ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماه عسل در عسل 1

سلام من زیبا هستم و می خوام قسمتی از خاطرات کمی عجیب خودمو تعریف کنم . من از دو نظر زیبام . هم اسمم زیباست و هم خوشگل هستم . ولی چه فایده خوشگلی که بخت و اقبال نشد . از هر انگشتم یه هنر می باره . خیاطی ,'گلدوزی,آشپزی تا یه حدی تخصص در نرم افزاری و کامپیوتر و گرفتن فال قهوه و رانندگی مثل آرتیستهای سینما ...دیگه چی بگم . همه اینارو به شور و شوق ازدواج با فیروز یاد گرفتم . راستی یادم رفت بگم اگه کون دادن هم جزو هنره اینو هم باید به هنرهام اضافه کنم . راستش تا قبل از عروسی کسی جز فیروز کونمو نکرده بود . من 16سالم بود و اونم 18سالش که با هم آشنا شدیم حتی وقتی رفت سربازی واسش صبر کردم . خونه مون تو شهید عراقی تهران بود . یه خونه ای با سه واحد آپارتمان که طبقه اولش ما بودیم و طبقه دومش خونواده آقا فیروز . پدر و مادرم هر دو کارمند بانک بودند و برادر بزرگم هم ازدواج کرده و از خونه رفته بود . فیروز هم یک برادر و یک خواهر کوچیکتر از خودش داشت و مادرش خانه دار و پدرش بازاری بود . وقتی من دیپلممو گرفته خونه نشین شدم صبحها خیلی راحت میومد آپارتمان ما کسی هم نمی فهمید . همه یعنی مادرش که سرش به کارهای خونه گرم بود و برادر وخواهرش اگه مدرسه بودند متوجه نمی شدند گاهی وقتا مجبور می شد بره بیرون دوباره بیاد . از بس حرفای عاشقونه به من میزد منو اسیر خودش کرد . ا ولش فقط صحبتای عاشقونه بود و بعد نوازش و بعد ماچ و بوسه و بعد هم سکس مجاز تا حدی که به حاملگی و پاره شدن بکارت منجر نشه . خدا پدرشو بیامرزه که لااقل اینجارو جوونمردی کرد و بکارتمو واسم باقی گذاشت تا به آکبند بودن خود افتخار کنم . از بس در گوشم خوند راضیم کرد که بهش کون بدم . کونم تو تموم اهل محل تک بود . حتی در میون همکلاسیام . همه پسرا دنبالش بودن . بر جسته و مثل یک سینی بزرگ البته برآمده که با صورت گرد و سفید و مظلوم نمایم و سینه های ورم کرده از پشت بلوز و حتی مانتوم ترکیب زیبا و هوس انگیزی درست کرده بود . کاش به توصیه دوست مومن و با نماز و محرم اسرارم گوش می دادم که می گفت سعی کن کار به جاهای باریک نکشه وگرنه از سکه میفتی و اون ارزش اولیه رو نداری . در هر حال من هم هوس داشته گول حرفای عاشقونه اشو خوردم . تماس با کیر لذت بخشیدن به او مکیده شدن کوسسسسسم توسط فیروز و ارضا شدن در اندازه های معمول انگیزه هایی بود که منو به هماغوشی بی خطر با اون مجاب می کرد . وقتی کارت عروسیش به دست خونواده ام رسید پدر و مادرم آقا مجید و مهین خانوم که به تازگی از ماجرای عشقی من و اون با خبر شده بودن یکه خوردن و من حال و روزی بدتر از اونا داشتم . مادرم همش از این می ترسید که من سرمایه و گوهر خودمو بر باد نداده باشم . وقتی خاطرش جمع شد خدارو شکر کرده و گفت شوهر زیاده غصه نخور .. غرور و شخصیت من خرد شده بود . بااحساسات من بازی کرده واسش اهمیتی نداشتم . منو واسه لاس زدن می خواست . در بیست سالگی دچار افسردگی شدم . پزشک معالجم فقط یه مدل قرص به من داده بود که خوابم نمی کرد . مجبورش کردم در کنارش یه مکمل خواب آورهم برام بنویسه .ا ولش قبول نمی کرد ولی با اصرار من و این که دچار بی خوابی ام فقط واسه چند روز موافقت کرد البته من صد تا صدتا از این قرصا تهیه کرده هر شب می خوردم . توصیه پزشک این بود که با افکار شیرین و عشقی تازه و با یک ازدواج تمام این رنجهارو ازخود دور کرده و نسبت به این شکست بیخیال شم واصلا این موضوع رو شکست ندونم چون دوری و جدایی از نامردی خیانت پیشه شکست تلقی نمیشه . با این حرفا بود که رام شده و به یکی از خواستگارام که جوونی 24 ساله یعنی 4 سال بزرگتر ازمن بود و سر کوچه ما سوپری بزرگی داشت و از ده سال قبل به این ور یعنی از همون موقع که بچه بودم عاشقم بود جواب مثبت دادم . ا ز شرایط من با خبربود . هر چند مثل قبل افسرده نبودم ولی شبا بدون قرص خوابم نمی گرفت وگاهی وقتا غمام تازه می شد . امین پسر خوب و زن دوستی بود . عیب بزرگش این بود که خیلی مشروب می خورد و اگه به مهمونی و مجلسی می رفت که مشروب یا عرقی وجود داشت خودکشی می کرد یعنی تا جا داشت می خورد . روز دوم عید بود که باهم ازدواج کردیم قرار شد که ماه عسل را به پابوس آقا امام رضا برویم . من هم پامو تو یه کفش کرده بودم که تا پام به مشهد نرسه دختریمو به زنونگی تبدیل نمی کنم امین هم قبول کرد . عروسی تموم شده نشده همون سوم عید با پرایدش رفتیم مشهد . مثل آواره ها از این هتل به اون هتل از این مسافرخونه به اون مسافرخونه آلاخون والاخون شده بودیم . هواهم رحم کرده خیلی معتدل و دلپذیر بود و مسافراهم فراوون . یادم میومد چهار پنج دفعه ای رو که عیدو با خونواده به مشهد اومده بودم هوا سرد و سوزناک و گاهی هم برفی بود و این اعتدال واقعا تعجب انگیز بود . خسته و مونده اطراف فلکه برق دنبال هتل بودیم که چند تا بچه رو دیدیم که خونه خالی خونه خالی می کنن . از روی اجبار دنبالشون راه افتاده و پس از دیدن چند خونه خالی که خوشمون نیومد یکی رو که بهتر بود و در حد خونه معمولی انتخاب کردیم . یک زن و شوهر با یه پسر بچه تو این خونه زندگی می کردن وگوشه حیاط دو تا اتاق اضافه و یه حموم و دستشویی مخصوص مستاجر وجود داشت مرد خونه آدم نیمه قوی هیکل و سبیل چخماقی بود و زنش بر عکس خودش لاغر و سبزه اما خوش زبون از نگاههای هیز مرده خوشم نیومد ولی با زنه خیلی زود دختر خاله شدم . و طوری که اصلا یادم رفت واسه چی اومدیم مشهد از سیر تا پیاز زندگی همو در عرض دو ساعت واسه همدیگه تعریف کردیم و ظاهرا اون طرف امین هم حسابی با آقا سلیمان جیک شده بود . وقتی که رقیه خانوم ار شرابخوری شوهرش گفت مو بر تنم سیخ شد خدایا مابرای زیارت و لذت بردن از ماه عسل اینجا اومدیم . آبرومونو حفظ کن . شب زفاف ما تو یه خونهای حول و حوش فلکه برق مشهد بود . هنوز خودمو نگرفته بودم و گاهگاهی به یاد نامردی فیروز می افتادم . چقدر دلم می خواست فیروز به جای امین بود . ولی دیگه نباید گناه می کردم . لباسامو غیر از شورت و سوتین در آوردم . شوهر عزیزمم با یه شورت کنارم ایستاده بود بازم جای شکرش باقی بود که یکی دو تا پتو و ملافه هم با خودمون آورده بودیم  . وگرنه چندشم می شد که روی این تشکها دراز بکشم . خودمو مث یه مجسمه در اختیارش گذاشتم . بغلش زدم . دوست داشتم هر جور که دوست داره منو بکنه ولی حال و حوصله تحرک و بالا و پرید ن رو نداشتم . هر دو روبروی هم وسط اتاق ایستاده بودیم امین سرمو میون دستاش گرفت لبامو به لباش نزدیک کرد واسه یه لحظه فیروزو مجسم کردم اما خیلی زود از خواب خوش بیدار شدم . طعم لبای امین کمی فرق می کرد همان طور که زیر گردنمو می بوسید سوتینمو باز کرد . دست چپشو از بالای کمرم به پایین اون رسوند و از بعد از داخل شورت کونمو فشار گرفت وکف دستشو تا اونجایی که جا داشت پهن و باز کرد . مچ پاشو به زیر پام زد و با یه فن کشتی منو به صورت طاقباز انداخت رو تشک و خودشم رو من ولو شد . تازه تووسط کوس خودم احساس خیسی و هوس می کردم . لحظه به لحظه حشری تر می شدم . چونه و دهن امیر رو کوس و چوچوله هام قرار داشت . منم سرشو با دستام گرفته وهر وقت دوست داشتم به کوسسسم فشار می دادم تا لذت بیشتری ببرم وهر وقت هم از لذت زیاد به مرزجنون می رسیدم سرشو بافشار می فرستادم عقب نمیدونم از رو هوس بود یا واسه راضی کردن من که امین خیسی کوسمو با اشتها می خورد وکمتر پیش میومد که با دستمال کاغذی پاکش کنه . شورت منو که تا رون پا پایین اورده بود پایین تر کشید و شورت خودشم در آورد -عزیزم باور کن اگه چند بار خودتو ریلکس کنی و از سکست لذت ببری تمام دردها و ناراحتیهات برطرف میشه. ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی

1 نظرات:

matin گفت...

باید جالب باشه منتظرم تا ادامهش رو بخونم

 

ابزار وبمستر