ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک اختلاف 3

اوایل شب بود که من و ماریا به تبریز رسیدیم . شهر بسیار زیبا و بزرگ تبریز در هوای گرم اوایل تابستان اول شب ملایمی داشت . همیشه سر تبریز و اصفهان بین من و یکی از دوستام اختلاف بود من می گفتم اصفهان دومین شهر یزرگ ایرانه اونم می گفت تبریز . جالب اینجاست اگه دوست مشهدی ما موقع بحث نزدیک ما بود خودشو وارد بحث می کرد و می گفت هیچکدوم مشهد از هردوتاشون بزرگتره . حالا از جغرافیا بگذریم که یک تلفن قلابی زدم ویه نقش بازی کردم که دوست تبریزی من فامیلش مرده و رفتن به شهر دیگه عزاداری وواسه این که فیلمه رو طبیعی بازی کنم از قبل با یکی از دوستام تمرین کرده و تلفنی هم با او صحبت کردم که یه وقتی سوتی چیزی ندم . خوشبختانه مجبور بودیم شبو بریم هتل .-امشبو دیگه از شرم خلاصی -چرامگه --واسه این که یه اتاق تو می گیری و یکی هم من جدا .. -باشه پدرام اگه این طور می خوای باشه -اگه هم می خواست غیر این باشه که شناسنامه من و تو نمی خونه -ولی شناسنامه یه خواهر دو قلویی که قیافه اش با من یکی باشه که می خونه . تو داشبورد ماشین 4 تا شناسنامه هست مال من و تو و مریم و قنبر . شناسنامه قنبرو آوردم گفتم شاید فتوکپی شناسنامه شوهرو بخوان تا متاهل بودنم یه اثری داشته باشه ولی تو واسه چی شناسنامه مریمو با خودت آوردی ؟/؟-کاری نکن همین جا ولت کنم برم . خب مال زنمه تو ماشینمه .-زنگ بزنم ازش بپرسم ؟/؟.. زرد کرده بودم . راست می گفت دزدکی آورده بودمش . -می خوای چی رو ثابت کنی ؟/؟درسته که چند روز می خواستمت و لی قسمت نشد . چرا این قدر اذیتم می کنی ؟/؟-چرادستپاچه شدی ؟/؟-اگه دوست داری زنگ بزن بپرس . یه لبخندی زد و دست از سرم ورداشت .-تو که خودت می دونی من دوست ندارم شبا تنها بخوابم و می ترسم از تنهایی پس دیگه نگو جدا .. جدا . به جای شناسنامه ماریا شناسنامه مریمو تحویل هتلدار دادیم . یه سوئیت بزرگ با یه تخت دونفره شیک نصیب ما شد . تختو تحویل ماریا دادم و خودم رفتم رو کاناپه و یه پتو انداختم روم . ماریا مشغول خوردن شد و منم چشامو گذاشتم روهم تا بخوابم . خوابم که نمی گرفت دکوری بود . نیم نگاهی هم به طرف تخت داشتم تا یه دیدی بزنم . ماریا از نظر پوشش خودشو خیلی آزاد کرده بود . دست از خوردن هم نمی کشید من تو ماشین غذامو خورده بودم و گرسنه ام نبود . کاناپه درست روبروی تخت قرار داشت و زیر چشمی هیکل ناب و تاپ خواهر زنمو دید می زدم . غذا شو که خورد شروع کرد به مانیکور زدن ناخنای دست و پاش . -ببینم پدرام تو خوابت می گیره ؟/؟من که می دونم بیداری وزیر چشمی داری این طرفو می پای . یه خورده حرف بزن حوصله ام سر رفت . این قدر دلخور نباش . -ماکه باهم کاری نداریم -همین ؟/؟-پس چی می خواستی باشه -صبرکن به هم می رسیم -کجا ؟/؟سرپل صراط ؟/؟-من که باورم نمیشه  تو یه زمانی عاشقم بوده باشی و حداقل توخاطراتت دوستم داشته باشی . اینو گفت و مانیکور زدنو یا ول کرد یاتموم نمیدونم . به هر حال خودشو ول کرد رو تخت و پشت به من کون گنده اشو قمبل کرد بااون شلوار نصفه ای هم که پاش بود بر جستگی کونشو فوق العاده هوس انگیز تر کرده بود ویه تاپ نصفه نیمه بدون آستین هم تنش بود که از این طرف سر شونه های خوشگلشو و از اون طرف نصف سینه هاشو نشون می داد . سابقه نداشت این جور واسم ناز کنه . از جام بلند شدم و رفتم طرفش . وقتی فهمید اومدم بالا سرش دستشو منحنی کرد و گذاشت روی سر و صورتش تا من چهره اشو نبینم . ولی صورت خیس و پر اشکشو دیدم با همون صدای بغض آلودش گفت فکر نکن من آدم احمقی هستم از همون اولین نگاههایی که به من مینداختی فهمیدم که تو کله ات چی می گذره . نگاه تو پر از هوس بود . تمنای تن منو داشتی . شاید من از خواهرم واست هوس انگیز تر بودم . به همین خاطرم بود که می خواستی باهام ازدواج کنی . راستش منم تسلیم خواسته پدرم شدم . قنبر مرد خوبیه ولی من هیچوقت دوستش نداشته و نمی تونم دوستش داشته باشم . بر خلاف مریم که خیلی دوستت داره . وقتی که بهم محبت می کردی همه جا باهام گرم می گرفتی بازم برق هوسو تو چشات می خوندم و می دیدم . همش منتظر بودم نگات تغییر کنه -برات چه فرقی می کرد ؟/؟-دروغگو شارلاتان بی احساس !به چشام نگاه کم !-من که جز برق اشک چیزی نمی بینم -وقتی امروز بهم گفتی عاشقم بودی یه لحظه امید وار شدم با خودم گفتم حتما عشق و هوسو باهم می خواستی ... یواش یواش داشت دوزاریم میفتاد . پسر تو چقدر خنگی این عاشقت شده همه که مثل تو نیستن دنبال سیر کردن شکم و زیر شکم خودشون باشن . کون ماریا هوش از سرم ربوده بود حالا من چه جوری حس بگیرم عاشقشم ؟/؟فکرشو که می کردم می دیدم من زنمو دوست دارم و کون ماریا روهم دوست دارم . به اون صورت دوست دختر نداشتم که فیلم بازی کردنو بلد باشم ولی باید حس می گرفتم که منم عاشق اونم . منم دوستش دارم آره شایدم دوستش داشتم و خبر نداشتم . آخه اون شوهر داشت و من زن داشتم اون و مریم هردو باردار بودند . من و اون که کارمون به جایی نمی رسید که بخواهیم لیلی و مجنون بازی در بیاریم . اصلا از این بازیهای خطرناکو دوست نداشتم . فقط چند وقت درمیون به یه کونی می رسیدم کافی بود . همین خلاص . ولی الان بهترین موقعیت بود .-عزیزم گریه نکن واست خوب نیست . -واسم چی خوبه .؟بشینم و زار زار آب شدنمو ببینم ؟/؟تو از من چی میخوای پدرام .تنمو ؟/؟تاپشو در آورد .سوتینشو باز کرد شلوار و شورتشم کند و خودشو لخت لخت کرد . در حالی که فریاد می کشید گفت بیا من حالا لخت لخت دراختیار توام تن برهنه ام مال تو . تو همینو می خواستی مگه نه ؟/؟یه دوری زد و ادامه داد ببین تو همش نگات به دنبال کونم بود خیلی خوشت میاد بیا بگیرش بچسب بهش . یه خورده فیلم بازی می کردم و می گفتم بابا این کارا چیه . بده . زشته یه ملافه گرفته روشو پوشونده وگفتم بس کن -واسه چی بس کنم ؟/؟خودت گفتی که کسی رو نمیشه واسه دوست داشتن کسی محکوم کرد . قسمت چرته . این ما خودمون هستیم که یه چیزی به اسم قسمت واسه خودمون درست می کنیم خودمونو بندازیم توی چاه بگیم قسمت این بوده ؟/؟قسمت این بوده که من برم جهنم ؟/؟.من در اختیار توام . هر کاری دوست داری باهام انجام بده . دستمو گذاشتم زیر چونه اشو سرشو بالا آوردم . خودمم داشتم می رفتم تو حس . دوست داشتم تعارفو کنار بذارم و اون تنو لختش کنم و ترتیبشو بدم ولی با این رمانتیک بازیهایی که در آورده بود صلاح نبود که در اون لحظه دست به کار شم .-عشقبازی زمانی قشنگه که حقیقت یا واقعیت عشق هم وجود داشته باشه . با آخرین قدرتی که تو دستش بود انچنان سیلیی زیر گوشم نواخت که شدت عشقو تو دستاش و تو گرمای صورتم احساس می کردم . نگاهمو به چشاش دوختم . دست بردارنبود -میدونی آدمایی که با جسم آدم بازی میکنن پستن آدمایی که با روح آدمم بازی می کنن پستن ولی خیلی پست تر از اینا آدمایی هستن که با جسم و روح ادم بازی می کنند . شونه های ماریا رو تو دستام گرفتم . ملافه از روش افتاد و تن لختش دوباره مشخص شد .ا ین بار من سرش فریاد می کشیدم . به من بگو من باهات چه بازیی کردم ؟/؟!بگو چیکارت کردم ؟/؟چرا لال شدی ؟/؟!..مثل دختر بچه های مظلوم تو نگاش زار و التماس موج می زد . دیگه موقعیت از این بهتر نمی شد . اونو کشوندم به طرف خودم  .دستمو گذاشتم پشت سرش . چشاشو بسته بود . حس می کرد که من هم دوستش دارم . اما بین ما عشق فرجامی نداشت وتنها هوس بود که عشق را کنترل می کرد . آری ما با دنیایی از عشق و هوس یکدیگر را می بوسیدیم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر