ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

رازنگاه 67

اشک از چشاش سرازیر شده بود ووقتی که داشت می رفت منم از پستو خارج شده رفتنشو دیدم . سرشو انداخته بود پایین و از خجالت به کسی نگاه نمی کرد . یه نموره ای دلم واسش سوخت . احساس گناه نمی کردم ولی دوست داشتم از نظر اقتصادی و معیشتی در مضیقه بیفته . راستش عاطفه کوچولو رو خیلی دوست داشتم اون که گناهی نکرده بود تا گشنگی بکشه . بر نامه رو طوری راست و ریس کردم که فردای آن روز تمام اجناس دزدیده شده رو از انباری که کرایه کرده بودم خارج کرده و راننده وانت هم خودمونی و از دوستای محجوبه بود . ماشین با بار دو سه ساعتی دور فروشگاه می گشت تا این که فر شاد چند دقیقه ای سر گرم ناهار خوردن شد و منم جلدی رفتم انباری و جنسارو تحویل گرفتم و غائله ختم به خیر شد . وقتی جریانو به فر شاد گفتم کلی باهام دعوا افتاد که چرا اونا رو نگه نداشتی که ما از ته و توی قضیه بیشتر سر در بیاریم -آخه داداش من اینا با اون نشونه ای که از فرستنده جنس به من دادن معلوم شد که کار کار کوروش بوده حالا دیگه چه فرقی می کنه واسه چی بیشتر سر خودمونو درد بیاریم . منم دیگه خسته شدم . باید چند تا کارمند امین بگیرم و منم برم اونجایی بشینم که حقمه دیگه نمی خوام رل یه جاسوسو بازی کنم -صبر کن تا فر هاد بر گرده ببینم تصمیم اون چیه . کوروش اومد و ماشینو برد  . موقع رفتن یه اخمی هم به من کرد و تفی بر زمین انداخت . دومین روزی بود که از این جریان می گذشت . تا غروب احساس آرامش می کردم . آخ دختر تو دیگه کی هستی . باید شیطونم درس می دادی . حس می کردم کوروش راشکست داده خردش کرده ام . صبح سومین روز که سرگرم کار هایم شده بودم یه لحظه چشام به جای خالیش افتاد . حس کردم هنوز هم با چشای آبی زیباش داره به من لبخند می زنه هنوز داره با همون معصومیت و مظلومیت از عاطفه میگه . سرمو بر گردوندم به طرف دیگه فروشگاه بازم فکر کردم کوروش اونجاست و با بقیه زنا گرم گرفته . خیس عرق شده بودم نمی تونستم فکرشو از سرم بیرون کنم . از فروشگاه خارج شده و رفتم دم در تا هوایی عوض کنم . محل کارم برام شده بود مث یه زندون برای چند ثانیه فکر کردم که ماشین کوروش دم در پارکه . دست و دلم به کار نمی رفت . یعنی این قدر می تونه در بیاره که خرج زندگیشو پیش ببره ؟/؟ یعنی فهمیده که کار من بوده ؟/؟ حتما فهمیده یا شک کرده که موقع رفتن تف کرده . وقتی که تعطیل کردیم حوصله هیچکسو نداشتم . دوست داشتم شبو تنهای تنها باشم . حتی دوست نداشتم که جنه هم بیاد سراغم . یک لحظه چهره بیگناه و محجوب کوروش از خاطرم محو نمی شد . حتی موقع رفتن هم سر به زیر بود و دوست نداشت چشم چرونی کنه . رفتم خونه و دوش ولرمی گرفته غذایی خورده و به رختخواب رفتم که صدای زنگ در آپارتمانو شنیدم . حوصله دیدن کسی رو نداشتم چه برسه به این که ازم توقع داشته باشن که بهشون حال بدم هنوزم به دروغ خودمو میکربی اعلام کرده بودم . از داخل دوربین نگاه کرده کوروشو دیدم . قلبم لرزید . یعنی اینجا ازجون من چی میخواد . بی اراده شده بودم درو براش باز کردم . آنچنان سیلی ای بر صورتم زد که به زحمت جلو افتادن خودمو گرفتم . خواستم تلافی کنم که مچ دستمو محکم گرفت و پس از بستن در آپارتمان بغلم زد و بر روی تخت پرتم کرد . فکر کردم به زور میخواد به من تجاوز کنه . من که داوطلبانه بهش می دادم این کارا دیگه چه معنی داشت ؟/؟ از من فاصله گرفت و گفت نترس کاریت ندارم . من مثل تو پست نیستم . این کشیده ای که زیر گوشت گذاشتم فقط به خاطر عاطفه بود که از یه دنیا هم بیشتر دوستت داره . دیگه نمی دونه این تویی که داری دنیا رو ازش می گیری . نترس من پست و نامرد نیستم که به یه زن تجاوز کنم . من کینه توز نیستم که بخوام انقاممو ازت بگیرم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

matin گفت...

مرسی زیبا و عالی حرف نداره

ایرانی گفت...

ممنونم متین جان برقرار باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر