وقتی که از شادی زیاد نمی دانی چه کنی ! ....
وقتی که غم داری و بغضت فوری اشکاتو در میاره ...
وقتی که غرق در آرامش و خوشبختی هستی ..
وقتی که دوست نداری به خاطر لذت و شاد کامی زیاد کسی چشمت کنه ..
وقتی کسی نیست که دردای دلت رو بهش بگی .....
وقتی دوست داری دیگران را در شادیهای خودت سهیم کنی ....
وقتی که نمی تونی خیلی چیزا رو فراموش کنی ...
وقتی که حس می کنی دنیای خوب و قشنگ فقط واسه تو داره زندگی می کنه ..
وقتی که همه چی آروم و لذتبخشه ..
وقتی که زندگی رو از کسی می خوای که مدعیه نمی دونه زندگی چیه ؟!.....
وقتی که عزرائیل هم فراموشت کرده ...
وقتی که آدمها بیشتر از جونشون دوستت دارن ..
وقتی که آدمهای ساده ول معطلن ....
وقتی که هرکی ساز خودش رو می زنه ..
وقتی که استخون ارزش ها در خاک زمین خاک میشه .....
وقتی که دیگه قلبت هم نغمه رفتن سر میده و تکون نمی خوره ...
وقتی که حس می کنی به هر سنگی که دست می زنی طلا از آب در میاد..
وقتی که احساس می کنی تمام بد بختی های دنیا بر سرت باریدن گرفته اند ..
وقتی که اونی که دوستش داری تا حد مرگ برات فداکاری می کنه ....
وقتی که یکی تو رو با همه بدیهات تحمل می کنه ...
وقتی که یکی یه روزی شریک خوشبختیت بوده و حالا شاهد بد بختیته ...
وقتی که یکی با تمام وجود , وجود شو در اختیارت گذاشته و می ذاره ....
وقتی که دلت می خواد به همه دنیا کمک کنی ......
وقتی که عاشق صلح و محبت و دوستی های پاکی ......
وقتی که خدا رو باتمام وجود فریاد می زنی ....
وقتی که یکی برات غصه می خوره و کاری ازش بر نمیاد ....
وقتی کسی نیست برات دل بسوزونه ...
وقتی دل آدما سرد تر از هوای امروزشماله .....
وقتی که انتظارشو نداری و یکی عشقشو با تمام وجود تقدیمت می کنه ....
وقتی که وفا و صداقت واسه بعضی هابه اندازه یه دسته علف هرز هم نمی ارزه .....
وقتی که به یکی میگی چراآزارم دادی و میگه برو خدارو شکر کن ازتو بدترشم داریم ..
وقتی همه تشویقت می کنن و میگن تو چقدر خوب و دانایی ....
وقتی که حس می کنی یه روزی نوشداروی توهم از راه می رسه ....
وقتی که خنده هات نمی ذاره غمهای دیگرانو حس کنی ..
وقتی که اشکات نمی ذاره خوشی های زندگی رو ببینی ....
وقتی که نمی تونی اندیشه هاتو فرمت کنی ....
وقتی که می دونی بازی بد سرنوشت رو و نمی تونی کاری بکنی ...
وقتی که همای سعادت به سراغت میاد ...
وقتی شعر دلتنگی برات معنایی نداره ...
وقتی همه چی رو وارونه می بینی ...
وقتی که دنیا با هات رفیقه و هیشکی دشمنت نیست ...
وقتی که کاری از دستت بر نمیاد ....
وقتی که نمی تونی جواب بدی ها رو با بدی ها بدی و...
وقتی که نمی تونی خوبی های دیگرانو جبران کنی ....
وقتی که مجبوری سر دفترسفید کلاه بذاری وطوری که دوست داری سیاهش کنی ..
وقتی که نمی تونی سنگدل باشی و بی وفا ...
وقتی که می تونی گل رو حسش کنی ولی نمی تونی ببینی و بوش کنی ....
وقتی که خون خشکیده عشق هنوز در رگهای سپید پیراهنت جاریست ....
وقتی که آدمهای مغرورو از خود راضی و خود برتربین جواب سلامتو نمیدن ..
وقتی بعضی ها اون قدر بهت احترام می ذارن که از خجالت خیس عرق میشی ....
وقتی که اون قدر بی اهمیتی که دوست نمی تونه دوستی خودشو نشون بده .....
وقتی که توی گل لغزیدی جای بالا کشیدنت به سرت لگد می زنن تا فروتر بری ....
وقتی که حس می کنی تمام آدمهای دنیا با محبت و مهربونن ...
وقتی که تعجب می کنی چرا همه از جور و جفا می نالن ....
وقتی که قلمت را برای همه و قلبت رو برای یکی می گردونی ...
وقتی که دلقکها به ریشت می خندند ....
وقتی که یکی هست که برای تو می میرد ولی تو بدون او می میری ....
وقتی که یکی هست که با نفسهایش به تو زندگی می دهد ...
وقتی که سکه را به هوا می اندازی وبه یکی می گویی که فقط یک روی آن را ببیند ..
وقتی که می خواهند مثل تو باشند و نمی توانند ...
وقتی که می خواهند مثل آنان باشی و نمی توانی ..
وقتی که آتش نمی سوزاند آب خاموش نمی کند ...
وقتی که بی سواد می پندارد دانشمند است....
وقتی که نمی توانی فراموشش کنی و نمی تواند فراموشت کند ....
وقتی که آینده را زیبا تر از حال می بینی ...
وقتی دلت می خواهد خمس خوشی هایت را پرداخت کنی ..
وقتی که حس می کنی دنیا فقط مال تو و اوست ...
وقتی که حس می کنی خوشبخت ترینی ..
وقتی که حس می کنی تازه دنیا را دیده ای .. دانسته ای که دنیا چیست ..
وقتی که احساس می کنی دنیای پاک و مهربان تازه به دنیا آمده است...
پایان
نویسنده :
ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر