عرفان قبل از این که بره از مادرش پرسید که اونا در چه وضعیتی هستند ایا شوهر دارن یا نه ..
فیروزه در حالی که کیر سامانو مرتب در گردش از کس به کونش و عکسش حس می کرد و حرف زدنش با آه و ناله همراه بود گفت
- پسر تو چرا همش فکرت متوجه این جور چیزاست . یه وقتی با اونا داری حرف می زنی نکنه حواست رو ببری سمت چیزای دیگه . اونا از مشتریای خوب من و پول بده هستند . یه جوری سر اونا رو گرم کن تا من بر گردم . اومدن مو ها شونو ردیف کنن و از طرفی قول دادم بهشون که تا یه حدی به اونا کار عملی یاد بدم که چاره خودشونو بکنن در عوض خیلی هم کمکم می کنن .
-جدی میگی ؟
-شوخیم کجا بود . ولی یه چیزی رو هم در نظر بگیر اولا این که این روزا یه زنی که می خواد حال کنه و اهل عشق و حال و تفریح باشه دیگه نگاه نمی کنه به این که شوهر داره یا نه . اون فقط مرد می خواد . اگه شوهرش کنارش باشه که هیچی .. اگه نه هر مردی می تونه شوهرش باشه ... و از طرفی تو به اونا کاری نداشته باش . ممکنه یه وقتی فکر کنن نظر خاصی بهشون داری و همین اونا رو زده کنه و فراری بده . امید وارم متوجه حرفام بشی و شده باشی ..
عرفان : کاملا متوجه هستم و می دونم چی داری میگی مامان .
-تازه تو هم که به اندازه کافی این روزا حال کردی و دیگه جونی ازت نمونده . از بس که یه چیزی رو زیاد خوردی انگار اشتهات بیشتر باز شده بیشتر تنوع طلب شدی ..
-مامان ! چیکار کنم . این یه چیزی هست که اشتهای آدمو باز می کنه . تا وقتی که نخوری فکر می کنی با همون یک مدل همه چی حله ..
فیروزه : بس کن عرفان بدو که دیر شده . اگه خبر منو گرفتن بگو کار داره تا بعد از ظهر بر نمی گرده ..
سامان : فیروزه جون اگه کار داری می تونی بری
-نه سامان خان . جای داغ و گرم و نرم و به این راحتی رو کجا ول کنم . تازه این فرخ لقا و امیر ار سلان هم هستند و باید ببینم تکلیف اونا چی میشه . گاه این سواره و گاه اون سوار . این امیر هم خوب و حسابی میون پدر و مادرش رو جوش داده . نگاه کن چقدر هیجان انگیزه . زن نشسته در حالت سگی . شوهره کرده توی کون زن و پسره گذاشته توی کسش . دو تا کیر با هم وارد میشه و خارج میشه آخخخخخخخ عاشق این جور صحنه ها هستم . خیلی به آدم حال میده . روحیه آدمو شاد می کنه . کاش شوهر منم می بود و دو تایی با عرفان می افتادن به جون من .
سامان : می دونم چی داری میگی . من و سهیل هم گاه با سحر همچین کاری رو انجام میدیم . حالا عیبی نداره فرض کن منم جای بابای عرفان ..
امیر و فرخ لقا و امیر ارسلان هم که سه تایی شون سخت در حال حال کردن بودند و ارسلان هنوز هم محو دو تا کیری بود که وارد سوراخای کس و کون زنش می شد .
-جوووووووووون .. واااااااییییییی ..
امیر : چی شده بابا ... کون مامان خیلی چسبناکه ؟ اگه نمی تونی تحمل کنی به کمرت فشار نیار . خالیش کن توی کون . لذت ببر . حال کن ..
فرخ لقا : چی داری میگی امیر ! بذار بابات تا می تونه به من حال بده . بد عادتش نده
-مامان . اون بابامه ...
-منم مادرتم
-عوضش من دارم از این پایین می کنم توی کست و تو داری حال می کنی ..
ارسلان : بازم پسر آدم هوای آدمو داره . ولی عیبی نداره . می تونم ادامه بدم . بذار سیر سیر مادرت رو از کون بکنم این قدر چشمش به دنبال کیر دیگران نباشه .
عرفان خودشو رسوند به دم در خونه اش .. شهین و مهین و مینا سه تا زنی بودن که منتظر فیروزه بوده خیلی هم شیک پوش وفانتزی نشون می دادند . هر سه اونا قدی کوتاه داشته و تپل بودن .. دم در که رسیده بودن روسری های خودشونو هم بر داشته بودن . ..
عرفان تا اونا رو دید لباشو گرد کرد و با خودش گفت هر سه تا تون از اونایین که اگه آب ببینین شناگرای خوبی میشین ..
سه تاشون هم از اون فرنگ رفته هایی بودن که اگه پا می داد بدشون نمیومد که حال کنن . سنشون هم بین چهل و پنج تا چهل و هفت بود . شوهراشون هم از اون سر مایه دارایی بودن که بیشتر دوست داشتن که از دست زناشون خلاص باشن و کاری هم به کار اونا نداشتن .. این زنا هم خیلی رک صحبت می کردن ..
شهین : تو باید عرفان باشی . مادرت کجاست نکنه رفته دنبال عشق و حال خودش و تو رو به امون خدا ول کرده .. اونا عرفانو دیده بودن که از خونه خوش خیال اومده بیرون ....
عرفان حس کرد که یه سر و صد اهایی از خونه خوش خیال میاد هر چند فاصله استخر و محل عملیات تا اون جا زیاد بود ولی سر و صدای اونا هم زیاد بود .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
فیروزه در حالی که کیر سامانو مرتب در گردش از کس به کونش و عکسش حس می کرد و حرف زدنش با آه و ناله همراه بود گفت
- پسر تو چرا همش فکرت متوجه این جور چیزاست . یه وقتی با اونا داری حرف می زنی نکنه حواست رو ببری سمت چیزای دیگه . اونا از مشتریای خوب من و پول بده هستند . یه جوری سر اونا رو گرم کن تا من بر گردم . اومدن مو ها شونو ردیف کنن و از طرفی قول دادم بهشون که تا یه حدی به اونا کار عملی یاد بدم که چاره خودشونو بکنن در عوض خیلی هم کمکم می کنن .
-جدی میگی ؟
-شوخیم کجا بود . ولی یه چیزی رو هم در نظر بگیر اولا این که این روزا یه زنی که می خواد حال کنه و اهل عشق و حال و تفریح باشه دیگه نگاه نمی کنه به این که شوهر داره یا نه . اون فقط مرد می خواد . اگه شوهرش کنارش باشه که هیچی .. اگه نه هر مردی می تونه شوهرش باشه ... و از طرفی تو به اونا کاری نداشته باش . ممکنه یه وقتی فکر کنن نظر خاصی بهشون داری و همین اونا رو زده کنه و فراری بده . امید وارم متوجه حرفام بشی و شده باشی ..
عرفان : کاملا متوجه هستم و می دونم چی داری میگی مامان .
-تازه تو هم که به اندازه کافی این روزا حال کردی و دیگه جونی ازت نمونده . از بس که یه چیزی رو زیاد خوردی انگار اشتهات بیشتر باز شده بیشتر تنوع طلب شدی ..
-مامان ! چیکار کنم . این یه چیزی هست که اشتهای آدمو باز می کنه . تا وقتی که نخوری فکر می کنی با همون یک مدل همه چی حله ..
فیروزه : بس کن عرفان بدو که دیر شده . اگه خبر منو گرفتن بگو کار داره تا بعد از ظهر بر نمی گرده ..
سامان : فیروزه جون اگه کار داری می تونی بری
-نه سامان خان . جای داغ و گرم و نرم و به این راحتی رو کجا ول کنم . تازه این فرخ لقا و امیر ار سلان هم هستند و باید ببینم تکلیف اونا چی میشه . گاه این سواره و گاه اون سوار . این امیر هم خوب و حسابی میون پدر و مادرش رو جوش داده . نگاه کن چقدر هیجان انگیزه . زن نشسته در حالت سگی . شوهره کرده توی کون زن و پسره گذاشته توی کسش . دو تا کیر با هم وارد میشه و خارج میشه آخخخخخخخ عاشق این جور صحنه ها هستم . خیلی به آدم حال میده . روحیه آدمو شاد می کنه . کاش شوهر منم می بود و دو تایی با عرفان می افتادن به جون من .
سامان : می دونم چی داری میگی . من و سهیل هم گاه با سحر همچین کاری رو انجام میدیم . حالا عیبی نداره فرض کن منم جای بابای عرفان ..
امیر و فرخ لقا و امیر ارسلان هم که سه تایی شون سخت در حال حال کردن بودند و ارسلان هنوز هم محو دو تا کیری بود که وارد سوراخای کس و کون زنش می شد .
-جوووووووووون .. واااااااییییییی ..
امیر : چی شده بابا ... کون مامان خیلی چسبناکه ؟ اگه نمی تونی تحمل کنی به کمرت فشار نیار . خالیش کن توی کون . لذت ببر . حال کن ..
فرخ لقا : چی داری میگی امیر ! بذار بابات تا می تونه به من حال بده . بد عادتش نده
-مامان . اون بابامه ...
-منم مادرتم
-عوضش من دارم از این پایین می کنم توی کست و تو داری حال می کنی ..
ارسلان : بازم پسر آدم هوای آدمو داره . ولی عیبی نداره . می تونم ادامه بدم . بذار سیر سیر مادرت رو از کون بکنم این قدر چشمش به دنبال کیر دیگران نباشه .
عرفان خودشو رسوند به دم در خونه اش .. شهین و مهین و مینا سه تا زنی بودن که منتظر فیروزه بوده خیلی هم شیک پوش وفانتزی نشون می دادند . هر سه اونا قدی کوتاه داشته و تپل بودن .. دم در که رسیده بودن روسری های خودشونو هم بر داشته بودن . ..
عرفان تا اونا رو دید لباشو گرد کرد و با خودش گفت هر سه تا تون از اونایین که اگه آب ببینین شناگرای خوبی میشین ..
سه تاشون هم از اون فرنگ رفته هایی بودن که اگه پا می داد بدشون نمیومد که حال کنن . سنشون هم بین چهل و پنج تا چهل و هفت بود . شوهراشون هم از اون سر مایه دارایی بودن که بیشتر دوست داشتن که از دست زناشون خلاص باشن و کاری هم به کار اونا نداشتن .. این زنا هم خیلی رک صحبت می کردن ..
شهین : تو باید عرفان باشی . مادرت کجاست نکنه رفته دنبال عشق و حال خودش و تو رو به امون خدا ول کرده .. اونا عرفانو دیده بودن که از خونه خوش خیال اومده بیرون ....
عرفان حس کرد که یه سر و صد اهایی از خونه خوش خیال میاد هر چند فاصله استخر و محل عملیات تا اون جا زیاد بود ولی سر و صدای اونا هم زیاد بود .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
2 نظرات:
داداش دمت گرم عالی بودمرسی
ممنونم داداش دلفین عزیز و گلم . خسته نباشی .... ایرانی
ارسال یک نظر