ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

رازنگاه 15

نتونسته بودم طلسم این چند روزه رو بشکنم وبرای یک روز هم که شده کوس ندم . وقتی از زیر کیر دایی مامان بلند شدم آفتاب زده بود و منم جلدی پیری را که مست خواب بود بیدارش کرده خودم و از قضا مادر بزرگ هم خواب بود و صبحونه نخورده ننه بزرگه رو تحویل دایی بزرگه داده و موبایلمو خاموش کردم و به خاطر این که یک امروز را از دست مگسان دور شیرینی خلاص باشم تصمیم گرفتم خودمو با کارهای متفرقه سرگرم کنم . اولش از تعویض روغن ماشین شروع کردم . و به صاحب تعمیرگاه هم که علاوه بر تعویض روغن کار جلو بندی هم انجام می داد گفتم این ماشین مارو یه چکاب هم بکنه . نزدیکای میدون تجریش بود . ماشینو تحویل داده و گفت که سه ساعت دیگه بیام ماشین حاضره . منم تفریحی موبایلمو رو شن کرده دیدم فوری زنگ خورد . زری بود بد جوری هوس لز کرده بود و از بس التماس و ناله می کرد که قبول کردم جویای احوالش بشم . ولی رفت و برگشت تا سید خندان و بعدش هم حال کردن با زری کلی وقت منو می گرفت . به تعمیر کار گفتم اگه دو سه ساعت دیر تر بیام اشکالی نداره ؟/؟اونم از خدا خواسته به خاطر این که به بقیه مشتریانش بیشتر برسه گفت نه اتفاقا برای ماشین شما بهتره و بیشتر و دقیق تر بهش رسیدگی می کنم ... پس بهتره با شخصی یا تاکسی برم و برگردم . من بر خلاف بعضی از زنان و دختران که از سوار شدن به ماشینهای شخصی خود داری کرده و ناامنش می دونن از سوار شدن به این ماشینا ترسی نداشنته بی خیال بودم . تازه بین راه تجریش تا سید خندونو معمولا با یه شخصی نمی شد رفت . چشمم افتاد به یه پراید یک زن جلو و یک مرد عقبش نشسته بود .ا لبته به غیر از راننده که مرد بود . زنه یک من وسایل آرایش به خودش مالیده بود و آقاهه هم به نظر میومد تازه کشیده باشه . با این که میدونستم سید خندون یکسره نمیره و اگه هم بخواد بره شاید نتونه داد زدم سید خندون . جلو پام ترمز زد و راننده که جوانی محجوب و مودب به نظر می رسید گفت بفرمایید خانوم -سید خندونه ها -بفرمایید فوقش کرایه سنگین تر شه . چند قدم جلوتر کنار یک زن محجبه چادری با روبند و مقنعه که زیبایی و تپلی اش با این همه پوشش باز هم مشخص بود ترمز زد زن اخمی کرد و حرفی نزد .راننده دست بردار نبود . زن نگاهی به داخل ماشین انداخت و ظاهرا وقتی که دو تا زن داخل ماشین دید خاطرش جمع شد و گفت رسالت میری ؟/؟-بفرمایید خانوم .. من فکر می کنم اگه یه بنده خدایی هم می گفت امامزاده هاشم اونم نه نمی گفت . کوچه پس کوچه ها رو رد می کردیم و کمتر از خیابونای اصلی استفاده می کردیم . راه طولانی شده بود . معلوم نبود این راننده داره چیکار می کنه . یه موقع به خودم اومدم و دیدم که مدتیه که به جای این که به طرف شرق بریم داریم میریم طرف غرب . اون زنه با حجاب اول از کرایه این همه راه اضافه می گفت ولی بعدش که مثل من مشکوک شد صداش در اومد . و هر دو ما همزمان خواستیم که ماشین را نگه دارد تا پیاده شیم که دراین جا با بیرحمی مرد پشتی چاقویی به طرف من گرفت که اگه صدام در بیاد منو می کشه . اون غلیظ آرایش کرده جلویی هم اسلحه ای در آورد و به طرف خانم مومنه نشونه رفت . صدات در آد ترتیبتو میدیم . داخل ماشین یک فیلم پلیسی بالاتر از خطر درست شده بود . نه راه پس داشتیم نه پیش . ظاهرا راننده هم با اونا دست داشت . هنوز نمی دونستیم هدفشون چیه . قبل از این که بتونم از قدرت چشمان خودم استفاده کنم چشای من و اون زن مومنو بستن . آخرین جایی که ازش رد شده بودیم ونک بود . بعدش دیگه با چشمانی بسته مارو یدک می کشیدن . ظاهرا ما را به آپارتمانی وسیع بردن . وقتی که چشامونو باز کردن خودمونو تو یه محوطه پذیرایی آپارتمانی با پنجره هایی بسته و پرده هایی کشیده شده دیدیم . خانوم حجابیه که بعدا فهمیدم اسمش با خودش هماهنگی داره و محجوبه هست قصد فرار داشت که با درهایی قفل شده مواجه شد . به هر کلکی بود در چشمان هر سه نفر خوندم که هدفشون حال کردن و سکس با ما دونفر بوده و این اشخاص نوعی جنون جنسی دارند  . معلوم نبود چرا خطر آدم ربایی را به جون می خرن . راستی که خیلی اعتماد بنفس بالایی داشتند  .محجوبه خانوم که مدام زیر لب ذکر می خوند و ورد می گفت و دعا می کرد -وای خدا کنه بی عصمتمون نکنن . من در جا خودمو می کشم تحملشو ندارم .ا ول منو به اتاق خواب بردند . تک تک چشمها رو بر رسی کردم حتی اون زنه عاشق سکس با ما دونفر بود . فهمیدم که اگه باهاشون همکاری کنم نه تنها در امان بوده بلکه عزیزشان خواهم شد اما کوچکترین مقاومت یعنی تهدید و خطر مرگ . با توجه به این که یک تنوع سکسی هم ایجاد می شد بدک نبود . خیلی هم دوست داشتم گاییده شدن و به زانو در اومدن یک زن با حجاب و قنداق پیچیده رو ببینم . تصمیم گرفتم ضمن این که حالمم می کنم نقش یک جاسوس دو جانبه رو بازی کنم .. اولش رفتم طرف راننده که خوش تیپ تر وسرحال تر به نظر می رسید . از اونی که بغل دستم نشسته بود و به رویم چاقو کشیده بود کمی چندشم می شد . بوی گند سیگارش هم خفه ام کرده بود . اسم راننده جمال بود و اون لاته هم غلام . زنه رو هم مرضیه صدا می زدند .هر سه تاشون هم فکر کنم دو روبر سی سال سن داشتند .دستمو گذاشتم رو صورت جمال و گفتم چی می خوای خوش تیپ من در اختیار توام . منم حال می کنم که شما با من حال کنید ولی این جور زورکی نامردیه .جوانمرد باشین مرام داشته باشین . درویش صفت باشین (خودم از این چرندیات گویی خودم کیف می کردم )حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بودند .-همشیره ما که زور نمی گیم ما فقط عاشق کوس و کونیم و حال کردن . میخوایم صفا کنیم . ماسه تا رو که می بینی خواهر و برادریم . مرضیه ابجی ماست  . خیلی وقته که سه تایی باهم حال می کنیم . یه کمی تنوع لازم داریم .ببینید بچه ها من در اختیار شمام .فقط این محجوبه رو به این سادگیها نمیشه رام کرد . یهو غلام از زیر پیراهنش یه کارد بد قیافه در آورد و گفت راضی نمیشه ؟/؟غلط می کنه راضی نشه مگه دست خودشه . شکمشو با همین جر میدم .-من یه نقشه ای دارم که شاید کمی اثر کنه . چون من نمیخوام اون بفهمه که من و شما باهم سازش کردیم . یه خورده من و اونو با هم تنها بذارین . قبلش اونم مثل من تنها بیارینش پیش خودتون تا مشکوک نشه بعد از این که من و اون صحبت کرده یه خورده ذهنشو آماده کردم شما به زور به من حمله و تجاوز کنین و چند دقیقه بعدشم من خودمو رام نشون میدم . هم تو دل محجوبه ترس می کاریم هم ذهنشو واسه گاییده شدن آماده می کنیم و احتمالا هوسشم زیاد می کنیم . وقتی پای عمل به میون بیاد دیگه گناه و ثواب از یاد آدم میره . من و محجوبه روبه اتاق بردند و چند دقیقه بعد ما دونفرو باهم تنها گذاشتند . -ببین محجوبه خانوم منم تازه عروسم تو که الان ده ساله شوهر کردی و اهل خیانت نیستی و یک لحظه هم عبادتو ترک نمی کنی اما دین ما میگه در موارد اضطرار بعضی کارایی رو که نمیشه انجام داد و حرامه خود به خود مباح میشه . اگه اجازه ندی کیرشونو توی کوست فرو کنن شاید چاقو فرو کنن داخل کوست .-خواهر خواهش می کنم عفت کلامو رعایت کن .-عفت چیه ؟/؟من دارم واقعیتو میگم . اینا میخوان ما رو بکشن چرا حالیت نیست .؟/؟-فرشته جان تو به جای خواهر کوچیکتر منی  .من چطور می تونم تو روی شوهرم نگاه کنم . !چطور می تونم یک مادر نمونه برای پسر و دختر دانش آموزم باشم .-اونا که نمی خوان خبر دار بشن . اگه بمیری می تونی کمک حال اونا بشی ؟/؟آخ چه کوس شرهایی که نمی گفتم .تا یه حدی رسیدم که فهمیدم دیکه چرت و پرت گفتنای من بیش از این اثر نداره . طوری که محجوبه متوجه جریان نشه به اونا اشاره کردم که بیان جلو .محجوبه رو به صندلی بستن تا تکون نخورده و از محوطه گاییده شدن من فاصله نگیره . دهنشم نبستند . چون هر چه فریاد می کشید تاثیری نداشت . معلوم نبود که ما کجاییم و چرا صدای فریاد خانوم مومنه به جایی نمی رسه . سه نفری افتادن رو من و من هم نمایش خودمو شروع کردم -نکنین پست فطرتا .من آبرودارم . من شوهر دارم چند تا مشت و لگد هم به هوا انداختم . افتادن رو تن من و شروع کردن به لخت کردنم . نزدیک بود سوتی بدم و بگم که لباسامو پاره نکنین که زودی متوجه شدم و این مدلی گفتم تا دو زاریشون بیفته -بی انصلفا لباسامو چرا پاره می کنین من با این وضع که نمی تونم برم خیابون . خوشبختانه همه شون متوجه منظورم شدند و غلام گفت باشه عزیزم لباستو جر نمی دیم ولی خودتو جر می دیم . اگه میخوای کیر شوهرتو یه بار دیگه داخل کوست ببینش باید به این دو تا کیرما وبه آبجی مرضیه حال بدی (حالا اونا داشتن فیلم میومدن و منم که شوهر نداشتم )محجوبه اول می خواست چشماشو ببنده ولی داشت به صحنه نگاه می کرد شاید می خواست ببینه که چه طوری به من حمله می کنند تاوقتی که نوبتش شد بتونه عکس العملهای لازمو داشته باشه . حالا دیگه من و اون مثلا دختر خاله شده بودیم چون یک درد مشترک داشتیم و می خواستند به ما تجاوزکنند -فرشته مقاومت کن دعاکن . تسلیم نشو . به عنوان یک مسلمان وظیفه دارم نهی از منکر انجام بدم -محجوب جون میگی چیکار کنم تو اگه الان امر به معروفه رو انجام بدی بهتره . نهی از منکرو داشته باش واسه خودت وقتی که نوبتت شد انجام بده تا یه جوابی واسه شوهر آخوندت داشته باشی . ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی 

1 نظرات:

matin گفت...

عجب داستان توپی هست این مرسی ایرانی عزیز ممنون

 

ابزار وبمستر