ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هیجده منهای هشت

در کلاس چهارم ابتدایی درس می خوندم . اون موقع تنها بچه خونواده بودم وبا پدر و مادرم تو یکی از شهر های شمالی کشور زندگی می کردم . اسمم آزیتا بوده و خیلی ناز و خوشگل بودم . صورتی گرد لبایی کوچولو پوستی سفید و موهایی بلند داشتم که تا سر کون کوچولوم می رسید . هر وقت مامان می خواست کوتاهش کنه با با اجازه نمی داد و می گفت دخترم این جوری خوشگل تره -مرد ریشه اش ضعیف می شه .-حالا بعدا کوتاه می کنیم . وسط سال تحصیلی بود . و موقع امتحانات . یه چند روزی بود که حال و هوای عجیبی داشتم . نمی دونم چرا . ولی وقتی پسرارو می دیدم یه جوری می شدم . دوست داشتم بیشتر با اونا حرف بزنم . پیش اونا خودنمایی کنم . دوست داشتم شبا زودتر برم توی رختخواب . بابا مامان توی یه اتاق دیگه می خوابیدن . وقتی از خواب بودنشون مطمئن می شدم می رفتم جلو آینه تمام قد تو اتاقم . شورت و شلوارمو تا نیمه پایین می کشیدم و قمبل می کردم و از تماشای کون سفید خودم لذت می بردم . خیلی دوست داشتم کونمو بذارم در اختیار یه پسری هم سن خودم یا یه خورده بزرگتر از من که ازش لذت ببره و منم یه کیفی کنم . نمی دونم ولی همچین حالتایی بهم دست داده بود . با این فکرا منی که شاگرد اول بودم می رفت که درسام افت کنه . جلو آینه که وای می ایستادم  کونمو یه وری یا قمبل کرده ومی دیدمش . هر چی پسر که تو ذهنم بود تصور می کردم که اومدن سر وقت کون من تا ازش لذت ببرن . تو خیالم لذت می بردم که اومدن سر وقت کون نازی آزی .ا ون وقت هر چی مداد و خودکار از تو کیفم بود بر می داشتم ومی اومدم جلو آینه . اون موقع طرفای ما به کیرهای کوچولو و کم سن ها بیشتر می گفتن دودول که حالا بیشتر میگن شومبول . در هر حال قلمها رو گرفته و یکی یکی با سوراخ کونم مماسش می کردم وگاهی هم یه سانتی می ذاشتمش داخل وبا خودم می گفتم این دودول محمود پسر عمه . مداد آکبندو عوض می کردم و می گفتم این یکی مال مسعود پسر همسایه . خیلی دردم می گرفت وزود ولش می کردم ولی خیلی هم خوشم میومد . روی قاچای سفید و ناز و بچگونه خودمم دست می کشیدم تو خیال خودمم فکر می کردم پسرارو دیوونه کرده وسرش دارن جنگ و دعوا راه میندازن . دارن با هم کشتی می گیرن هر کی برنده شد کونم مال اون باشه . با این فکرا بود که صورتم سرخ می شد وقتی می رفتم توی رختخواب می دیدم چند ساعتی گذشته . اگه از ترس بابامامان نبود باهمون کون لخت می خوابیدم . این جوری یعنی با انگولک کردن خودم حس می کردم که دارن ازم لذت می برن . این شده بود کار هر روزه من . تا این که یه روز مامان بزرگم یعنی مامان مامانم که تهرونی بود می میره . اون و بابا میرن تهرون و منو می سپارن دست عمه ام . آخه من امتحان داشتم نمی تونستم با اونا برم .. عمه و شوهر عمه ام می خواستن شبو منو کنار خودشون بخوابونن ولی بهونه درسو کرده بودم واومدم تو هال . دوباره همون احساس کون دادن و گاییده شدن من توسط پسرا در من زنده شده بود . بررسی کردم دیدم محمود هم که سه سالی بزرگتر از من بود و سال دوم رااهنمایی درس می خوند تو اتاقش گرفته خوابیده . ولی خب بازم محیط اتاق و هال جای مناسبی برای وررفتن با خودم نبود . هواهم سرد بود و نمی تونستم برم توالت پایین . رفتم حمومو درو بستم شورتمو تازانو پایین کشیده و این دفعه یه خودکار بیک با خودم برده بودم که قسمت بالاش کونمو اذیت نکنه -آههههههه دودول بره تو کونم مال شما پسرا . هر کی خوشگل تره یا قویتره بیاد جلو . داشتم فکر می کردم خوشگل تره بیاد منو بکنه یا قوی تره که دیدم وای محمود روبروم کنار در بازحموم که خوب نبستمش وایستاده و داره با دودولش که حالا می تونم بگم کیر بازی می کنه .. ترسیدم رفتم جیغ بزنم که اومد جلوی دهنمو گرفت و منو برد به اتاق خودش . من همچنان مقاومت می کردم  . آخه مامان ومعلم ما وچند تا از بزرگترها همش واسه این جور مسائل مارو نصیحت می کردند . راستش هم می ترسیدم هم خجالت می کشیدم هم دلم می خواست که کیرشو فرو کنه توی کونم . دستشو گذاشت لای کونم با سوراخش ور می رفت و روی کوسم دست کشید . داشتم یه جوری می شدم بی حس بی حس شده بودم . دامن پیرهنمو زد بالا . شورتمو تا آخرش از پام در آورد .دهنشو گذاشت رو کون سفیدمو بالذت داشت لیسش می زد و جون جون می کرد -نترس بابا اینا این ور نمیان اونا یا خوابیدن یا مثل من و تو دارن دودول بازی و کون بازی می کنن . فوری رفت یکی دوتا کتاب منو آورد و گفت اگه بیدار شدند فوری خودمونو جمع و جور می کنیم و میگیم داشتیم درس می خوندیم . بعد از دو سه دقیقه کارشو شروع کرد . من از لذت و حشری شدن زیاد به خودم می لرزیدم . چقدر این کار محمود بهم مزه می داد . بیشتر از این که از ور رفتنش با کونم خوشم بیاد وقتی که کوسمو می مالید حالی به حالی می شدم . حس می کردم کوسم از خودش یه نم و خیسی خاصی پخش می کنه . یعنی از کیف زیاد شاشم گرفته ؟/؟محمود منو روبروی خودش قرار داد لبمو بوسید پیراهنمو بالا داد و دست و دهنشو گذاشت رو جوجوهام که اندازه یه گردوی کوچولو بود -اووووووووییییی پسرعمه محمود جون نکن می ترسم -آزی جوووون بزرگ تر که شدی تو رو زن خودم می کنم تو میشی عروس من .عروس خوشگل من . دوست داری ؟/؟-سرمو تکون می دادم و تایید می کردم -حیف نیست دستای کوچولو وخوشگلتو خسته می کنی ؟/؟هر موقع هرجارت می خارید به من بگو خارشش بزنم دوباره چسبید به کونمو و کیرشو بهش چسبوند یه خورده ترسیدم .هشدارهای ایمنی رو جدی گرفته بودم .-آزی خوشگله نترس کاریت ندا رم . تو با خودکار داشتی با خودت ور می رفتی من الان دارم با یه چیز نرم و گرم و گوشتی باهات ور میرم تا دردت نگیره -می ترسم درد داره دردداره .اگه خون بیاد چی ؟/؟من مدادیا خودکاررو یه خورده میذاشتم تو .-منم دودولمو یه کمی می کنمش تو . چهره محمودو که می دیدم یه جوری می شدم . شده بود مث یه گرگ درنده رفته یه خورده روغن نباتی آورد و رو سوراخ کونم مالید . کیرش هنوز مردونه نشده بود . حالا که فکرشو می کنم ده دوازده سانت بیشتر نبود ولی همونشم ترس داشت . مداد یا خودکار خیلی خیلی نازک تر بود . نوک کیرشو فشارش داد به سوراخ کونم -اوووووخ مامان جون دردم گرفت نمی خوام نمی خوام ولم کن -صبر کن صبر کن یه خورده رفت دوباره فشار آورد . بی اراده از چشام اشک می ریخت -آزی آزی جون قربونت برم نگاه کم ببین خوبی ؟/؟رفت رفت یه دو سه سانتی رفت تو کونت . ببین خوشت میاد ؟/؟بیشتر فروش کنم بره ؟/؟-نه نه بسه همین قد دیگه بسه من تحملشو ندارم تو رو خدا نه . ولی از این که یه چیزی رفته تو کونم داشت منو میگایید خیلی خوشحال بودم . بالاخره به آرزوم رسیده بودم و کونمو به طرف کیرش حرکت می دادم . گاهی دستاشو می گرفتم و به کوسم می چسبوندم ازش می خواستم که باهاش ور بره . کوس منم احساس نیاز می کرد . دل کوچولوم یه جوری شده بود هیچوقت همچین حالی نداشتم -آزی جون اگه دیدی یه موقع یه چیز گرم و داغی ریخت تو کونت نترس هوس مردونه هست . اگه تا حالا نریخته واسه اینه اون موقع که داشتی با خودت ور می رفتی کونتو دید می زدم و با دستام یه بار خالیش کردم . خیلی لذت بخش بود . بهتر از جلو آینه وایستادن و رویایی فکر کردن بود ومحمود آبشو ریخت توسوراخ کونم . خیلی حریص بود همه جامو می خورد . وقتی آبشو ریخت تو کونم یه لحظه جیغم در اومد -سوختم محمود جون این چی بود نجس شدم ؟/؟-تو خیلی وقته که نجس شدی . جووووون کون کوچولو وخوشگلتوگاییدن داره . چقدر حال کردم . اون شب گذشت من بهش عادت کرده بودم . طوری که نزدیک بود همراش راه بیفتم برم مدرسه اشون  .-آزی جون پیش بقیه این جوری زار نزن بهم نگاه نکن همه می فهمن بد میشه . حالا هشت سال از اون زمان گذشته . هنوز محمود کونمو می کنه . هیکلم درشت شده . سینه هام کونم شونه هام و کل هیکلم ولی خیلی خوشگلو تپلم اینو همه میگن . محمود هنوزم بهم قول ازدواج می ده . رفته دانشگاه ومنم دارم دیپلم می گیرم . نمی دونم من که خیلی دوستش دارم حالا اون راست میگه یا نه خدا می دونه . طعم لذت بردن از هوسو که اون بهم چشوند نمی دونم لذت عشقو هم می تونه بهم بچشونه یا نه؟/؟راستی پس چی میگن 18 ساله باید شی قانونی بشی و یه سری مقررات وضع می کنن . من که از همون ده سالگی کوسم در حال تر کیدن بود و هنوزم هست و خیلی هم با خودم کلنجار می رفتم که حفظش کنم . هر چند که بارها و بارها محمود تا سه چهارسانت اولشو کرده و با لیسیدن چوچوله هام راضیم کرده . راستی داشت یادم می رفت بگم اون هشت سال پیش یه هفته ای رو هر شب با محمود جونم بر نامه داشتم تا این که بابا مامان از تهرون بر گشتند دو سه روز بعدش حس کردم دچار یه سر گیجه عجیبی شدم . حالم اصلا خوب نبود داخل شکمم شده بود میدون جنگ .گر گرفته بودم .ا نگاری تب داشتم . عصبی بودم .رفتم دستشویی دیدم از کوسم داره خون می ریزه . ترس برم داشته بود -مامان مامان حس می کردم که باید به یه تحول زنانه رسیده باشم با این حال می ترسیدم یه عیب دیگه ای باشه.  خجالتم میومد اونجارو یعنی کوسمو به مامانم نشون بدم .ا ون خودش شلوارمو یه کمی پایین تر کشید گفت تبریک میگم دخترم تو دیگه بزرگ شدی . میری که واسه خودت خانومی بشی . از چند روز دیگه باید نمازتو مرتب بخونی . میرم این خبر خوشو به بابات بدم . یه جشن عبادت هم باید واست بگیرم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

5 نظرات:

matin گفت...

داستات زیبایی بود مرسی

ariayi گفت...

داستان ها خیلی خوب و روان است و خواننده احساس خستگی نمی کند ودر آینده نچندان دور با ارایه نظرات دوستان بهتر هم خواهد شد .من چند بار خواستم از امیرسکسی و ایرانی عزیز تشکر کنم و نظر بدم موفق نشدم نمودنم چرا

ariayi گفت...

داستان ها خیلی خوب و روان است و خواننده احساس خستگی نمی کند ودر آینده نچندان دور با ارایه نظرات دوستان بهتر هم خواهد شد .من چند بار خواستم از امیرسکسی و ایرانی عزیز تشکر کنم و نظر بدم موفق نشدم نمودنم چرا

ناشناس گفت...

داستان ها خیلی خوب و روان است و خواننده احساس خستگی نمی کند ودر آینده نچندان دور با ارایه نظرات دوستان بهتر هم خواهد شد .من چند بار خواستم از امیرسکسی و ایرانی عزیز تشکر کنم و نظر بدم موفق نشدم نمودنم چرا

ایرانی گفت...

دوست ویاور و مدافع خوب و عزیزم از نظر گرم و پرشورت ممنونم .من هم امیدوارم با وجود دوستانی مثل شما کیفیت کارها بهتر شود .منتهابعضی وقتا ایراداتی هستند که خود نویسنده می داند چیست ولی شرایط محیطی و ذهنی و عجله و عدم تمرکز واسترس برای ارائه سریعتر کار وآپدیت که به همان عجله بر می گردد تاثیر منفی در داستان نویسی و کیفیت آن دارد و گاهی هم عدم اطلاع در مورد بعضی مسائل .مثلا در نوشتن داستانهای سکسی لباس زنان اعم از لباس خواب لباس مجلس دامن بلوز وو...تاثیر خاصی دارد .برای آن که بتوانی مطلبی را در این خصوص با آب و تاب بیان کنی باید با خیلی از این لباسا و جنس پارچه وحالت دوخت و اینا آشنا باشی وگرنه باید سرسری بگی بری من حتی گاهی میرم اینترنت یه دیدی می زنم ولی اون نتیجه ای رو که دوست دارم نمی گیرم . یعنی به این مسائل بی توجه نیستم .بعضی وقتا هم هست که آدم باید یه چیزو همیشه تکرار کنه چاره ای هم نیست مثل آب ...و به غیر از منی مترادف دیگه ای نداره ویا هنگام سکس صحبتهایی پیش میاد که خب همیشه تکراریه اما طوری باید با کلمات بازی کرد که خواننده احساس تکرار نکنه ازاین مسائل زیادن بازم از همراهی شما متشکرم .موفق و موید باشید ...ایرانی

 

ابزار وبمستر