ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 70

نه عزیزم جای دیگه ام میخاره -بی تربیت نشو ندا --فکرای بد نکن لبام میخاره -ببخش منو . من که از بعد از ظهر تا حالا دارم خارششو می گیرم -بازم میخاره -دیوونه چسبیدی به در اتاق که یه مزاحم همین جوری نیاد داخل ؟/؟ بعد از دو سه دقیقه ای که به طرز وسوسه انگیزی همو بوسیدیم یاد مهمونا افتاده گفتم ندا جون بد میشه مهمونا میگن چه خبره -بذار بگن . میانسالا و پیراش که یه روزی مث ما بودن و جووناش هم که مث ما هستن . از کره مریخ که نیومدن . اصلا دلم نمیخواد امروز تموم شه . این اتاق کوچولوی من امشب مال من و توست . کنار هم تا صبح با هم میگیم و حال می کنیم . اگرم دوست داشته باشی بازم به یاد گذشته ها میگم تا واسم بنویسی .-ندا بابا مامانت  ناراحت نشن که ما با هم خلوت می کنیم -اون وقتایی که ناراحت می شدن عین خیالت نبود -ندا -جون ندا تو که مارو کشتی بذار دو دقیقه دیگه ببوسمت . حالا معلوم نیست چند ساعت باید پیش اینا بمونیم تا بازم موقعیت واسه بوسیدن جورشه . بگو چی می خوای -دوست داری یه ملایی دفتر داری عاقدی چیزی بیاریم که تا موقع عقد یه صیغه ای چیزی واسمون بخونه -فکر بدی نیست -آره منم این جوری راحت ترم که یه وقتی بابات یا مامانت دلواپس نشن -ببینم حتما می خوای یه سال دیگه عقدم کنی . به این فکر می کردم که هر چیزی یه حساب و کتاب و مقدمه و پیشوازی داره واسه همین فکر کردم شاید این یه سالی که گفتم زود باشه -فکر می کنی اگه باید بیشتر صبر کنیم و درساتو هم خوب بخونی من حرفی ندارم بیشتر صبر می کنیم -ببینم نکنه یکی دیگه رو زیر سر داری . تو خجالت نمی کشی ؟/؟ نکنه میخوای تمام ملاهای تهرون و بابلسرو بیاریم اینجا واسمون استخاره بکنن  که اگه تعداد خوب بیشتر در اومد ما عقد کنیم . به خاطر تو و این که پیش خونواده من سختت نباشه واسه امروز حرفی ندارم ولی یه ماه دیگه در همچین روزی من باید زنت باشم وگرنه هر چی دیدی از چش خودت دیدی .. باورم نمی شد ندا این جور آتیشی تر از من باشه . این بار من رفتم طرفش و اونو بوسیدم تا خارش لبهاشو بگیرم . سر انجام رضایت دادیم که بریم پیش بقیه . سر و صورت ملتهب ما نشون می داد که مشغول چه کاری بودیم . تصمیم بر آن شد که یه عاقدی بیاریم که یه صیغه موقتی بخونه و منم سر بلند باشم . دسته جمعی متفق بودیم که این خطبه خون آخوند نباشه . چون حس کردیم آخوند شگون نداره و ممکنه پاقدمش نحس باشه  و گره تو کارمون بندازه . واسه همین از یه کت و شلوار پوش استفاده کردیم . باورم نمی شد که من و ندا به پیوند عشقمون جنبه رسمی تری بخشیده باشیم . روی نوار لذت و خوشی و آرامش بودیم . هدیه های تولد یکی پس از دیگری به طرف عشقم سرازیر می شد . برای اولین بار بود که ندای من پس از جراحی یه آرایش خفیفی می کرد . خوشگل تر از همه بود . به خودم می بالیدم که اون مال من شده . خیلی جالب بود نه بله برونی نه صحبت مهریه ای وچیزی . قرار عقدو گذاشتیم واسه دو هفته دیگه . ندا می گفت یه هفته دیگه  که دید چند تا از فامیلاش میگن ایکس باید از امریکا بیاد و ایگرگ میخواد از اروپا بیاد و این جوری ندا با اکراه و منت قبول کرد که یه هفته دیگه هم صبر کنه ولی پیش همه با صدای بلند اعلام کرد که این مدت دیگه تمدید پذیر نیست . من و مامان خدیج همدیگه رو بغل زده بودیم و می بوسیدیم . فاطمه خانوم خودشو انداخته بود تو بغل من و از خوشحالی اشک می ریخت . تازه  داشت اعتراف می کرد که به خاطر من و ندا چند بار با شوهرش دعوا افتاده وحتی یه بارم باهاش قهر کرده . پس فاطمه خانوم هم طرفدار من بود ولی بیشتر نشون می داد که رایش ممتنع بوده باشه .. نمی دونم حتما اگه از ناصر خانم می پرسیدی می گفت که اونم طرفدار من بود . وقتی که خطبه تموم شد هنوز عاقد پاشو از در بیرون نذاشته بود که ندا خودشو انداخت تو بغل پدرش . با تمام وجود در آغوشش کشید . پدر و دختر همدیگه رو می لیسیدند . چه صحنه قشنگی بود . حس کردم که هر دو دارن از گرمای روح و روان هم لذت می برن . خوب متوجه حرفاشون نمی شدم . فکرم نکنم که خودشونم متوجه شده باشن چی دارن میگن . سیل اشک بود که از چشاشون جاری بود و یه چیزایی تو هق هق گریه هاشون به گوشم می رسید . به خودم اجازه نمی دادم که برم جلوتر و خلوت پدر و دخترو بهم بزنم . اونم چه خلوتی ! همه سوت می زدند و هورا می کشیدند . شیرینی پخش می کردند . مامان خدیجه و فاطمه خانوم هم که دیگه از این به بعد اونو باید صداش می زدم مامان در حال گریستن بودند . منم گریه خوشحالی و سپاس سر داده بودم . سپاس از خدایی که عشقو آفریده ویهو تو این همهمه یادم اومد که جهنمم آفریده .. فوری شیطونو لعنت کردم که خوشی خودمو خراب نکنم . مامان من یه خورده سختش بود ولی ما 6 نفری یعنی من  پدرزن و مادرزن  و ندا و نادر و مامان خدیج دست تو دست هم حلقه زده و با یه آهنگی که گروه جاز واسمون می نواخت یه تکونی به خودمون می دادیم . دوباره خیس عرق شده بودم . زیاد اهل رقص نبودم . ندای هنرمندم ازم اجازه گرفت و گفت که می خواد چند تا آهنگ به فرا خور این روز عزیز بخونه -عزیزم من شوهر سختگیری نیستم . این فامیلات هم اونجور اهم که فکر می کردم آدمای بدی نیستن . به موقعش خونگرم و دوست داشتنی میشن -هنوز کجاشو دیدی . اینا همه از معجزه ندا و نوید وعشق پاکشونه ..-راستی عزیزم چی شد پارسال نخوندی -حالشو نداشتم تازه گفتم شاید عشق من ناراحت شه و جاشم نبود که مثل امسال برم دنبال اجازه . ترسیدم خیطم کنی -اگه الان می گفتم نه چیکار می کردی -حالا دیگه اونقدر دلیل واسه خوشبختی و خوشحالی داشتم که هر حرف تو رو با جان و دل قبول کنم . چند تا ترانه شاد و آروم خوند . اونایی که آروم بودند واقعا عاشقانه و با احساس بودند . عشقو می شد تو نگاش دید . از صداش احساس کرد . مخصوصا اولین ترانه ای رو که خونده بود یه ترانه قدیمی از لیلا فرو هر بود . مال وقتی که لیلا 18 سالش بود .. خون عشق تو .. تو رگهای منه .. لحظه با تو بودن به جون رسیدنه .. بسته به تو همه وجودم .. قدرت خلاق خدایی .. با تو به حق رسیده ام من .. پاکی لحظه دعایی .. توی چشم عاشق من . . تویی پیدا تویی پیدا .. توی خونه دل من تویی تنها تویی تنها ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

مرتضی گفت...

درود به ایرانی عزیز و دوست داشتنی.
چه قد دلگیره که هیچ نظری برای این داستان زیبا و جذاب درج نشده.

شاد و سربلند باشی داداش

ایرانی گفت...

ممنونم ازت مرتضی جان . من خودم علاقه عجیبی به این داستان دارم .یک ماه دیگه قسمت آخرش منتشر میشه و از همین حالا دارم واسش دلتنگی می کنم .تا قسمت 75 یکی دو قسمتش ممکنه مطلب تازه ای ارائه نده می خواستم برم تو یه مسیری که بر گشت کردم گفتم شاید برای خواننده خسته کننده شه خاطراتو قطعش کردم و به آینده پرداختم .پیروز باشی ...ایرانی

مرتضی گفت...

احساس میکنم کار درستی کردی که زیاد وارد خاطرات گذشته ندا نشدی.
به نظر من اگه فرصت کافی داشتی با یه ویرایش خوب ، ندای عشق از اینی که هست خیلی خیلی بهتر میشد.

ممنونم ایرانی...

ایرانی گفت...

سلام مرتضی جان البته اشاره به گذشته تا قسمت 75 بوده .البته با یه فرصت وشرایط خوب این داستان می تونست از این بهتر بشه .شاد باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر