ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بکش بیرون 3

کیرمو از توی کوس پروانه بیرون کشیدم .. یه حسی به من می گفت که اگه کیرمو بیشتر می کردم توش لذت خیلی زیاد تری می بردم . ولی آبجی پروانه می گفت که پرده بکارتش پاره میشه و اون وقت یه دختر به حساب نمیاد . در صحنه و عملیات بعدی اون بهم پشت کرد و یه هیجان و هوس دیگه ای رو در من به وجود آورد . طوری که خودم رفتم سراغ کونشو درزشو باز کرده و نوک زبونمو کشیدم رو سوراخ کونش . پروانه جون خیلی کون درستی -داداش  قابلتو نداره در اختیارته . همینجایی رو که داری زبونش می زنی خیلی طالب داره . قدرشو بدون . من فقط به داداشی خودم میدم . فقط برو از رو میز من کرم صورتمو بیار یه خورده سوراخ کونمو نرم و چربش کن که باید کیرتو بفرستی توش . اینجا دیگه خطری نیست . بیشتر مردا با این سوراخ بیشتر حال می کنن -پروانه تو اینا رو از کجا می دونی .-خب دوستام میگن -دوست ندارم با مرد دیگه ای باشی -حتما تو می خوای باهام ازدواج کنی ؟/؟یه روزی که باید شوهر کنم .-حالا کو تا اون موقع .-چقدر حرف می زنی اگه کونمو نمی خوای بگو بریم بخوابیم . این از اون حرفای الکی بود که پروانه بر زبون آورد چون کیر من راهشو پیدا کرده بود . رفت تو کون آبجی پروانه -آبجی حالا من دارم کونتو می گام -آره عزیزم مشغول گاییدنت باش تو از این وقتی که اومدی تو این اتاق با حرفا و کارات داری منو می گای . نمیدونی چقدر دلم می خواست که کیرت الان توی کوسسسسسم بود . این جوری حال نمی کنی ؟/؟-چرا ؟/؟ولی اون سوراخ واسه ما زنا یه کیف دیگه ای داره ما رو به ارگاسم می رسونه اوهههههه داداشی این طرفم حال میده از دستات هم کمک بگیر روی کوسسسسسمو بمال من می میرم واسه اون کیرت . بکن بیشتر بذار تو کونم . می تونم بگیرمش . -پروانه جون اگه بدونی کون خوشگلت چه جوری داره کیر منو می سوزونه -راست میگی ؟/؟-آره جون تو . داداشی من امشب خیلی بلبل زبون شدی . پس بیا اینو داشته باش . کونشو می گردوند و کیر منم هم به صورت وضعی و هم به صورت انتقالی توی کون آبجی پروانه ام می گشت . کف دستمو گذاشته بودم روی کوسش می خواستم اونو ارضاش کنم . ولی پرسینگ پروانه طوری بود که یهو صدامو برد بالا -دارم خالی می کنم آبم داره می ریزه -بذار بریزه چته . منم می خوامش آبتو میخوام . اووووووف اگه بدونی چه جوریه .. بی انصاف گردش و چرخش کونشو زیاد کرد تماشای کونش در اون وضعیت خودش یه حال و صفایی دیگه داشت . آبمو ریختم تو کونش .-جاااااان پیام تو کونمو سوزوندی . ولی خوشم اومد از این که کونم سوخت و دماغم نسوخت که باهات حال کردم . حالا می تونی کیرتو بکشی بیرون . داشتم فکر می کردم حالا می تونی بکشی بیرون با بکش بیرون چه تفاوتهایی دارن که دیدم کیر خودش اومد بیرون واییییییی پسر چه منظره ای !شیره های سفید و شیری منی من از سوراخ کون پروانه داشتن بیرون می ریختن و یه صحنه خیلی قشنگی رو به وجود آورده بودند . وایییییی چی بگم اگه اون لحظه بهم میلیارد میلیارد پول هم می دادن حاضر نبودم از کنار کون پروانه پا شم .. در واقع اون شمع بود و من پروانه که داشتم دورش می گشتم .... روزها و ماهها و سالها گذشت ومن وپروانه جون مشغول بودیم تا این که پروانه دیپلمشو گرفت و سیل خواستگارا به طرف خونه مون سرازیر شد . پروانه هر چی خواستگار درست و حسابی داشت رد می کرد تا این که به یه خواستگارش جواب مثبت داد .  وضع مالی طرف توپ بود ولی راننده ترانزیت بود و می گفت به این کارش علاقه داره و حداقل تا چند سال که جوونه دوست داره به همین صورت کار کنه . این یعنی این که شاید درماه بیشتر از چند روز خونه نباشه زیاد هم راه دور نمی رفت بیشتر سفراشم به تر کیه و یکی دو کشور اون ور تر بود خونواده کلی باهاش جر و بحث کردن که این چه کاری بود که کردی .. من که پونزده شونزده سالم بود خیلی افسرده و غمگین شدم . تا چند روز با پروانه حرف نمی زدم . ولی بالاخره تو عروسیش شرکت کردم . وقتی که عروس خانوم داداششو بغل کرد چشام پر اشک بود و اونم با شدت بیشتری گریه می کرد . با صدای بلند می گفت فکر کردی پروانه شمع خودشو از یاد می بره نه داداش . به جون بابا کاری می کنم که بیشتر از قبل ازم راضی باشی . متوجه منظورش می شدم ولی بقیه مهمونا و حتی دامادم همچین احساساتی شده بودند که با گریه من و پروانه اشک می ریختند . نزدیک بود مجلس عروسی به یه مجلس عزا تبدیل شه . خیلی ها به ما آفرین می گفتند . بعضی ها به بچه های خودشون سر کوفت می زدن که ببین خواهر و برادر باید این جوری باشن . اون شب از ناراحتی تا صبح نخوابیدم . با خودم فکر می کردم که الان پروانه داره چیکار می کنه . هنوز دختره ؟/؟الان دختریش گرفته شده ؟/؟بعدا می تونه هواموداشته باشه ؟/؟برای دلخوشی من بوده که گفته دیگه فراموشم نمی کنه ؟/؟مثل سابق می تونه دوستم داشته باشه ؟/؟جای خالی و اتاق خالیشو می دیدم و زار زار اشک می ریختم . نمی تونستم تصور کنم که یه نا کجا آبادی اومده و اونو ازم گرفته . حس می کردم که این باید من باشم که بر پروانه احساس مالکیت کنم نه یه غریبه . یه بار که این احساس خودمو با خواهرم در میون گذاشتم دلداریم داد و گفت داداش این رسم زندگیه تو هم یه روز زن می گیری و تشکیل خونواده میدی . منم اون روز باید همین جوری کنم ؟/؟باید بااین مسئله کنار بیای . سعی می کنم بیشتر از گذشته هواتو داشته باشم اصلا نمی تونستم تحمل کنم . بدون این که به پدر و مادرم بگم از خونه رفتم بیرون وتا صبح قدم زدم . وقتی هم که بر گشتم دیدم اون دوتا هنوز خوابن . یاد حرفای نصفه شبی بکش بیرون اونا افتاده بودم . خاطرات خوش اولین شبم با پروانه لبخند به لبام می آورد . حس غریبی داشتم . ساعت 8 صبح بودکه موبایلم زنگ خورد . پروانه قشنگ بود .-داداش چطوری -تو چطوری دیشب جات خالی بود . دوباره گریه ام گرفت . اونم همین طور -ببینم می دونم تو دیگه خواهرتو دوست نداری و هواشو نداری . از امشب حداقل تا دو هفته من تنهام . شبا نمی تونم تنها باشم . خونه رو هم نمی تونم تنها بذارم اگه دوست داری بیا پیشم تا تنها نباشم . قبول می کنی ؟/؟فکر می کردم دارم خواب می بینم . لالمونی گرفته بودم -چیه داداش گلم هنوز باهام قهری ؟/؟فدات شم الهی . بخند خوشحال باش باید خودتو به این وضع عادت بدی خودتو از این افسردگی بکش بیرون . .ادامه دارد .. نویسنده ..ایرانی 

1 نظرات:

matin گفت...

داستان عالی و زیبایی هست مرسی

 

ابزار وبمستر