افشین نگاهی به تازه عروس انداخت . خوشش اومده بود از این که اون خودشو تا این حد وقف اون کرده . یه حس مسئولیتی نسبت به اون داشت . پا های انوشه رو گرفت و اونو اونو به سمت خودش کشید .
-عزیزم خیلی دوستت دارم . نمی دونی با این کارت نشون دادی که دوستم داری چقدر واسم ارزش قائل شدی . امید وارم منم بعدا بتونم به نوعی این دوست داشتن و حس خودمو نشونت بدم .
انوشه : تو همین حالاشم نشونم دادی . همین که قبول کردی پیشم بخوابی . فقط بغلم بزن به من حس بده . بذار ببوسمت . دلم می خواد فقط اسیر دستای تو باشم . ولم نکن منو ببوس ...
افشین خودشو به سمت جلو کشید . پا های انوشه رو یک بار دیگه رو شونه هاش انداخت ... و اونو به سمت خودش کشید .
-آخخخخخخخخخخ .. هر جور دوست داری منو بکن . من در اختیار تو هستم . چقدر منتظر این لحظه بودم . اصلا متوجه نبودم که لحظات چه جوری می گذره . همش نگران بودم . ولی به حسی به من می گفت که موفق میشم . چون پر از خواستن بودم . حالا خوشحالم . خوشحالم از این که موفق شدم . و می دونم که از این به بعد هم هر وقت که بخواهیم می تونیم با هم باشیم . دوستت دارم .. منو ببوس .. ببوس افشین . دلم می خواد که تو پدر بچه ام باشی . اصلا دوست ندارم از شوهرم بچه داشته باشم . بگو که تو هم می خوای . بگو که تو هم دوست داری ..
افشین دوست نداشت واسه خودش درد سر درست کنه ..
-نمی دونم تو الان چی داری میگی . متوجه هستی اگه این موضوع مشخص شه چی ؟ -کی می خواد بره حرف بزنه . شوخیت گرفته ها .
-باشه دختر . تو هر کاری که بخوای انجام میدی . اگه یه تصمیمی بگیری تا انجامش ندی ول کن نیستی . اراده ات رو تحسین می کنم .
-منوچی ؟
افشین : تو که دیگه جای خود داری . از همه نظر تحسینت می کنم . چون اگه این طور نبود که من سمت تو نمیومدم .
-اووووووووووهههههه فدای تو که من نمی دونم دیگه چه جوری ازت تشکر کنم ... افشین : همین جوری که داری به من حال میدی بهترین نوع تشکره .. خیلی داغی انوشه . ولی چه حالی میده شادوماد خوابیده توی حجله و زنش داره با یکی دیگه عشقبازی می کنه .
انوشه : آخخخخخخخخخ تو همینو بگو ... من حس می کنم که دارم رو ابرا پرواز می کنم .
افشین دستاشو گذاشت زیر کمر انوشه و لباشو به لباش چسبوند . و حرکات چرخشی و انفجاری کیرشو توی کس شروع کرده بود . بعد از رو لباش رفت به سمت شونه ها و بازوی لختش .
-اوووووووووفففففف پسر دیوونه شدم ... محکم تر! به افتخار شوهری که به خواب ناز فرو رفته محکم تر بزن .
- چقدر دلم می خواست اون نسناس همین جا کنار ما بیدار می بود . می دید که زنش چه جوری داره به یکی دیگه حال میده و از کیر اون لذت می بره . ...
افشین لباشو به هر طرفی می گردوند تا لذت بیشتری به اون زن بده . ..
بنفشه و فرزین هم مشغول عشقبازی بودند . بنفشه دیگه به این فکر نمی کرد که این همون بستریه و همون اتاق خوابیه که اون و افشین درش بار ها و بار ها سکس کرده و از هم لذت برده اند . اون فقط به این فکر می کرد که شوهرش حالا داره با یه زن دیگه حال می کنه . البته نمی دونست اون زن کیه و جریان چیه ولی می دونست که به هر حال سرش یه جوری گرمه .
بنفشه به یاد بار اولی افتاده بود که با فرزین خلوت کرده بود . چقدر سختش بود که دست مردی به غیر از دست شوهرش به بدن اون برسه . ولی حالا همه چی براش عادی شده بود .
فرزین : خیلی حال کردی توی مجلس عمومی ..
بنفشه : تو خودت به کی میگی ؟ داشتی خودت رو می کشتی . انگاری که زن ندیده باشی . باز خوب بود که به اندازه کافی بهت رسیده بودم . میگم فکر می کنی بازم برات تنوع داشته باشم ؟ بازم همون حس قبلو داری از این که بخوای با من باشی و از من لذت ببری ؟
افشین : من همیشه همین حس رو دارم . اولا از این که با تو باشم و با هات سکس کنم لذت می برم . کیف می کنم . و در ثانی خیلی کیف می کنم و به من حال میده که با یک زن متاهل باشم . از این که زنی شوهر داشته باشه اسم مرد دیگه ای روش باشه و من اونو به سمت خودم کشیده باشم و ازش لذت ببرم یه اعتماد به نفس و هیجان خاصی بهم دست میده .
-پس بیا همین جور منو بکن ازم لذت ببر . دوباره همون اعتماد به نفس رو داشته باش . اون قالم گذاشت و رفت امشبو با بقیه خوش بگذرونه .
-منم کاری می کنم که از نبودنش احساس کمبود نکنی .
بنفشه : راستشو بگو حالا مثل اون بار اولی که می خواستی منو بکنی واست تازه ام ؟ اون حس تازه رو داری ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
-عزیزم خیلی دوستت دارم . نمی دونی با این کارت نشون دادی که دوستم داری چقدر واسم ارزش قائل شدی . امید وارم منم بعدا بتونم به نوعی این دوست داشتن و حس خودمو نشونت بدم .
انوشه : تو همین حالاشم نشونم دادی . همین که قبول کردی پیشم بخوابی . فقط بغلم بزن به من حس بده . بذار ببوسمت . دلم می خواد فقط اسیر دستای تو باشم . ولم نکن منو ببوس ...
افشین خودشو به سمت جلو کشید . پا های انوشه رو یک بار دیگه رو شونه هاش انداخت ... و اونو به سمت خودش کشید .
-آخخخخخخخخخخ .. هر جور دوست داری منو بکن . من در اختیار تو هستم . چقدر منتظر این لحظه بودم . اصلا متوجه نبودم که لحظات چه جوری می گذره . همش نگران بودم . ولی به حسی به من می گفت که موفق میشم . چون پر از خواستن بودم . حالا خوشحالم . خوشحالم از این که موفق شدم . و می دونم که از این به بعد هم هر وقت که بخواهیم می تونیم با هم باشیم . دوستت دارم .. منو ببوس .. ببوس افشین . دلم می خواد که تو پدر بچه ام باشی . اصلا دوست ندارم از شوهرم بچه داشته باشم . بگو که تو هم می خوای . بگو که تو هم دوست داری ..
افشین دوست نداشت واسه خودش درد سر درست کنه ..
-نمی دونم تو الان چی داری میگی . متوجه هستی اگه این موضوع مشخص شه چی ؟ -کی می خواد بره حرف بزنه . شوخیت گرفته ها .
-باشه دختر . تو هر کاری که بخوای انجام میدی . اگه یه تصمیمی بگیری تا انجامش ندی ول کن نیستی . اراده ات رو تحسین می کنم .
-منوچی ؟
افشین : تو که دیگه جای خود داری . از همه نظر تحسینت می کنم . چون اگه این طور نبود که من سمت تو نمیومدم .
-اووووووووووهههههه فدای تو که من نمی دونم دیگه چه جوری ازت تشکر کنم ... افشین : همین جوری که داری به من حال میدی بهترین نوع تشکره .. خیلی داغی انوشه . ولی چه حالی میده شادوماد خوابیده توی حجله و زنش داره با یکی دیگه عشقبازی می کنه .
انوشه : آخخخخخخخخخ تو همینو بگو ... من حس می کنم که دارم رو ابرا پرواز می کنم .
افشین دستاشو گذاشت زیر کمر انوشه و لباشو به لباش چسبوند . و حرکات چرخشی و انفجاری کیرشو توی کس شروع کرده بود . بعد از رو لباش رفت به سمت شونه ها و بازوی لختش .
-اوووووووووفففففف پسر دیوونه شدم ... محکم تر! به افتخار شوهری که به خواب ناز فرو رفته محکم تر بزن .
- چقدر دلم می خواست اون نسناس همین جا کنار ما بیدار می بود . می دید که زنش چه جوری داره به یکی دیگه حال میده و از کیر اون لذت می بره . ...
افشین لباشو به هر طرفی می گردوند تا لذت بیشتری به اون زن بده . ..
بنفشه و فرزین هم مشغول عشقبازی بودند . بنفشه دیگه به این فکر نمی کرد که این همون بستریه و همون اتاق خوابیه که اون و افشین درش بار ها و بار ها سکس کرده و از هم لذت برده اند . اون فقط به این فکر می کرد که شوهرش حالا داره با یه زن دیگه حال می کنه . البته نمی دونست اون زن کیه و جریان چیه ولی می دونست که به هر حال سرش یه جوری گرمه .
بنفشه به یاد بار اولی افتاده بود که با فرزین خلوت کرده بود . چقدر سختش بود که دست مردی به غیر از دست شوهرش به بدن اون برسه . ولی حالا همه چی براش عادی شده بود .
فرزین : خیلی حال کردی توی مجلس عمومی ..
بنفشه : تو خودت به کی میگی ؟ داشتی خودت رو می کشتی . انگاری که زن ندیده باشی . باز خوب بود که به اندازه کافی بهت رسیده بودم . میگم فکر می کنی بازم برات تنوع داشته باشم ؟ بازم همون حس قبلو داری از این که بخوای با من باشی و از من لذت ببری ؟
افشین : من همیشه همین حس رو دارم . اولا از این که با تو باشم و با هات سکس کنم لذت می برم . کیف می کنم . و در ثانی خیلی کیف می کنم و به من حال میده که با یک زن متاهل باشم . از این که زنی شوهر داشته باشه اسم مرد دیگه ای روش باشه و من اونو به سمت خودم کشیده باشم و ازش لذت ببرم یه اعتماد به نفس و هیجان خاصی بهم دست میده .
-پس بیا همین جور منو بکن ازم لذت ببر . دوباره همون اعتماد به نفس رو داشته باش . اون قالم گذاشت و رفت امشبو با بقیه خوش بگذرونه .
-منم کاری می کنم که از نبودنش احساس کمبود نکنی .
بنفشه : راستشو بگو حالا مثل اون بار اولی که می خواستی منو بکنی واست تازه ام ؟ اون حس تازه رو داری ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر