ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

کرسی داغ هوس 5

حس می کردم که آماده ام تا خودمو واسه یه پرش جانانه آماده کنم . درسته که ور رفتن با آتنا شجاعم کرده بود ولی حساب مامان آزاده از خواهرم جدا بود . یه عشق و احترام خاصی بین مادر و فرزند و یه عشقی بین اونا وجود داره که قابل مقایسه با هیج عشقی نیست . تازه گذشته از اینا من اگه آتنا رو می گاییدم کون لق پسر مردم . داشتم به فری سگ خور نارو می زدم ولی این جارو باید به بابا جون زحمتکش خودم خیانت می کردم . اون مشغول دنده کلاج کردن بود و منم باید  سر دنده خودمو میذاشتم تو جا دنده مامان و با دیفرانسیلش ور می رفتم . لحظه به لحظه این افکار باز دارنده ازم دور می شد و من بیشتر به طرف مامان جونم کشیده می شدم . حالا دیگه فقط تمنای اونو داشتم . واییییی این ضد حال دیگه چی بود . نور رفت . اتومات رفت روی خاموش هر چند کورسویی وجود داشت و یه تصویرکی از کون مشخص بود ولی خوب حال نمی داد . منتهی پاهای مامان همچنان روبدنم قرار داشت . دستمو آروم رو پوستش می کشیدم . چقدر پوست نرمی داشت . خیلی هم خوشبو بود . با این که ساعتها بود این زیر خوابیده وکلی هم واسه بابا عرق کرده بود ولی هنوز بوی خوش عطر و بدنش به مشام می رسید . دستمو گذاشتم روی رون پای مامان . هر چه بالاتر می رفتم چاق تر می شد . چاق تر و تپل تر ووسوسه انگیز تر . واقعا مدرسه رو فراموش کرده بودم واون روز قیدشو زده بودم . دستمو یواش یواش بردم بالاتر و رسوندم به بر جستگیهای کونش . دیدم یه حرکتی به خودش داد ومنم دست نگه داشتم . همین جوری دستمو ثابت روکونش نگه داشته بودم که اگه یه وقتی صدای نکن نکنی شنیدم بگم اشتباه در خواب و سهوی بوده . یه خورده که دیدم اوضاع آروم تر شده به پیشروی خودم ادامه دادم . نیازی هم نبود که شورتک مامانو از پاش بیرون بکشم . یه خط وسطی اون وسط درزش کشیده شده بود که کوس خوشگل وتپلش از دو طرف می زد بیرون و راحت می شد انگولکش کرد و اگه یه خورده اون خط باریکه رو اون ور تر می دادم راحت انگشتامو می تونستم بفرستم تو کوسش ولی کار خیلی خیلی خطرناکی بود . خلاف قبلی رو یکی بود که بتونم بچسبونم بهش وبگم کی بود کی بود من نبودم ولی این یکی رو چیکارش می کردم  . مرد دیگه ای اینجا نبود . تازه اگرم بابا اینجا بود مامان این قدر کوس خل نبود که راحت بشه سرش کلاه گذاشت . اون خیلی زرنگ تر از این حرفا بود که بخواد گول بخوره تازه قد و قواره من و بابا که تو یه اندازه نبود . بعضی چیزاش درشت تر از من بود وبعضی چیزاش لاغر تر از من . دستام نرم و لطیف و کار نکرده بود ودستای اون زبر و خشن وبیابون دیده ... لبمو گذاشتم روکون مامان .. چراغ روشن شده بود هوس منو کشته بود . سست شده بودم دیگه از خودم اراده ای نداشتم . انگشتمو یه خورده به قسمت کناری کوس مامان مالیدم . خیلی خیس کرده بود . تمام تنم داشت می لرزید . اگه مامان بفهمه دیگه حتما دوستم نمی داره  .دیگه نازمو نمی کشه . ای کاش که کار به همین جاها ختم شه . حتما کیرمو از ریشه قطعش می کنه . منم میشم مث آغا محمد خان قاجار . صدام مثل صدای خروس میشه . عجب غلطی کردم ها . بهتره تا همین جا دست نگه داشته باشم هنوزم جای یه بهونه هست .نه این که دیگه تقصیر امیر سکسی نیست  اون که به من نگفته سرمو فروکنم زیر کرسی و پر و پاچه خواهر ومادرمو دید بزنم خودم عقل دارم و اختیار . اگه گیر افتادم  مثلا می تونم بگم خواب بودم وفکرکردم دوست دخترم کنارمه واز این حرفا . دیگه کوس  شری منطقی تر از این به نظرم نمیومد . چاره چی بود . ولی بهتر بود دیگه اش ادامه ندم . عملیات رو متوقف کردم . همونجا پشت جبهه سنگر گرفته آروم آروم عقب نشینی کردم . حالا دشمن خواب بود یا بیدار نمی دونستم . فرض می کردم که خوابه . هنوز کاملا از جبهه و خط مقدم دور نشده بودم که صدای مامان بلند شد -چیه فرزین ساکت شدی ؟/.؟ ادامه بده تازه داشت خوشم میومد . تو حالا شدی همونی که من می خواستم . می دونی که چه جوری حال بدی . خیلی سنگینم کردی . حالا داری می فهمی که چه جوری باید باهام کنار بیایی . مردایی که این جوری به زنشون حال میدن امکان نداره پالون زنشون کج شه و به شوهراشون خیانت کنن . زودباش دیگه . آبتین خوابه حالیش نیست . داشت گریه ام می گرفت . مگه مامان رفتن بابا رو ندیده بود ؟/؟ حتما خواب بود و الان هم نمی دونه ساعت چنده . حتما ندیده که نور خورشید از پنجره وارد شده . یا شایدم حواسش نیست که بابا مسافر داشته و رفته تر مینال . با این حال بهترین کار این بود که ساکت بشینم و جنب نخورم . هر کاری می کردم قافیه رو می باختم . این جوری حداقل شانس مساوی کردنو داشتم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

9 نظرات:

ABBAS گفت...

خیلی داستان داره جالب میشه منتظرم تا قسمته بعدیش فقط زودتر

ABBAS گفت...

خیلی داستان داره جالب میشه منتظرم تا قسمته بعدیش فقط زودتر

ناشناس گفت...

زودتر بنويسين خيلي خوبه

ایرانی گفت...

سلام عباس جان صبحت به خیر !قسمت بعدیشم که میشه برای هفته بعد ..موفق باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

دوست عزیز آشنا لطف کردی ! منم دوست دارم بیشتر منتشر کنم و زودترتا شرمنده شما نشم . ولی خب یه خورده فرصتها و ذخیره ها رو هم در نظر می گیرم .تمام داستانهامون جدیده و از تولید به مصرف .مثل سایت لوتی و..هم متخلف و متقلب نیستیم وماههاست که من و امیر دو نفری این مجموعه رو اداره می کنیم .به وجود شما افتخار کرده و با لذت اندیشه خود را برای ارائه آثار جدید به کار می گیریم .پاینده باشی ...ایرانی

matin گفت...

عالیه داداش عاشق اینطور داستانم

ایرانی گفت...

متشکرم داداش متین خسته نباشی ...ایرانی

جيبر گفت...

خيلي عالي بود تشكرازلطفت

ایرانی گفت...

منم از لطف و محبتت ممنونم جبیر جان ..ایرانی

 

ابزار وبمستر