ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان امپولی من 16

چند تایی منو محاصره کرده بودند و می خواستند کاری  کنند که بهم خوش بگذره -مواظب باشین نوه منو خفه نکنین . مامان در حالی که می گفت جوجوتو بخورم دخترم لباشو گذاشت روسینه های کوچولوم ونوکشو میک می زد . فتانه هم رفته بود رو کوسم واونو گذاشته بود تو دهنش . از اون طرف عزیز و فریبا وفریده خانوم با هم مشغول شدند . یه نیم نگاهی به طرف اونا هم داشتم که ببینم چیکار می کنن شاید بعدا به دردم بخوره . فریبا خانوم رو زمین نشسته بود وعزیز پاهاشو از دو طرف باز کرده بود وگذاشته بود رو دهن فریبا خانوم تا کوسشو بخوره واز اون طرف خانوم دکتر فریده ایستاده کوسشو گذاشت رو سر عزیز و یه برنامه کوس تو کوس حسابی راه افتاده بود . منم از این طرف بیحس شده بودم وفقط داشتم اونارو تماشا می کردم  .حالا سه تایی شون  روتخت ولو شده بودند .  عزیز رو زمین قرار داشت فریبا جون افتاده بود روش ودر حالی که پشت به خانوم دکتر وقمبل کرده بود فریده جون هم از پشت دستشو فرو کرده بود تو کوسش و باهاش  بازی می کرد . فریبا دستش قاشق بود واونو به لبه های کوس عزیز می زد ویه مقدار از خیسی های عزیزو می ریخت تو قاشق و اونو می خورد . هر لحظه شاهد حرکتهای تازه ای از اونا بودم . در هر حال به این حرکتها نمی شد گفت حرکتای انفجاری و اونجوری که اونا از ارگاسم وارضا شدن می گفتن باید بهشون شوک وارد میومد . چند لحظه بعد خانم دکتر یه کیر مصنوعی و دراز و کلفت به خودش بست و با اون کوس خواهر شوهرشو از پشت هدف گرفت . چه کوس جاداری هم داشت این فریبا جون . کیر مصنوعی رو تا ته قبول می کرد -بیشتر بیشتر فریده تند تر بزن رحم نکن . کوسسسسسمو پاره پاررررررشششششش کن . جرررششششش بده . تند تر زود باش حال بده -جاااااااان فریبا عجب کونی کردی . چه کوسسسسسی . دارم حال می کنم . داشتم به این فکر می کردم که خانوم دکتر چه جوری داره کیف می کنه . اون که یه کیر پلاستیکی رو کرده تو کوس فریبا . شاید از این که داره بهش حال میده کیف می کنه . شاید اونم مث من از ریخت و قیافه و هیکل کون خوشش میاد . من که ازتماشای کون همه شون خوشم میومد ومیاد . مامان یه خورده خودشو کج کرد و کون خودشو گذاشت رو سر عزیز وعزیز که کوسش توسط فریبا جون میک زده می شد خودش سرگرم لیس زدن کوس مامان شد . دیگه همه چی درهم و بر هم شده بود . ما شش نفر شده بودیم  مثل یه قطاری که ته قطار فریده خانوم بود و سرش فتان . صدای ناله ها و هوس همه اونا قاطی شده بود . حتی فتان که  یک بند در حال لیس زدن کوسم بود ناله می کرد -مااااااامااااااان اگه بدونی خوردن کوس کوچولو چه مزه ای میده . برعکس کیر که درشتش باحاله -فتان جون یادت باشه که موقع عملیات  صحبت کیر گوشتی حرامه . گناه کبیره هست -اوخ مامان اگه اسمشو ببریم و حسرتشو بخوریم باید چیکار کنیم -باید کفاره بدی کفاره -کفاره اش چیه -باید به شصت تا زن کوس بدی -اوخ گل گفتی چی از این بهتر و باحال تر . دوست دارم کفاره بدم . کواون شصت تا . وای کوسسسسسم دوباره میخاره . این وروجک طوری بهم مزه داده که بازم می خوام . یک آن واگن های قطار از هم باز شده انگار که با هم هماهنگ کرده بودند . حالا دیگه شده بودیم اتوبوس . جمعیت رفته بودند تو هم . من هم وسط اونا داشتم خفه می شدم . نمی دونستم این دستایی که رو تنمه مال کیه . فقط دست عزیز رو که یه خورده چینش بیشتر بود رو متوجه شدم . فریبا جون بهم چسبیده بود و منم سینه های درشتشو با دستای کوچیکم می مالیدم و با نوکشون بازی می کردم . لبخند رضایتی که رو لباش بود تمام خستگی رو از تن در می کرد . دیگه اون اخم و تخم اولیه رو نداشت . منو دیگه قبول کرده بودند ولی خودمم می دونستم که هنوز تا ششدانگ شدن خیلی راه دارم -فتانه جون که چشاش به یه حالت خماری وخوشگل در اومده بود گفت بچه ها اگه گفتین حالا چی می چسبه .. یکی می گفت کیر مصنوعی ویبره و گردون . یکی می گفت که دو تا دوتایی شیم و یه حالت 69 به خودمون بگیریم . یکی می گفت تو بغل هم بخوابیم . من نمی دونستم چی بگم ولی حس کردم اگه بریم تو حموم و با لیف و صابون به جون کوس و کون و تن هم بیفتیم یه صفای حسابی می تونیم بکنیم -یه حموم داغ خیلی به آدم می چسبه . اینو که گفتم فتانه جیغی از خوشحالی کشید و گفت تو دیگه کی هستی . رزا جون ! اینو تا حالا کجا قایمش کرده بودی . اومد و منو غرق بوسه کرد . دسته جمعی رفتیم طرف حموم . یه حموم بزرگ و جادار . وان بزرگشو پر از آب کردیم و رفتیم زیر دوش آب .. خیلی خنده دار شده بود . همه کف حموم دراز کشیده بودند ومنتظر بودند یکی بیاد لیفشون بزنه . البته من این کارو نکردم یه جون تازه ای گرفته بودم . عزیز و فریبا جون رفته بودند تو وان ومامان رزا وفتانه وفریده جون هنوز دمرو کف حموم دراز کشیده بودند . لیف حمومو گرفته واول از خانوم دکتر فریده شروع کردم . از پشت شونه هاش شروع کردم به لیف کشیدن تا نوک پاش . وقتی به کونش می رسیدم یه حرکت دورانی رو هم اونجا پیاده می کردم وبعد با یه شیطنت خاص دستای کوچولومو همراه با لیف می کشیدم رو کوسش . اون دو نفر دیگه دراز کش به صحنه نگاه می کردند ودلشون نمیومد از جاشون بلند شن یا این که برن رو هم کار کنن . منتظر بودند من بیام سراغشون . دوست داشتند که من واسشون لیف بکشم وبهشون حال بدم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام به ایرانی عزیز
من فائزه هستم شاید یادت نیاد ولی همونی که این داستان قشنگو ازت خواسته بود
واقعا ازت ممنونم به خاطر این داستانای زیبایی که میذاری
من خیلی وقت بود که نتونسته بودم که بیام به سایتتون سر بزنم
برا این می گم که اگر توی این مدت هم نظری نداد خیال نکنی اینقدر ... هستم و به بزرگی خودت منو ببخش
باز هم ممنون از لطفی که کردی
موفق باشی

کیوان گفت...

با سلام خدمت ایرانی عزیز و تشکر بابت داستانهای زیبات یه پیشنهاد یا به نوعی انتقاد دارم البته من در حدی نیستم که از تو استاد و دوست عزیز انتقاد کنم پس این حرفها رو یه پیشنهاد حساب کن:به نظرم اگه امکانش هست قسمتهای سکسی داستانها رو طوری بنویسید که حس سکسی که موقع سکس (مثل حرفهای سکسی بین طرفین یا درد کون دادن یا لحظه ارضا شدن و...)به خواننده منتقل بشه و خواننده رو تحریک کنه. از تو دوست عزیز دوباره درخواست میکنم که این حرفها رو پیشنهاد حساب کنی موفق و پیروز باشی.

ایرانی گفت...

سلام فائزه جان ! من هیچوقت شما هموطن عزیز شمالی ام از شهرستان زیبای رشت را فراموش نکرده ام وازیاد نبرده ام که این داستان را به درخواست شما نوشته ام وشاید باور نکنید مهمترین وشاید تنها عاملی که سبب شده تا به حال این داستان را به انتها نرسانم شما هستید بااین که هفته ها وماهها می شد که از شما بی خبر بوده ام .هرچند که هر داستان باید روزی به پایان برسد .درهرحال معمولا یک دختر امکانات وآزادی یک پسرراندارد ومقابله باشرایط کند اینترنت برای آنان دشوارتراست .پس بایددرکشان کرد .بااین حال ممنونم که فراموشمان نکرده ای ومهمتر از آن صداقت کلام توست...برای تو عزیز آرزوی بهترین ها رادارم .در هر حال این شما و خوانندگان عزیز هستید که باید بنده را ببخشید که به خاطر شاخه شاخه شدن اندیشه و ذهن و مسائل دیگر نمی توانم ارائه دهنده داستانهایی با کیفیت بالا باشم .خوشحالم که بار دیگر نام شما را زینت بخش این مجموعه می بینم همیشه شاد همیشه خندان همیشه تندرست باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

کیوان جان شما رئیس واستاد ما هستید و با نظر ها و ایده های شماست که در من ایجاد انگیزه می گردد .به خوبی می دانم که چه می گویید .این نکته در بسیاری از داستانها رعایت می شود و در بسیاری هم کمتر .شاید باز بر می گردد به همان تحت تاثیر قرار گرفتن ذهن و عدم تمرکز در بعضی موارد .مثلا کند شدن اینترنت افزایش داستانهای نیمه تمام تلاش در چند جبهه ...که بعضی وقتها مانع استفاده بهینه از فرصتها می گردد .حتی گاهی اوقات برای این که قسمت بعدی یک داستان رابنویسم برای سوتی ندادن مجبور میشم قسمت قبلی روبخونم .بااین حال به نکته خوبی اشاره کردی که قبلا هم یکی دوبار اشاره شده .سعی خواهم کرد در این زمینه هم دقت بیشتری کنم .البته یه سری داستانها که آماده هست و ..از توجه و دقتی که به این مجموعه داری سپاسگزارم .موفق و موید باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر