . شروع کرد به خوندن یکی از ترانه های قدیم گوگوش به اسم مخلوق .. داغ یک عشق قدیمو اومدی تازه کردی . شهر خاموش دلم رو تو پر آوازه کردی ... دوستت داشتم دوسم داشتی منو کشتی دوباره زنده کردی به عشق تو زنده بودم منو کشتی دوباره زنده کردی -خوشگل بلبل زبون من این قدر بهم اشاره نزن حواسم پرت میشه -چیکار به کار من داری تو حواست به جلو باشه رانندگیتو بکن .-یه خانوم خوشگل پیش منه و من رانندگی کنم ؟/؟ -تا تویی تنها بهونه واسه زنده بودنم .. من به غیر از خوبی تو مگه حرفی می زنم . عشقت به من داد عمر دوباره .. معجزه با تو فرقی نداره .. باشه نوید عزیزم هرچی تو بگی دیگه نمی خونم وچیزی نمیگم .-ندا جونم حرفات شیرینه . تو اینا رو داری به من میگی ؟/؟ -نه دارم به در و پنجره ماشین میگم . مگه غیر من و تو کس دیگه ای هم اینجا هست ؟/؟ هنوز باورت نشده که دیوونه توام . بریم که داره شب میشه . از ماشین که پیاده شدیم چند تا دختر شیک و خوشگل جلومون سبز شدند . ندا حواسش به من بود که من حواسم به اونا هست یا نه ؟/؟-ندا چرا این جوری می کنی ؟/؟ -به نظرت اونا ازم خیلی خوشگل ترن ؟/؟  من اصلا آرایش نکردما -عزیزم تو از همه دنیا واسم خوشگل تری . تازه من که اونا رو ندیدم . چشام فقط دنبال توست -آره جون خودت من که دیدم حواست بد جوری جفت اوناست -ول کن بابا این اولین باریه که با چهار تا چش داریم یه گروه از دخترا رو می بینیم -تو همین حالا گفتی که ندیدی -منظورم این بود جلومون سبز شدن .. ندا هنوز عادت نداشت حساسیت خودشو پنهون کنه . تقصیر هم نداشت . چون قبلا نمی دید -اصلا بهت نمیاد این جوری باشی . به نظر خیلی دموکرات میای .  قبل از این  که بریم خونه واسه مامان تلفن زده بودم که با ندا داریم میاییم اونجا . یه نیمساعتی رو تو خیابون لفتش دادم که خودشو خونه رو مرتب تر کنه . می خواستم زنگ بزنم و برم تو خونه ولی اول یواش با کلید خودم درو باز کردم -نوید چرا این جوری درو باز می کنی -می خوام واسه مامان سور پرایز باشه -تو که براش تلفن زدی -صبر کن حالا می فهمی .درو یواش بستم و گفتم یه خورده بیا این طرف . حرفمو گوش کرد و دو تا کف دستمو گذاشتم رو دو تا گوشاش -این آخرین بارت باشه که حسادت می کنی . من اگه دنیا رو هم دید بزنم باید بدونی فقط یکیه که رو من اثر میذاره . یکیه که به خاطرش خودمو فدا و فنا می کنم -باشه دلتو خنک کن . گوشمو بکش ولی دردم میاد نوید عیبی نداره . همونجوری تو چشاش نگاه کرده یه بوسه چسبون از لباش گرفته و بعد از اونم شروع کردم به بوسیدن لاله کوچولوی گوششو و نوازش کردنش -اگه بدونم همش از این تنبیه ها می کنی منم همش حسادت می کنم . باور کن من این جوری نیستم . یه لحظه به نظرم اومد خیره شدی به اونا -واسه اینه که عینکتو نزدی . یه خورده همه چی رو کجکی می بینی -حالا داری مسخره ام می کنی ؟/؟ .. مامان خدیجه که سر و صدای ما رو شنیده بود با منقل و اسپند اومد از عروس خودش استقبال کنه . خیلی آروم به ندا گفتم می دونم عادت نداری خفه میشی ولی تو ذوقش نزن -این چه حرفیه که تو می زنی . وقتی ندا کنیز توست کنیز مامان تو هم هست دیگه -عزیزم ! تاج سر من ! تو ملکه منی .. مامان طوری ندا رو بغل می کرد و می بوسید که آخر داد منو در آورد و بهش گفتم خدیجه خانوم یه خورده واسه ما هم بذار . به جای این که خود من و ندا از این حرف سرخ و شرمنده شیم مامان سرخ شد -نوید تو که این قدر شلوغ نبودی -مامان جون آماده شو بریم خونه مون تولدمه -دخترم شما خودتون خوش باشین برام کافیه . من و فامیلات شاید سیستممون با هم نخونه و...-مادر شما اگه نیایین من با پدرم آشتی نمی کنم . تازه قراره میون جمع اعلام کنم که با اجازه شما می خوام کنیز نوید جان شم . مادرم دست ندارو گرفت و خواست ببوسه ولی ندا اجازه این کارو بهش نداد و صورتشو بوسید . مادر شیک ترین لباسی رو که داشت پوشید . خیلی دوست داشت با عروس خوشگلش دردل کنه . دنیایی حرف واسه گفتن داشت ولی وقت زیاد نداشتیم . قرار شد انگشتری رو که به مناسبت شفای ندا می خواستم بهش هدیه بدم بدم به مامان تا به اون بده وحلقه رو خودم به ندا بدم که یه چیز سمبلیک به عنوان نشون کردن واسه نامزدیمون باشه . هر چند طبق فرموده ندا جان باید زودتر قال قضیه رو می کندیم . من رانندگی می کردم و هر چی این ندا خواست پشت ماشین بشینه و مامانو کنارم بنشونه خدیجه خانوم قبول نکرد -ندا این قدر هوای مامانمو نداشته باش که فردا چوبشو می خوری ها .. من اینو به شوخی گفتم ولی خدیجه خانوم همچین اخمی کرد و چشم غره ای رفت که حسابی جا رفتم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام ایرانیه عزیز واقعا دستت درد نکنه عالی بوده هست خواهد بود
فرزاد.ص

ایرانی گفت...

ممنونم فرزاد جان هفته هاست که با همه سنگ اندازیها بازم از یه راهی خودمو به شما رسوندم و داستانهامو منتشر کردم ولی این بار دیگه وضع خیلی جدی و خرابه .امیدوارم موقتی وکوتاه و به خاطر مسائل روز باشه و ما هم بتونیم این محیط صمیمی رو حفظ کنیم .اگه یه مدتی در کارهامون وقفه افتاد بدونید که این ناخواسته بوده و من همیشه به فکر شما هستم .فرزاد عزیزم پاینده باشی و گل لبخند بر لبانت هرگز پژمرده نگردد ...ایرانی

مرتضی گفت...

داداش دستت درد نکنه.عالی بود

ایرانی گفت...

ممنونم داداش مرتضای زحمتکش .موفق باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر