ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فریب فریبا 10(قسمت آخر)

ودقایقی پس از آن ...-من در اختیار توام چی دوست داری ؟/؟-مگه تا حالا نبودی //؟-چرا منظورم این بود می تونی کمرتو سبک کنی . انتهای دو تا رونشو گذاشتم رو شونه هاش وسوار کرده اونو به صورت خمیده و علامت کوچیکتر ریاضی در آورده کون و کوسشو دادم بالا .اوووووووووف کیرم رفت تو کوس داغش .  هنوز فتیله خواهرم داشت می سوخت . دوست داشتم همین جوری بسوزه و خاکستر شه و آروم بگیره . منم تا می تونستم کردمش بهش نفت رسوندم تا همین طور بسوزه و بسوزه و بسوزه و من بازم بتونم باهاش حال کنم . این جوری که فریده رو به خودم چسبونده بودم اوج داغی من و اون بود . -بگیر فریده بگیر حال کن -دارم حال می کنم داداش  دارم حال می کنم . فقط کیییییییرررررررررتو می تونه الان حالمو جا بیاره به من صفا بده .-ببین فریده اگه وفا باشه صفا همیشه پشت سرشه .-بزززززززن کیییییییرررررررتو محکم ترررررررربزن همچین بزززززززن تا دیگه واسه من کوسسسسس نمونه -چی می گی فریده تو می خوای منو بی کوس و کس کنی ؟/؟حالا که این طور شد بیا این آب کیییییییررررررو همین جا تو کوسسسست داشته باش . چند تا ضربه محکم و تکنیکی پشت سرهم زدم و یهو آرومش کردم . آ ب کیرم اونقدر نرم و روون ریخت تو کوسش که یه لحظه فکر کردم دارم می شاشم . طفلک چشاشو بسته بود و با آرامش اعصاب انگاری به آینده فکر می کرد . کیرمو داخل کوسش قفل کرده کوس و کونشو روبه هواگرفتم تا آب برگشت نکنه و حروم نشه . شاید فرجی بشه با تصادف یه قطره ریز با تخمک میوه ,میوه هوس من و اون به دنیا بیاد . در شب به یاد ماندنی زفاف اصلا نخوابیدیم . نفهمیدیم کی صبح شد ولی می دونم حداقل یه بار دیگه هم خالی کردم و بقیه مدتو داشتیم با هم حال می کردیم . مامان تلفن زد و گفت که به سلامت به کردستان رسیده ممکنه دریافت جسد یه سری تشریفاتی داشته باشه که یکی دو روز معطل بشن . منم بهش خاطر جمعی دادم که نگران من و فریده و خونه نباشه . من و فریده جون ماه عسلمونو تو همین خونه ردیف کردیم . چه ماه باحال و چه عسل شیرینی !عسلی خالص خوش طعم طبیعی مخصوص خودم وقتی باهم رفتیم حموم چهره اش دخترونه تر شده بود وقتی هم که کوسشو لیف می زدم گوشمو میذاشتم زیر سینه هاش  .ضربان قلبش مثل رگبار مسلسل سوراخ سوراخم می کرد و تا راضیش نمی کردم دلم نمیومد به فکر ارضای خودم باشم . سه روزی رو که مادر نبود از بهترین و شیرین ترین روزهای زندگی من بود . فریده دیگه مال من بود و من مال او . حتی انگشتری رو که غفار براش خریده بود از انگشتش در آورده و خودم انگشتر دیگری بهش زدم . منم یه انگشتر دامادی گذاشتم دستم که البته وقتی بابا اومد باید از دستم در می آوردم چون معتقد بود که طلای زرد برای مرد حرامه . خیلی با ایمانه و دستورات دینی رو مو به مو انجام میده . عزاداران بر گشتند . فریده به مامان گفت غفار دختریشو گرفته احتمال داره حامله اش کرده باشه مادر حرفشو نپذیرفت و گفت کار کار فرید منه . ا ز او خواهش کردیم یه کاری کنه که بقیه هم این مسئله رو قبول کرده و هضمش کنن چون پدر از غفار خواسته بود که تا موقعی که زندگی مشترک اون و فریده شروع نشده مسائل زنا شویی رو به میون نکشه اجازه بده تا فریده حداقل دیپلمشو بگیره . من و فریده دبستان که بودیم دو کلاسو تو یه سال خونده بودیم پدر روی قول غفار خان حساب می کرد اما حالا دامادش مرده بود ومعتمدی لازم بود تا قانعش کنه که غفار خان زیر قولش زده و مامان فریبابا فریبندگی خود پدر رو قانع کرد که فریده همون اول موضوع رو با او در میون گذاشته و از ترس پدر جبارش مجبور بوده مسئله رو کتمان کنه تا چی پیش بیاد . پدر اولش ناراحت شد ولی بعد گفت خب بد نیست اگه حامله شده افتخار بزرگیه که نوه ام فرزند شهیدباشه ..... یک هفته مراسم و مجلس عزا داشتیم و واقعا هم عزا بود . چون از کار و کاسبی افتاده بودیم کمر من و مامان و فریده حسابی سنگین شده بود چند روزی بعد از برگزاری مراسم هفت مامان واسم خبر خوش آورد که از من بارداره -مامان شوخی نکن . نکنه از بابا باشه ؟/؟-نه بابا من خودم میدونم چیکار کردم . حالا باید یه ترفندی بزنم و بندازم گردن پدرت . با حیله گریهاش همین کارو هم کرد . مادر از من بار دار بود و فریده داشت دق می کرد . وقتی پریود خواهرم عقب افتاد خیلی هیجان زده بود اونم بار دار شده بود . همسران من یعنی مامان فریبا و آبجی فریده هر دو ازم حامله بودند . خونواده غفار که همین یه پسرو داشته و چهار تا بچه دیگه شون همه دختر بودنداز خوشحالی تو پوستشون نمی گنجیده و با این که افراد مومنی بودند و داده خدارا می پذیرفتند اما دست به دعا شده و پسر طلب می کردند تا خاطره فرزندشونو زنده نگه داشته باشند . واقعا ثواب کرده بودم . کیر من و کوس فریده خانواده ای رو که تک پسرشونو از دست داده بودن خوشحال کرده صبور ترشون کرده بود ومن و مادر و خواهرم به میمنت این روزهای خوش قرار گذاشتیم که یک سکس سه نفره با هم داشته باشیم . سر بابا رو دور دیده و به خودمون رسیده بودیم . فریده جون دیگه پشم یا همون موهای کوسشو می تراشید . چون من از کوس براق و صاف بیشتر خوشم میومد . مادر و دختر به جون هم افتاده بودند اولش تعارف می کردند و بعد ش هم حسادت و بعد رقابت . مثل دو تا گربه ای که سر گوشت دعوا داشته باشن سر به دندون گرفتن کیر من دهوا افتادن . به هر حال بینشون واسطه شده و شده بودم مسئول شورای حل اختلافشون . گاه به نوبت و گاه هم مشترکا ازشون می خواستم که کیرمو ساک بزنن .. شریکی خوردن این جوری بود که یکی سر کیرو می ذاشت داخل دهنش و یکی دیگه هم وسطشو به دهن می گرفت و زبون می زد . نمی ذاشتم دل هیچکدومشون بشکنه . تویکی از این شریکی خوردنا بود که ..-وای فریده فریبا آبم داره میاد . کیر تو دهن فریبا بود و فریده وسطشو داشت -آبش مال منه من باید بخورم -نه مامان سر کیرو بیشتر وقتا توی دهن خودت داشتی آبم باید شریک باشیم -قربون جفت لب و دهنتون بشم من این قدر باهم دعوا نیفتین آب کیر فرید این قدر هست که به هر دوتاتون برسه . کیرمو تودهن مامان حرکت داده و اون دو تا زن هم با دست و لب و دهن افتادن به جون کیر من و تا می تونستن آبمو کشیدن .-اوووووووووف جووووووووون هر چی می ریزه تمومی نداره -دیدی گفتم فریده این قدر حرص نزن . به هردوتون می رسه . مامان که سر کیر تو دهنش بود وول نمی کرد از ترس این که  دهنش باز شه منی من حروم شه حرف نمی زد و فقط هرچی رو که می ریخت تو دهنش می خورد . آب مثل سیل ریخت تو دهن فریبا و برگشتیهای روی کیرشو هم فریده خورد -سیرشدین یا کمتونه ؟/؟هردوشون باهم گفتند دوست داشتیم تنهایی می خوردیم -حالا این قدر بخیل و خودخواه نباشین دیگه . یه بار خواستیم با هم جشن بگیریم . چقدر عزادار باشیم //؟!نمیذاشتم دل هیچکدومشون بشکنه .. دوتایی قمبل کرده بودند و من از سوراخ یکی که در می آوردم می ذاشتم تو سوراخ اون یکی . کوسشونو هم که می خواستم بخورم دوتایی رو خوابونده بودم و نوبتی لیس می زدم . موقع گاییدنشون هم یه دردسر دیگه . دو زن داشتن هم همین دردسرها رو داره مخصوصا وقتی که بخوای دوتایی رو باهم هم بگایی .  اونی رو که داشتم می گاییدم یکی دیگه رو بی نصیب نمی ذاشت دستشو می ذاشت لای کوس رقیبش و حسابی آماده اش می کرد . همینو کم داشتیم که مامان و آبجی باهم لز هم داشته باشن کیر من رحم و مروت سرش نمی شد وخستگی ناپذیرانه تلمبه می زد و بالاخره باچند حرکت انفجاری آب  کیرمو تا می تونستم تو کوس این دوتا زن باردار خالی کرده وجشن باشکوه ما رسما به پایان رسید . من کون برجسته و کوس تنگ می خواستم . مامان و آبجی قبول کردن که برن ورزش و تا جایی که برای بچه ضرر نداشته باشه ورزشهایی انجام بدن که به بر جسته تر شدن باسن کمک کنه از طرفی قرار شد که مامان فریبا موقع سزارین کوسشو بده دست دکتر تا با یه سری دوخت و دوز تنگ ترش کنه . هر چند با این کار شاید موقع گاییده شدن گاهی یه مختصر دردیش بگیره ولی دوست داشت به خواسته من عمل کنه و از رقیب .. هووودخترش عقب نمونه . هردو پسر می خواستند . مامان دختر زایید و اسمشو گذاشت فریناز . با ورزش باسنشو چاق و تپل و خوشدست کرده بود و کوسشو هم موقع سزارین تنگ کرد . حالا مونده بود فریده . سونو گرافی هم نکرده بودیم تا سورپرایز باشه . البته به گفته پدر و مادر غفار پسر شهیدشان آنها را خواب نما کرده بود که نوه انها پسر خواههد بود . من فکر کنم اونا این خوابو با معده سنگین دیده بودن چون این کیر من بود که زن غفار یعنی آبجی فریده رو حامله کرده بود . دلم برای فریده می سوخت اگه بچه دختر می شد . چون دیگه نمی تونستم حامله اش کنم . خواهر جونم هم به خاطر من کونشو بزرگ کرده بود تا من موقع گاییدن بیشتر حال کنم وقتی پس از سزارین به هوش اومد و من این خبر خوشو بهش دادم که بچه پسره از خوشحالی آنچنان حالتی بهش دست داد که مثل فیلمهای آرتیستی بادستش سرمو به طرف لباش کشید و یه دقیقه ای در جوار پرستارا و مامان فریبا بوسه لب به لب داشتیم . دوست داشتم اسمشو بذارن فربد که با اسم فرید ست باشه ولی مگه پدر و مادر غفار رضایت بده بودند ؟/؟آخرشم اسمشو گذاشتیم غفار . غفار کوچولو یعنی پسر و خواهر زاده من که من هم پدرش می شدم هم دایی اش . یه خورده که بزرگتر شد بییشتر اوقاتشو تو خونه پدر بزرگ و مادر بزرگ قلابیش می گذروند وداشتند خودشو واسش می کشتند . خواهرم هم از پدرم خواست که به احترام شوهر شهید و خون پاکش دیگر به دنبال خواستگار برای او نباشد چون تا آخر عمرش ازدواج نخواهد کرد . راستش همان کیر من برایش کفایت می کرد .پدرم با کمال افتخار این خواسته خواهرم را پذیرفته تحسینش نمود . مامان فریبا تا از من پسر دار نمی شد ول کن قضیه نبود  . برای دومین بار باردارش کردم . این بار در ماههای آخر بار داری سونوگرافی کرده وبچه رو پسر تشخیص دادند . پنج دفعه دیگه هم این کاررو در جاهای مختلف انجام داد تا دلش طاقت بگیره . اسم این یکی رو فربد گذاشتم . وقتی پدر مومن من قبل از زایمان فربد به ما گفت که جهت یک ماموریت طویل المدت به خارج از کشور خواهد رفت و احتمال دارد که هر 6ماه در میان به ایران برگرددبه مامان گفتم که این دیگه باید آخریش باشه و دیگه نمیشه بچه رو انداخت گردن بابا . واسه همین سر سزارین سر لوله رحم مامان فریبا رو دوختیم تا با خیالی آسوده با ویتامین کیرم مامانو تقویت کنم . به هر حال فعلا دو تا زن دارم و دو تا پسر و یه دختر . فربد هم داداشم میشه هم پسرم .فریناز هم خواهرم میشه هم دخترم . منم که برای غفار هم دایی هستم هم پدر . حالا وضعیت پدر بزرگ و مادر بزرگشون  چه طور میشه ؟/؟قاعدتا باید از هر کدوم دو تا داشته باشن . از بس این دوتا زن شیره منو می کشن مغزم دیگه نمی کشه به این چیزا فکر کنم . می ترسم قاطی کنم و دیوونه بشم . خواهرم فعلا قرص می خوره . اگه با یه دکتری ساخت و پاخت می کردیم و سر لوله اشو می بستیم بد نبود ............. فعلا دو سه سالی از روابط گرم من و مادر و خواهرم می گذره کارم فقط شده بخور و بخواب و بکن . سر کار هم نمیرم . نیاز هم ندارم . تازه همسرام رضایت نمی دن که خونه رو ول کنم . بابا هم هنوز خارج از کشوره وکاری هم به کارش نداریم فکر کنم واسه خودش برنامه داره . کار من از شب به شب گذشته شبانه روزی شده . خواهرم الان طبقه پایین مستقر شده وفعلا بچه ها پهلوشن یعنی همین لحظه رو میگم و بچه هاهم که فربد و غفار و فرینازو میگم . صبح بچه ها بالا  پیش مامان بودند و من داشتم فریده رو می کردم حالا هم دارم از پله ها میرم بالا تا به مامان فریبا که حسابی به خودش رسیده و بیصبرانه منتظر منه سر بزنم . خدا آخر و عاقبت منو به خیر کنه .. پایان ..نویسنده ..ایرانی .

5 نظرات:

matin گفت...

عجب داستان توپی بود کلی کیف کردم عجب چیزی بود مرسی

ناشناس گفت...

با سلام داستانهات خوب و زیبا هستن ایرانی عزیز چندتا پیشنهاد دارم1- برای ایجاد تنوع چندتا داستان کوتاه بنویس 2-داستانهات رو طوری بنویس که به واقعیت نزدیک باشه تا خواننده از خوندنش لذت ببره مثلا در داستان از مامان به مامان یا بقیه داستانهای سکس با مادر در عرض یکساعت 5یا6دفعه ارضا میشن وآبشون مییاد مگه یه مرد در یکساعت چند دفعه میتونه ارضاشه و آبش بیاد با تشکر از داستانهات.

ایرانی گفت...

دوست خوب ناشناسم !از این که داستانهایم را تقریبا به دقت می خوانی و با پیشنهادات و تذکرات خود مرا در امر بهتر نویسی یاری می دهی بی نهایت متشکرم .البته درداستانهامن قهرمان مرد داستان را به این تعداد دفعاتی که قید کرده ای انهم در مدت یکساعت ارضا نکرده ام ودر داستان از مامان به مامان هم به تعداد 4بار در حدود سه ساعت بوده است که در این موردهم نتیجه گیری شما درست است .در هرحال بنده انتقاد پذیرم و ان را برای پیشرفت ضروری می دانم .به قول شاعر افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است .البته این داستانها همه خیالی اند و در خیالی بودن باید به واقعیات هم توجه داشت .مثلا فکر می کنید این همه روابط سکس فامیلی وجود دارد ؟ولی می تواند وجود داشته باشد .و یا من اکثرا برای خیالی و جذاب تر شدن یک بچه هم درست می کنم که بچه هم می تواند وجود داشته باشد که این با این گونه واقعیات خیالی یا خیالات واقعی منافاتی ندارد .ودر مورد فوق ممکن است افرادی استثنایی باشند که قدرت ارضا شدنشان زیاد باشد .البته این امر در زنان خیلی سخت تر و کمتر صورت می گیرد که من حداکثر 3 بار در یک وهله چند ساعته را شنیده ام و در مورد مرد هم 3بار در چند ساعت برای من اثبات شده که ممکن است همراه با سردرد و کسالتهای دیگر باشد .از بحث پزشکی که بگذریم در باره داستانهای کوتاه هم باید به عرض برسانم که اطاعت امر خواهد شد البته در فرصتهای مناسب و پس از این که این چند ماجرای نیمه کاره ای را که در دست نگارش است به اتمام برسانم .هر چند در داستانهای کوتاه باید خیلی سریع از کنار قضایا گذشت و سوژه های ساده تری را برگزید و کمتر به دید موشکافانه و عمیق راجع به مسائل داستان پرداخت .درنهایت بار دیگر از همراهی همیشگی شما وسایر دوستان که با راهنمایی و نظرات گرم و پرشورتان به هر چه بهتر شدن کیفیت داستانها کمک می نمایید سپاسگزارم .شاد و خندان باشید ..ایرانی

sia گفت...

سلام. هرچند این داستان خیلی قدیمیه ولی گفتم نظرمو بگم.
چند ماه پیش همین داستانو توی لوتی دیده بودم، یه زیروبالا کردم خوشم اومد، گفتم سیو کنم بعدن بخونم تا همین دوشب پیش. سه قسمت اولشو که خوندم سبک داستان نویسی و نوع نگارش واسم خیلی آشنا بود چون اسمتو از آخر داستان برداشته بودن نفهمیدم مال شماست. اومدم اینجا و دیدمش و بقیشو همینجا خوندم..
خدا لعنت کنه هرچی دزده..

ایرانی گفت...

سیا جان خیلی لطف داری .. در سایت لوتی خیلی ها تخلف می کردند مخصوصا کاربری به نام ابر 135 خیلی کپی می کرد و اسم نویسنده رو حذف می کرد .. گاهی اسم داستانها را برای ردگم کنی حذف کرده یا تغییر می داد مدیران سایت و مسئولین اون موقع توجهی نمی کردند منم یه داستان نوشتم به نام لوتی سایت و ابر 135 خسلی پر ملات و قویه اگه بخونیش خالی از لطف نیست هنرپیشه هاش بیشتراشون از کار برا و مدیرا هستن ..خشم خودمو در این داستان نشون دادم . صد بار تذکر می دادم گوش نمی کردند ..درسته من تجارت نمی کنم ولی دیگه تو هین و ندیده گرفتن زحمات آدمه .. من الان زنم بیماری وحشتناکی داره ..با این حال یه جوری با خودم کنار میام به امید خدام ..در بد ترین شرایط می نویسم یکی بیاد اذیت کنه ؟..بازم از این که در کنارمی ممنونم .. هنوزم داستانهای زیادیه که نخونده باشی .. فکر می کنم از داستان سد های شکسته هم بدت نیاد .. با توجه به موضوعاتی که می پسندی ... با درود ایرانی

 

ابزار وبمستر