ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

راز نگاه 65

برای این کار تلاش و دقت زیادی لازم بود وبا توجه به این که داداشام این اواخر از تخم چشاشون هم به این کوروش بیشتر اطمینان داشتند خیلی مشکل بود که بتونم چیزی رو بندازمش گردنش . تازه این وسیله هایی رو که می خواستم از خودم یعنی در واقع خودمون بدزدم باید یه جایی قایمش می کردم که مطمئن باشه . واسه اونش یه فکری کرده بودم وبرای این کارم هم داشتم یه بهای سنگینی هم می دادم . یه جارو بدون این که به کسی بگم اجاره کردم و طرف هم منو می شناخت و سر بسته یه چیزایی که مخلوطی از راست و چاخان بود تحویلش دادم و خوبیش این بود که شناخت اون توسط زری بود و کس وکار منو نمی شناخت . مجبور شدم این نقشه شوممو با زری در میون بذارم . این از انباری که یکساله قرار داد اجاره اشو بستیم ولی بعدا به زری وعده دادم که هر وقت آبا از آسیاب افتاد یه انعامی بهش می دم تا پا پیش بذاره و قرار دادو دوستانه از طرف من لغو کنه . این از این . کلید انباری که جنب فروشگاه ما بود هم دست من و هم دست داداشا و کوروش بود ودقیقا نمی دونستم آیا کوروش این کلیدو همیشه ووقتی هم که میره خونه اش همراهش داره یا فقط وقت کاری دستشه . اوایل که بعد از ورود و خروج کالا تحویل می داد ولی بعدا دیگه مغازه محرم شد و گفتن که موقع کار پیشت باشه . تازگیها قصد داشتن یکی رو بیارن سر انبار بزرگ دم دستمون تا کار کوروش کم شه که اگه این طور می شد دیگه نقشه بی نقشه . بهترین وقت برای رد کردن کالا موقعی بود که کار گرا و پرسنل مغازه در حال ناهار خوردن بوده منم راحت بتونم جیم شم . سفارشات نقدو هم باید تحویل داده باشیم که دیگه شاهدی جلومون سبز نشه . از زری خواسته بودم که در همچه لحظاتی مخ کوروشو کار بگیره و یه جا مشغولش کنه . مثلا اگه زود غذاشو خورد کامپیوتر خودشو دست کاری کنه تا سر گرم شه . منم باید لیست کالاهایی رو که قصد سر قتشو داشتم و شماره سریال یا بدنه شونو با اونی که تو کامپیوترمون داشتیم مطابقت می دادم که بعدا واسه کاری که می خواستم بکنم گندش در نیاد . من و کوروش و فر هاد و فر شاد هر کدوم واسه خودمون یه کد کار بری و پسورد داشتیم ومن رمز ورود کوروشو می دونستم . اونم از رمز من با خبر بود . آخه با هم خیلی ندار بودیم و این حرفا رو نداشتیم . هر وقت تمام این کار ها به خیر و خوشی انجام شد اونوقت با یک فتنه گری زنانه و شیطانی تر تیب این آقای بادی رو می دادم تا بفهمه که یه تیکه کوس چقدر روغن داره . کمترین احساس دلسوزی نسبت به کوروش نداشتم . فقط می خواستم ازش انتقام بگیرم . اون به من و کوس من توهین کرده بود . اگه نمی خواست به من حال بده حداقل باید از این محیط دور می شد تا دیگه ریختشم نبینم . نمی دونم چرا این جوری شده بودم . یه موقع از دست آدمای بی وجدان ناله می کردم . حالا خودم شده بودم یکی از همونا . همه چیزای خوب و تمیزو واسه خودم می خواستم . دوباره فکرم رفت پیش نقشه . چند ساعت فقط روی این مسئله زوم کرده بودم که ایا آمار بعضی از کالاهای ورود داده رو از کامپیوتر حذف کنم یا خروجیشونو بزنم یا این که اصلا ورودی ندم و کارو از همون اول یکسره کنم . نمی دونستم کدومشون می تونه طبیعی تر باشه . در هر حال فروش ما از بس بالا بود و در خواست کالای ما هم زیاد یکی از دست اندرکاران فروشگاه رو به کره دعوت کرده بودند . فر هاد رفت و فرشاد موند . گول زدن فرشاد راحت تر بود . چند تا از وسایل گرون قیمتو مثل دو تا ال سی دی و یک یخچال ساید بای ساید و سه تا ماشین لباسشویی رو کاندید کرده اونم از اجناسی که تازه رسیده بود و ورود داده نشده بود . فر هاد هم نبود و من رفتم سر انبار اجناسو تحویل گرفته و به کمک گروه گانگستر قاسم و کاظم و سلیم که با یک وانت بار گوشه ای قایم شده بودند کالاها رو داخل وانت خالی کرده دستمزد سنگینشونو هم دادم و محجوبه هم با یک ماشین دیگه پشت سرشون راه افتاده بود . به خیر گذشت . بار برارو هم که قبلش فرستاده بودم وخیالم راحت شده بود . این کالاها باید یک بار در کامپیوتر مدیریت وارد می شد و بعدشم به دست من و کوروش می رسید که ثبت می کردیم و این دو تا ثبت بعدا باید با هم بررسی می شدند . منم نکردم کم کاری و اون ورقی رو که مر بوط به کالاهای دزدی بود وچند قلم دیگه هم به کالاهای بالا اضافه کرده بودم پس از ثبت ورود در کامپیوتر در آورده و بقیه لیستو به کوروش دادم .-اگه وقتشو نداری من خودم ثبت کنم کوروش -نه خودم انجامش میدم . بدجوری سرش شلوغ بود . مثل چارلی چاپلین این طرف و اون طرف می دوید .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

matin گفت...

سکسش کم و داستان طولانی شده

ایرانی گفت...

چند قسمت آخرش در اردیبهشت ماه چند تا سکس داره و تا اون موقع هم فکر کنم یه سکس غیر فرشته ای داشته باشیم .در هر حال واسه تنوع هم که شده مطالب و ماجراهای غیر سکسی لازمه ...ایرانی

 

ابزار وبمستر