امیر ارسلان به این فکر می کرد که چیکار می تونه بکنه که اعصابش کمتر خرد شه . اون هنوز خودشو به خوبی با این وفق نداده بود که تحمل کنه که بقیه چه جوری زنشو می کنن حالا باید پسرشو می دید که داره در این وضعیت کیرشو کرده توی کس کسی که زنشه و مادر پسرشه . عجب صحنه ای شده بود! ...
یه عده اومده بودن دور اونا رو گرفته بودن .
سامان : چه خبرتونه این جا رو شلوغ کردین . طوری رفتار می کنین که انگار ندید بدید هستین . ما پیش این خونواده ها آبرو داریم .
امیر ارسلان دیگه خیلی حرصش گرفته بود .
فرخ لقا : چیکار داری می کنی مرد . زود باش ادامه بده دیگه . یه چیزی توی تنم سنگینی می کنه . آخخخخخخخخخخ امیر پسرم .. به بابات بگو کیرش رو زود تر بکنه توی کونم تا یه حس خوبی بهم دست بده و توازن بر قرار بشه ...
-مامان خودت بگو . فکر کنم بابا پکر شده از این که من کردم توی کست .
امیر ارسلان که هنوز بهت زده بود و این همه عجایب و غرایب رو هنوز هضمش نکرده بود نمی دونست چیکار کنه . قالب کون زنشو می دید . یه نگاهی به اون انداخت و کیرشو به کون زنش فشار داد ...
-آخخخخخخخ ارسلان رفت .. رفت . چه راحت رفت . می دونم که داری کیف می کنی و حالشو می بری . خیلی لذت میده . جوووووووووون .. چه حالی می کنم ! اصلا فکرشو نمی کردم که یه روزی پدر و پسر این جوری به من حال بدن . ارسلان یه خورده تند تر بکن . اگه دردم بیاد چیزی نمیگم . فقط به لذتش فکر می کنم . این که چه جوری به من کیف میده .
فرخ لقا دو تا کیرو با هم توی کونش حس می کرد .. چه حالی هم بهش می داد . .. هر دو مرد ساکت بودند . یکی داشت مادرشو می کرد و یکی دیگه زنشو . امیر با ترس و لرز دستاشو گذاشته بود رو پهلو های مادرش . از نظر اون این زن به پدرش تعلق داشت .
فرخ لقا : امیر چته . کیرت مثل سابق جون نداره . بزن .. پاره پاره ام کن . بشکاف کس مادرت رو . بی خیال دنیا ..
امیر که زیر مادرش و طاقباز دراز کشیده کیرشو کرده بود توی کس اون با ایما و اشاره مادرشو متوجه کرد که به خاطر این ناراحته که پدرش پکره و از این که می بینه امیر داره مادرشو می کنه اعصابش خرده .
فرخ لقا : امیر جان ناراحت نباش .. این جا غریبه ها منو کردند و بابات عادت کرد . تو که پسرشی باید حق آبچک داشته باشی یا نه ؟ بابات خیلی فر هنگش بالاست . همه اینا رو درک می کنه . خیلی خوبه بابات ... فدای کیر هر دو تاتون ...
ارسلان که این جور حرف زدن زنشو شنید یه حس رقابتی هم با پسرش کرد ... سرشو از پهلو به سر زنش نزدیک کرد . صورتشو به صورت اون چسبوند و خواست که اونو ببوسه . فرخ لقا سرشو بر گردوند و لباشو گذاشت رو لبای همسرش .. امیر هم دو تا دستاشو گذاشت رو سینه های مادرش و به آرومی اونا رو فشارش می گرفت . و زن به این فکر می کرد که اگه یه وقتی نتونه بیاد این جا و سه تایی شون باشن خونه می تونه لحظات خوبی رو با پسر و شوهرش داشته باشه . ارسلان یواش یواش سرعتشو زیاد کرد لباشو از رو لبای زنش بر داشت و به اون گفت عزیزم کونت عجب روون شده!
-کیر تو هم خیلی سفت و کاری شده . این چند ساعت بهت بد نگذشته ها . داری رنگ و وارنگ و مدل به مدل می بینی . من خیلی هواتو دارم . به هر حال زن و شوهر باید با هم تفاهم داشته باشن و همو درک کنن .
امیر هم رفته رفته شجاع تر شده بود و با سرعت بیشتری کیرشو از زیر به سقف کس مادرش می زد . ارسلان دو تا کیر رو می دید که وارد دو تا سوراخ زنش میشه و بر می گرده . کیر امیر غرق خیسی هوس مادرش بود . اون کمی هم حسادت می کرد ارسلان : پسر یواش تر .. مادرت دردش می گیره ..
بالاخره اون سکوت رو شکسته و با پسرش امیر حرف زد . فرخ لقا هم از این حرکت شوهرش خوشحال شده بود و امیر هم گفت ..
- باشه پدر رعایت می کنم .
فرخ لقا : فدات شم ارسی جون از این که به فکر منی ولی ایرادی نداره . امیر هر جور که دوست داره منو بکنه اصلا دردم نمی گیره خیلی هم حال می کنم . ..
اون طرف عرفان و مادرش فیروزه و سامان سه تایی مشغول بودند ... موبایل فیروزه یه گوشه ای نزدیکش افتاده بود .. چشم فیروزه به موبایلش که سایلنت بود افتاده و دید که یکی داره زنگ می زنه ..
-واااااااییییی عرفان پسرم کیرت رو از کسم بکش بیرون و یه سری بزن به خونه . الان دم درمون چند تا از مشتریا وایسادن .. یه وقتی نگی مامان این جا زیر کیر دیگران داره حال می کنه ..یه جوری سرشونو گرم کن تا من بیام . پاک یادم رفته بود که به اونا قول دادم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
یه عده اومده بودن دور اونا رو گرفته بودن .
سامان : چه خبرتونه این جا رو شلوغ کردین . طوری رفتار می کنین که انگار ندید بدید هستین . ما پیش این خونواده ها آبرو داریم .
امیر ارسلان دیگه خیلی حرصش گرفته بود .
فرخ لقا : چیکار داری می کنی مرد . زود باش ادامه بده دیگه . یه چیزی توی تنم سنگینی می کنه . آخخخخخخخخخخ امیر پسرم .. به بابات بگو کیرش رو زود تر بکنه توی کونم تا یه حس خوبی بهم دست بده و توازن بر قرار بشه ...
-مامان خودت بگو . فکر کنم بابا پکر شده از این که من کردم توی کست .
امیر ارسلان که هنوز بهت زده بود و این همه عجایب و غرایب رو هنوز هضمش نکرده بود نمی دونست چیکار کنه . قالب کون زنشو می دید . یه نگاهی به اون انداخت و کیرشو به کون زنش فشار داد ...
-آخخخخخخخ ارسلان رفت .. رفت . چه راحت رفت . می دونم که داری کیف می کنی و حالشو می بری . خیلی لذت میده . جوووووووووون .. چه حالی می کنم ! اصلا فکرشو نمی کردم که یه روزی پدر و پسر این جوری به من حال بدن . ارسلان یه خورده تند تر بکن . اگه دردم بیاد چیزی نمیگم . فقط به لذتش فکر می کنم . این که چه جوری به من کیف میده .
فرخ لقا دو تا کیرو با هم توی کونش حس می کرد .. چه حالی هم بهش می داد . .. هر دو مرد ساکت بودند . یکی داشت مادرشو می کرد و یکی دیگه زنشو . امیر با ترس و لرز دستاشو گذاشته بود رو پهلو های مادرش . از نظر اون این زن به پدرش تعلق داشت .
فرخ لقا : امیر چته . کیرت مثل سابق جون نداره . بزن .. پاره پاره ام کن . بشکاف کس مادرت رو . بی خیال دنیا ..
امیر که زیر مادرش و طاقباز دراز کشیده کیرشو کرده بود توی کس اون با ایما و اشاره مادرشو متوجه کرد که به خاطر این ناراحته که پدرش پکره و از این که می بینه امیر داره مادرشو می کنه اعصابش خرده .
فرخ لقا : امیر جان ناراحت نباش .. این جا غریبه ها منو کردند و بابات عادت کرد . تو که پسرشی باید حق آبچک داشته باشی یا نه ؟ بابات خیلی فر هنگش بالاست . همه اینا رو درک می کنه . خیلی خوبه بابات ... فدای کیر هر دو تاتون ...
ارسلان که این جور حرف زدن زنشو شنید یه حس رقابتی هم با پسرش کرد ... سرشو از پهلو به سر زنش نزدیک کرد . صورتشو به صورت اون چسبوند و خواست که اونو ببوسه . فرخ لقا سرشو بر گردوند و لباشو گذاشت رو لبای همسرش .. امیر هم دو تا دستاشو گذاشت رو سینه های مادرش و به آرومی اونا رو فشارش می گرفت . و زن به این فکر می کرد که اگه یه وقتی نتونه بیاد این جا و سه تایی شون باشن خونه می تونه لحظات خوبی رو با پسر و شوهرش داشته باشه . ارسلان یواش یواش سرعتشو زیاد کرد لباشو از رو لبای زنش بر داشت و به اون گفت عزیزم کونت عجب روون شده!
-کیر تو هم خیلی سفت و کاری شده . این چند ساعت بهت بد نگذشته ها . داری رنگ و وارنگ و مدل به مدل می بینی . من خیلی هواتو دارم . به هر حال زن و شوهر باید با هم تفاهم داشته باشن و همو درک کنن .
امیر هم رفته رفته شجاع تر شده بود و با سرعت بیشتری کیرشو از زیر به سقف کس مادرش می زد . ارسلان دو تا کیر رو می دید که وارد دو تا سوراخ زنش میشه و بر می گرده . کیر امیر غرق خیسی هوس مادرش بود . اون کمی هم حسادت می کرد ارسلان : پسر یواش تر .. مادرت دردش می گیره ..
بالاخره اون سکوت رو شکسته و با پسرش امیر حرف زد . فرخ لقا هم از این حرکت شوهرش خوشحال شده بود و امیر هم گفت ..
- باشه پدر رعایت می کنم .
فرخ لقا : فدات شم ارسی جون از این که به فکر منی ولی ایرادی نداره . امیر هر جور که دوست داره منو بکنه اصلا دردم نمی گیره خیلی هم حال می کنم . ..
اون طرف عرفان و مادرش فیروزه و سامان سه تایی مشغول بودند ... موبایل فیروزه یه گوشه ای نزدیکش افتاده بود .. چشم فیروزه به موبایلش که سایلنت بود افتاده و دید که یکی داره زنگ می زنه ..
-واااااااییییی عرفان پسرم کیرت رو از کسم بکش بیرون و یه سری بزن به خونه . الان دم درمون چند تا از مشتریا وایسادن .. یه وقتی نگی مامان این جا زیر کیر دیگران داره حال می کنه ..یه جوری سرشونو گرم کن تا من بیام . پاک یادم رفته بود که به اونا قول دادم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
2 نظرات:
داداش شرمنده یه چند وقتی نبودم ولی اومد اول اومدم توسایت داستانهارو خونوم همشون عالی عالی
رسیدن به خیر دلفین جان دست گلت درد نکنه ... خسته نباشی ... ایرانی
ارسال یک نظر