ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مادر فداکار 7

الهام و امیر مدتی دیگه با هم مشغول بودن و المیرا هم که دیگه توان ایستادن و شاهد سکس دیگران بودن را نداشت خودشو از صحنه دور کرد . وقتی الهام  کارشو با امیر تموم کرد بر گشت به اتاق اون یعنی المیرا و کنار خواهرش دراز کشید -چطور بود الهام -چودانی و پرسی سوالت خطاست . زبل خان تو که از سیر تا پیاز ماجرا همه رو دیدی کیف کردی . همونجوری که دوست داشتی سر حال سر حالش کردم . دیگه دخترای مردم نمی تونن گولش بزنن . هر وقت بخواد کوس و کون خاله جون در خدمتشه . تو هم دیگه مجبور نیستی به این زودیها فکر دومادی و این جور چیزاش باشی . خرج داره. آدم تو این دوره و زمونه که نمی تونه به دختر مردم اعتماد کنه . المیرا گفت درسته الهام جون دستت درد نکنه . البته کوس و کون و سایر قسمتهای بدنت هم درد نکنه امیرو ساختی ولی من چی ؟/؟ -تو رو هم می سازم .. المیرا از جاش بلند شد و با همون لباس خواب کوتاه و فانتزی خود راهی اتاق امیر شد . درزد چون نمی خواست اگه یه وقتی امیر لخته خجالت بکشه و اصول کار هم همین بود -چطور بود پسرم -امیر در حالی که سرشو انداخته بود و جون خودش خجالت می کشید گفت دستت درد نکنه مامان . چشاش یه لحظه به هیکل مامانش افتاد و واسه چند ثانیه ای به خودش لرزید شیطونو لعنت کرد . المیرا امیرو بغل کرد و اونو بوسید . مادر و پسر در آغوش هم آروم گرفتند -عزیزم من هر کاری می کنم واسه خوشبختی توهه -ممنونم مامان درک می کنم . دوستت دارم عاشقتم -درهر حال خاله اتم می خواست و تو هم راضی بودی . در کل جامعه ما نمی پسنده . شاید این کارا درست نباشه چون خیلی ها جنبه اشو ندارن . ولی اگه  پوشیده بمونه وجنبه های مثبتشو در نظر بگیریم باید گفت که خیلی هم مفیده -بازم متشکرم مامان . همه اینا در مقابل عشق پاک و بی ریای مادری هیچه . المیرا آهی از حسرت کشید و گفت آره عزیزم . واسه من سلامتی تو از همه چی مهمتره . مادررفت به اتاق خودش وامیر هم در خوشی و سر مستی ناشی از سکس با خاله با اعتماد به نفسی فوق العاده و آرامش بسیار به خواب رفت . از اون طرف هم المیرا و خواهر خستگی ناپذیرش یکی دوساعتی رو با هم لز کردند و تقریبا در تمام این مدات الهام نقش فاعلی داشت و المیرا مفعولی . یعنی الهام روی تن و بدن المیرا کار می کرد تا سر حالش کنه و اونو به ار گاسم برسونه ولی المیرا هوس یک کیر زنده و طبیعی رو داشت . یه روز جمعه ای الناز و امیر به همراه مادرشون رفتن خونه مادر بزرگه . دایی امیر که اسمش بود امید و ده سال هم از المیرا کوچیکتر بود به تازگی با یه دختر ازدواج کرده بود به اسم سوسن که 18 سالش بود و خیلی هم خوشگل بود ولی این سوسن خانوم ما از اون دخترای اهل حال و تک پرون بود و اگه آب باریکه ای پیدا می کرد بدش نمیومد که یه شنایی هم بکنه ولی خیلی هم محافظه کار بود . طوری هم لباس می پوشید که المیرا رو به این فکر مینداخت که عروسش دست کمی از جنده های خیابونی نداشته باشه . با این حال دختر مودبی بود و آداب معاشرتو به خوبی رعایت می کرد . با مردا و پسرا میونه اش بهتر بود تا با هم جنسای خودش .-امیر شیطون شدی ها .-خاله اتو ردیفش کردی حالا تو نخ زندایی جونت هستی . یادت باشه اون زن داداشمه -ببینم مامان اون بهت نزدیک تره یا خاله جون ؟/؟  کدومشون واست مهم ترن . یه لحظه نگاه امیر ومادر بهم دوخته شد والمیرا از نگاه پسرش همه چی رو خوند . اون هوس گاییدن زندایی اشو کرده بود . دوست داشت با این تازه عروس حال کنه -مامان تو خیلی زرنگی . رو پیشونی آدما می تونی بخونی که حس و خواسته شون چیه . تازه تو یک زنی . احساسات زنا رو بهتر درک می کنی .شاید من اگه بخوام برم جلو و به یه زن یا دختر پیشنهادی بدم یکی بذاره زیر گوشم ولی تو خواسته های اونا رو بهتر متوجه میشی  ومی دونی که از چه راهی باید وارد شد تا دل اونا رو به دست آورد -باشه عزیزم امیر جون . باشه ببینم چیکار می تونم بکنم . دایی امید و آبجی الناز ت رو باید یه جوری دست به سر کنیم که چوب لاچرخمون نشن تا من بتونم مخ این سوسن خانمو بزنم . مامان عادت نداشت که خواهرشوهر بازی در بیاره و زندایی سوسن هم احترام مامانو نگه می داشت . یکی از این روزها که الناز بعد از ظهر رفته بود خونه یکی از دوستاش که در جشن تولدش شرکت کنه ودایی هم بود سر کار مامان زنگ زد واسه زن دایی که بیاد خونه ما کارش داره . سوسن جون طبق معمول با یه میکاپ و آرایش غلیظ بیا منو بکن نزول اجلاس فرموده وخیلی هم شگفت زده بود از این که مامان المیرا اونو به این صورت احضار کرده .منم خیلی به خودم رسیده بودم وتیپمو مردونه تر ساخته بودم و چشم از سوسن بر نمی گرفتم . مامان مثلا رفت آشپز خونه  که واسمون چایی و عصرونه بیاره زندایی خواست بره کمکش نذاشت . می خواست یه خورده ما رو با هم تنها بذاره که صمیمی تر شیم . مامان چون بهم گفته بود سوسن آمادگیشو داره منم رفته بودم تو کوکش و با نگام داشتم اونو می خوردم .-زندایی خوشگل که بودی ولی خیلی خوشگل تر شدی .این کارارو  که می کنی دل مردا رو می بری -چشات خوشگل می بینه امیر جون -چشام چیزایی رو که وجود دارن می بینن -قربون لب و دهن و کلام شیرینت .. قابل توجه دایی جونت که ازت یاد بگیره .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

11 نظرات:

ar@sh گفت...

man khodam shakhsan asheqe zandaeemam vali hich jor rah nemide:-(vali ye roz...
Dorod bar pesarane aryaee

ناشناس گفت...

سلام ایرانی جان خسته نباشی
این داستانت یه جورایی دل میبره داره عالیتر اینکه نمیشه حدس زد بعدش چی میشه قشنگش کرده ادامه بده گلم منتظر قسمت بعدیشم
دستت درد نکنه
راستی امیر با من قهر کرده جوابم رو نداده؟؟؟؟؟
هر دو تونو دوست دارم و به خدا میسپورم
فدای شما
----------- امید ---------

دلفین گفت...

ایرانی عزیز منتظر قسمت بعدیشم شاد باشی

ایرانی گفت...

آرش عزیزم امیدوارم اون چیزی رو که حقته و حس می کنی حقته بهش برسی .البته این داستانها بیشتر خیالیه ولی نمونه های واقعیش هم زیاده اما نه به اندازه این داستانها شاید یکی دو درصد .حالا اگه یکی می خواد به آدم راه بده اون بسته به فرهنگ و هنجار و طرز فکر اون از زندگی و رضایت یا نا رضایتی از شرایط خانوادگیش و سایر عوامل داره ..باز هم درود بر تو و دختران و پسران آریایی ...ایرانی

ایرانی گفت...

حتما دلفین جان ولی خب هفته ای یه بار منتشر میشه ..شاد باشی ..ایرانی

ar@sh گفت...

dadash irani man yeki az dustam hast k ba khalash alan 4 mahe rabete dare va khalash dokhtaresho va3 in dostemun jor karde va ba har2 nafareshon sex dare.man aval shak dashtam va bavar nemikardam vali vaqti k filme khodesh va khalash k makhfaiane gerefte bodo didam bavar kardam!
Az un vaqt ta hala man jedi shodam ro in tasmimam k zandaeem...
Age shod dastane sexe in dustamo ba komake khodesh minevisam va vasat email mikonam.

ایرانی گفت...

امید عزیزم حتما جواب امیررو هم خوندی و قبلشم که جواب من بوده .خوشحالم که با ما آشتی هستی ازقدیم گفته اند که دوست و دوستی باارزشه و درشرایط وهنجارهای مساوی ورعایت اخلاق, دوست قدیمی ترش هم باارزش تره .پس دوست قدیمی ما و این سایت !فراموشمان نکن .این داستان هم که فعلا تا قسمت دوازدهم اونو نوشتم .پاینده باشی داداش امید ..ایرانی

ایرانی گفت...

آرش جان واقعا واقعیتی رو بیان کردی که خب در جامعه ما هر چند خیلی کم وجود داره و این بر می گرده به فرهنگ و هنجار ها که ممکنه بعضی وقتها فامیلها از دیدگاه یه غریبه به هم نگاه کنند و به سکس اولویت بدن که البته من همچین چیزی رو تو صیه نمی کنم .من که محصل بودم دانش آموزان و همکلاسی هایی داشتم که با زندایی و زن عمو شون البته بیشتر زن عمو رابطه داشتند ..یه پدر شوهری رو گرفتند که با عروسش رابطه داشت و یه خاله و خواهر زاده ای رو هم که با هم رابطه داشتند سر بزنگاه دستگیر کردند .البته دوستان و همکلاسی هایی هم داشتم که با تقوا بودند و به دیدن دخترها در خیابون سرشونو بر می گردوندند که حرام نکنن .ولی من فرهتگ خودمو داشتم بایکی آشنا شدم و تا آخرشم رفتم و هستم و به نتیجه هم رسیدم و دیگه کاری به هیچ گروه نداشتم .داستانت هم داستان قشنگی میشه .اگه به یه دلیلی من نتونستم ایمیلمو در سایت بذارم می تونی برای امیر بفرستی و اونم برای من بفرسته و یا به نحودیگه ای عمل کنیم .درود بر تو آریایی خوش ذوق درود بر تو هم سنگر همیشگی من درود بر دختران گل وپسران غیور آریایی ...ایرانی

جيبر گفت...

عالي بود خيلي زيباست

matin گفت...

خیلی عالیه مرسی حرف نداره داداش

ایرانی گفت...

بازهم متشکرم از شما دوستان خوب و همیشگی ام جبیر نازنین ومثل من قرمز نشان و داداش متین خستگی ناپذیرم ..موفق باشید ..ایرانی

 

ابزار وبمستر