ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

رمان دو نيمه سيب قسمت اول

درود دوستان در ابتدا به بهونه تبریک عید سعید فطر عرض ارادت خودم و ایرانی عزیز رو پذیرا باشید طبق درخواستهای مکرر دوستان رمان زیبای دو نیمه سیب رو تقدیم میکنم به همه عشقهای پاک که در این زمونه تعدادش بسیار ناچیز شده یا بهتره بگم ××× عشق هم چون سیمرغ افسانه شد ××× تا درودی دیگر بدرود کوچیک همتون امیر
دو نیمه سیب قسمت اول
دستاشو محکم زد روی میز و گفت نداااااا چرا فکر میکنی من خرم ؟/؟ مثه آدم بگو کجا بودی ؟/؟ با کی بودی ؟/؟ صدای شهروز توی سرم میخورد داشتم دیوونه میشدم خدا چجوری حالیش کنم ؟؟/؟؟ - چقدر بگم ؟؟/؟؟ گفتم که تو خونه بحث شده بود منم نمیتونستم اونموقع شب بهت زنگ بزنم چرا باید برای تو صد بار یه حرفی رو تکرار کرد شهروز ؟/؟ بس کن دیگه - اینجووریائه دیگه ندا خانم ؟/؟ اوکی باشه منم بلدم از این به بعد اون روی شهروزم میتونی ببینی خودت خواستی سویچه ماشینو با عصبانیت برداشت و بدون خدافظی از در کافی شاپ زد بیرون سرمو تو دستام نگه داشتم جایی نبودم که بتونم راحت گریه کنم ولی اعصاب بهم ریخته ام آهنگ غمگینی که تو کافی شاپ گذاشته شده بود همه و همه دست به دست هم دادن تا اشکای من برای اولین بار جلوی یه جماعت ریخته بشه نگاههاي سنگين آدمها رو صورتم حس ميكردم شهروزو دوست داشتم ولی اون آدم شکاکی بود نمیشد باهاش کنار اومد خسته ام میکرد یه موقع هایی دفعه اولش نبود هر دفعه هم متوجه اشتباهش میشد و میومد عذرخواهی میکرد هر دفعه هم من قبول میکردم دیگه خسته شده بودم دستامو روی چشام گذاشتم و گذاشتم اشکام راحته راحت بیان و خودشونو آزاد کنن جامو عوض کردم نشستم روی صندلی که رو به دیوار بود كه كسي اشكامو نبينه دختر پسر بغلی خووب متوجه جریان شده بودن خیلی خجالت کشیدم سریع اشکامو پاک کردم زدم بیرون سوز سرما باعث شد سریعتر خودمو برسونم به یه تاکسی و خودمو بندازم توشو برم سمت دانشگاه همیشه وقتی آدم دلش گرفته انگار تمام دنیا هم باش همدردن سوار تاکسی هم که شدم معین داشت میخوند عجیب غمگین میخوند ×××
××× امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه بشم ×××
××× تو مستی وبی خبری اسیر میخوونه بشم ×××
××× امشب از ان شباست که من ×××
××× دلم میخواد داد بزنم ×××
××× تو شهر این غریبه ها دردمو فریاد بزنم ×××
××× دلم گرفت از آسمون ×××
××× هم از زمین هم از زمون ×××
××× تو زندگیم چقدر غمه ×××
××× دلم گرفته از همه ×××
خوشبختانه تنها بودم تو تاکسی راننده انگار تو یه حال دیگه بود با یه قیافه ناله ای جولوشو نگاه میکرد که انگار تمام مصیبتای عالم سرش ریختن سرمو زدم به شیشه بخار گرفته ماشین و چشامو بستم تمام اتفاقات این 1/5 سال اومد جلوی چشمم چقدر اون اوایل شهروز خوب بود مهربون بود ياد يه جمله افتادم كه بالاي در ورودی انتشارات داريوش توی شريعتي خونده بودم: چه مهربان بودي وقتي دروغ ميگفتي اصلا نميتونستم يه روز بد شدن شهروز رو مجسم كنم يه جورائي معصوم ميدونستمش و فكر ميكردم كه اصلا توانائي بد بودن نداره ولی خوشی من 2.3 ماه بیشتر دووم نداشت نمیدونم چرا ؟/؟ ولی یه دفعه عوض شد نميدونم شايد ديگه احساس كرده بود صاحابمه و دائم بهم گير ميداد اوایل از گیر دادناش خوشم میومد میگفتم غیرتیه ولی دیگه کار از غیرت گذشته بود کاراش دیوونه کننده بود هر جا میرفتم باید بش میگفتم چکم میکرد کجا میرم با کی میام چرا زنگ نزدم ؟/؟ چرا آنتن نداشتم چرا دیر جواب دادم چرا نتونستم جلو بابام باش حرف بزنم ؟/؟ چرا کوفت چرا زهرمار خدایا چرا اینطوری شد ؟/؟ چشماي نمناكمو باز کردم باید کم کم پیاده میشدم کرایه رو حساب کردم و اومدم بیرون دستامو تو جیب کاپشنم فرو کردم و سریع رفتم اون سمت خیابون اصلا نگاه به کسی نمیکردم هر کی میدیدم فکر میکرد من چقدر سر به زیرم سرمو انداخته بودم پایین و تند تند راه میرفتم بوق بوق سرمو بلند کردم - مستقیم سر بهار راننده سرشو به علامت تائید تکون داد و منم سریع سوار شدم چپیده بودیم بهم توصندلی عقب تو ماشین گرمتر بود اینجا دیگه خبری از غم و غصه و معین و گریه نبود ماشين ساكت بود و هر كس تو حال و هواي خودش بود سر خیابون پیاده شدم سر در دانشگاه رو میشد دید تند تند تند رفتم تو دانشگاه بدون هیچ نگاهی به این ور و اون ور رفتم تو نماز خونه پریدم دم شوفاژ و زانوهامو بغل کردم تو خودمو چشامو بستم هنوز زمستون نشده بود ولی سوز پاییزی شدید بود یادم افتاد که دو هفته دیگه تولدمه پوز خندی زدم و گفتم امسال شهروز نیست بهم تبریک بگه حیف چقدر دلم برای تولد و کیک و کادو تنگ شده بود پارسال تولدم شهروز خیلی مهربون بود خیلی خوش گذروندیم اونروز انقدر که هیچوقت فراموشش نمیکنم ولی امسال ؟؟/؟؟ اونشب سر جریانی مامان و بابا با هم بحث داشتن تو خونه منم قاطی بحثشون شدم و طبق معمول فحش خور اون خانواده من شدم و همه کاسه کوزه ها سر من شکسته شد دعوای شدیدی بود منم گوشیمو خاموش کردم تا یه وقت شهروز زنگ نزنه وسط دعوا دقیقا همونموقع زنگ زده بوده و تا صبح میگرفته و من خاموش بودم و این باعث آتیشی شدنش شده بود و حرفاي منم باور نميكرد اوضاع خونه خوب شده بود ولی اوضاع منو شهروز بهم ریخته بود کم کم احساس داغی تو کمرم کردم پا شدم کاپشنمو درآوردم یه نگاه این ور اون ور کردم نگام به یلدا خورد منو دید طبق معمول مشغول آرایش کردن بود بهش چشمک زدم گفت الاااااغ اینجایی صدات درنمیاد ؟/؟ خندیدم بهش اشاره کردم سرم در میکنه پا شد اومد پیشم در حاليكه روي يه دستش يه وري تكيه داده بود پرسيد: چی شده ؟/؟ اروم گفتم هیچی هیچی با شهروز بحثم شده ی: اه ه ه ه کی دعواهای شما دو تا تموم میشه ؟/؟ ن: وا ما کجا همش دعوا داشتیم ؟/؟ ی: ندا دهنتو ببند دیگه واسه من نمیخواد چسی بیای یه کم فکر کردم دیدم راست میگه یلدا محرمم بود تو دانشگاه یه موقع هایی باهاش درد دل میکردم تو جریان دعواهای ما بود خندیدم بهش و گفتم تموم میشه به زودی تموم میشه زد به پام با خنده گفت ایول میخوای به هم بزنید ؟/؟ با تعجب گفتم تو چرا حال میکنی ؟/؟ - چونکه تو لياقتت خيلي بيشتر از شهروزه واسه تو بهتر از اینا هست چیه خودتو اسیرش کردی ؟/؟ اصلا پویا انقدر دوستای خوب داره خودم يكيشونو برات جور میکنم با خنده بهش گفتم کشتی ما رو با این دوستای پویا یه نفس عمیق کشیدم و دستمو بردم زیر مقنعه مو کشیدمش بالا درش آوردم دکمه های مانتومم باز کردم یه دستی تو موهام کشیدم و سرمو گذاشتم رو کاپشنمو گرفتم خوابیدم خسته بودم هم جسمی هم روحی - کلاس میای ؟/؟ همونطوريكه چشمام بسته بود جواب دادم: آره هفته پیشم نیومدم دیگه پرتم میکنه بیرون خندید و گفت زکی چی فکر کردی ؟/؟ برات حاضری زدیم چشام 6 تا شد ؟؟/؟؟ کییییییی ؟/؟ تو؟/؟ پشت چشمشو نازك كرد و با لوس بازي گفت بله چی فکر کردی ؟/؟ همه که مثه تو بی معرفت نیستن پا شدم صورتشو گرفتم یه بوس گنده از لپش کردم با خوشحالی گفتم ایووووول یلدا قربونت برم من نفهمید که ؟/؟ ی: نه بابا مرتیکه داشت با این دختره سیما لاس میزد اصلا تو باغ نبود اسمها رو نوشتیم رو کاغذ دادیم بهش ن: ایول دستت در نکنه پس امروز میتونم برم خونه ؟/؟ زد به پامو با دلخوری گفت گمشو بیخود مسخره شو در آوردیاااااا پاشو بیا ببینم کلاس بدون تو اصلا حال نمیده پاشو پاشو فعلا بریم ناهار بخوریم الان تموم میشه بعدش حالت جا میاد میریم سر کلاس بعد از ظهر پویا میاد دنبالم میگم تو رو هم برسوونه دیدم خووبه دیگه سرما رو تحمل نمیکنم گفتم اوکی بریم پا شد دستمو گرفت و کشیدم بالا مانتومو پوشیدمو مقنعه امم سرم کردم کیف و کاپشنمو دستم گرفتم رفتیم بیرون از نماز خونه غذا گرفتیم و مشغول خوردن شدیم تمام مدت حرفای شهروز میومد تو گوشم صداش داد و بیداداش تازه باز رعایت کرده بود تو کافی شاپ داد نزده بود تو ماشین منو سرویس کرد بس که داد زد دیگه عادت کرده بودم صدای آرومش برام عجیب بود فکر میکردم داره خرم میکنه وقتایی که آروم حرف میزنه قیمه مزخرف دانشگاه رو خوردیم و یلدا رو فرستادم بره چایی بگیره موبایلمو درآوردم دیدم نه زنگی نه اس ام اس هیچی نمیدونم تا کی باید قهر میکرد و دوباره میومد و میگفت که اشتباه کرده خواستم براش اس ام اس بزنم ولی پشیمون شدم چی بگم ؟/؟ بگم بیا تو رو خدا آشتی کنیم ؟/؟ مگه من کاری کرده بودم ؟؟/؟؟ اونه که همیشه اشتباه میکنه باید متوجه کارش بشه تو فکر بودم که لیوان چایی رو جلوی خودم دیدم تمام وجودم شد عطش به این چایی قند رو برداشتم و داغ داغ چاییه رو خوردم بدنم گرم شده بود یلدا هم چاییشو خورد و گفت بریم ؟/؟ ن: بریم ولی من هیچی نخوندمااااا ی: بیا بابا حالا انگار چقدرم این مرتیکه میپرسه ن: گفته باشم جزوه تو میذاری جلوي من ببینم جلسه پیش چی گفته ی: باشه بابا بریم راه افتادیم بسمت کلاس و خدا رو شکر بدون مشکل این دو ساعت سپری شد و تموم شد یلدا بیرون کلاس داشت با پویا حرف میزد منم آروم آروم داشتم وسایلمو جمع میکردم یهو اومد بازوم رو گرفت بدو بدو ندا پویا سر خیابونه بدو بدو گفتم وایسااااا اومدم اومدم آیینه مو درآوردم یه نگاه به خودم کردم مرتب کردم خودمو رفتیم با هم پایین پویا رو دیده بودم میشناختمش ای نه خوب بود نه بد باید به دهن بزی شیرین بیاد دیگه بمن چه ؟/؟ از تو حیاط پر از برگ پاییزی دانشگاه رد شدیم و رفتیم بیرون یکم اینور اون ورو نگاه کردیم تا یلدا دیدش براش چراغ زد اونم بدو بدو رفت سمتش وسط راه یادش افتاد منم هستم برگشت سمت من با من هم قدم شد و رفتیم سمت ماشینش پراید سفیدی که من مونده بودم چه جوری دووم آورده زیر دست این بشر فقط تو این 6 ماه آشنایی با یلدا 3 بار تصادف کرده بود در عقب رو باز کردم سلام کردم - به به سلام علیکم ندا خانم یلدا هم شروع کرد سلام علیک و ناز و عشوه اومدن تو دلم گفتم اووووه شروع شد اصلا این یلدا تابلو بود جولو همه میپرید دوست پسرشو ماچ میکرد یکم با هم شوخی موخی کردن و راه افتادیم پويا همينطوركه رانندگي ميكرد تو ایینه نگاه کرد به منو گفت چطوری ندا خانم ؟/؟ لبخدی زدم و گفتم مرسی ممنون ببخش بازم مزاحم شدم من پويا درحاليكه زير چشمي منتظر عكس العمل يلدا بود گفت این حرفها چیه ؟/؟ تو و یلدا نداریم که به خدا برا من مثل یلدایی بعد زرت زد زیر خنده یلدا زد تو سرش و گفت تو غلط کردی که منو ندا برات مثل همیم پررو خنده ام گرفته بود پویا عادت به شوخی داشت همش در حال چرت و پرت گفتن بود البته جدیتشم دیده بودم دور از جونه سگ خلاصه ایندفعه هم گفت و گفت و گفت تا اشک ما رو درآورد از خنده همش یلدا رو ضایع میکرد جلو من البته رو شوخی تا بخندیم خلاصه رسیدیم جاییکه مسیرمون از هم جدا میشد گفتم دستت درد نکنه اگه لطف کنی من همین جاها پیاده میشم زد بغل و جفتشون برگشتن عقب بازم ازش تشکر کردم صورت یلدا رو بوسیدمو خدافظی کردم ااااوه بازم سوز و سرما اینجاست که قدر شهروزو خووب دوونستم البته قدرماشینش روهاااااا دیگه تا خونه راهی نبود پیاده رفتم و رسیدم کلید رو انداختم تو در و رفتم تو خونه حیاط خونه هم عین حیاط دانشگاه پر برگ بود برگهای زرد قرمز نارنجی و رنگهایی که حتی نمیشد اسم روش گذاشت در رو باز کردم رفتم تو صدایی نمیومد بابا که میدونستم سر کاره نیما داداشه بزرگم نباید خونه باشه با دوستش یه مغازه کامپیوتری داشتن بعد از ظهرها میرفت اونجا رفتم سرک کشیدم تو اتاق مامان اينا دیدم بله مامان خوابیده بدون سر و صدا رفتم تو اتاق خودم لباسهامو درآوردم رفتم دستشوویی جلو آیینه ایسادم نگاه بخودم کردم نمیدونم چرا دلم برای خودم سوخت برای اوضاع احوالم شدید هوس همون آهنگ معین رو کردم پریدم تو اتاق کامپیوتر رو روشن کردم و در اتاقو بستم و گذاشتمش صداشو بی اختیار بلند کردم و همونجا پای میز کامپیوتر نشستم روی زمین نمیدونم این بغض لعنتی کدوم گوری بود ؟/؟ یکدفعه با اولین ناله معین ترکید و سیل اشکام ریخت رو صورتم زانوهامو بغل کرده بودم و دستامو گذاشته بودم رو صورتم و بی صدا گریه میکردم بحال خودم به دلخوشی های الکی
××× تو زندگيم چقدر غمه دلم گرفته از همه ×××
××× ای روزگار لعنتي سخته بهت هر چي بگم ×××
به همه چیز این دنیا لعنت میفرستادم تو دلم گریه میکردم یکدفعه صدای در اتاق اومد مامان اومد تو با تعجب نگام کرد و گفت نداااااااا تو کی اومدی ؟/؟ ئه ئه ئه چی شده ؟/؟ چرا گریه داری میکنی ؟/؟ اشکهامو سریع پاک کردم گفتم سلام - سلام چی شده ؟/؟ کسی چیزی بهت گفته ؟/؟ کسی کاری کرده ؟/؟ کسی طوریش شده ؟/؟ همیشه عادت داشت موقع گریه ازم اینها رو میپرسید با بغض گفتم نه مامان هیچی نشده دلم گرفته - یعنی چی آخه ؟/؟ از چی ؟/؟ یه چیزی شده حتما دیگه ؟/؟ - نه مامان نگران نباش هیچی نشده خیالت راحت برو - همین آهنگها رو گوش میدی اینطوری میشی دیگه اااااه در رو بست و با ناراحتی رفت راست میگفت پا شدم قطعش کردم و خوابیدم روی تختم و نمیدونم کی خوابم برد ندا کجاست ؟/؟ چرا نمیاد ؟/؟ این اولین صدایی بود که بعد از بیدار شدنم شنیدم بابام بود چشامو باز کرد ساعت دیواری روبروم بود اوووه ساعت 8 ه یعنی من سه ساعت خوابیدم ؟/؟ خیلی سر حالتر بودم تا پا شدم گوشیمو روی میز دیدم باز یاد شهروز افتادم باز دلم گرفت پا شدم رفتم بیرون بابا و مامان نشسته بودن کنار هم بوی قیمه تو خونه پخش شده بود با لحن غرغرانه گفتم ای بابا اینجا قیمه دانشگاه قیمه چه خبره ؟/؟ بابام سرشو بلند کرد سلام بابا ن: سلام خوبی ؟/؟ ب: ساعت خواب چه خبره ؟/؟ چرا انقدر خوابیدی ؟/؟ مامانت میگه 2.3 ساعته خوابی ؟/؟ ن: خسته بودم خيلی خسته بودم اصلا نفهمیدم چه جوری خوابم برد ب: دانشگاه چطور بود ؟/؟ چه جوری اومدی خونه ؟/؟ نیما اومد دنبالت ؟/؟ ن: هی خبری نبود نه بابا با تاکسی اومدم نمیشد بهش بگم با دوست پسر دوستم اومدم قاط میزد رفتم سمت آشپزخونه گفتم مامان کی میکشی این قیمتو ؟/؟ بوش خفمون کرد م: بذار نیما بیاد ن: کی میاد ؟/؟ ساعت 8 ه رفتم سمت تلفن شماره نیما رو گرفتم.يه جورايي خودم هم دلم براش تنگ شده بود شام بهانه بود دوست داشتم زودتر بياد ببينمش نيما داداش بزرگم بود 28 سالش بود و همونطوركه گفتم با دوستش يه مغازه كامپيوتري زده بود خيلي دوستش داشتم نميدونم چه جوري بگم يه جورايي عاشقش بودم واسم تكيه گاه بود.واسم الگو بود شايد چون تنها برادرم بود اين حس رو بهش داشتم به هر حال حس قشنگي بود خيلي وقتها وقتي ميخواستم يه چيزي بخرم اول به اين فكر ميكردم كه نيما از اين خوشش مياد ؟/؟ بعد به شهروز فكر ميكردم اونم البته منو خيلي دوست داشت هميشه هوام رو داشت اگه مشكلي برام پيش ميومد كمكم میكرد و خيلي جاها راهنمائيهاش به دادم رسيده بود هميشه هم اينقدر كنارم واميستاد و كمك ميكرد كه مطمئن بشه مشكلم حل شده خلاصه رابطه ما اينجوري بود ن: الو نيمايي ؟/؟ نیما: سلام فينگيلي (هميشه وقتي ميخواست لوسم كنه بهم ميگفت فينگيلي) ن: سلام داداشي كجايي ؟/؟ كي ميايي خونه ؟/؟ نیما: دارم جمع و جور میکنم تا نیم ساعت دیگه خونه ام (مغازشون پشت خونه خودمون بود) هوووووه چه خبره ؟/؟ زود بیا میخوایم شام بخوریم با عجله گفت اومدم اومدم کاری نداری ؟/؟ ن: نه زود بیایااااااا منتظرتيم نشستم پای تلویزیون و الکی کانالها رو عوض کردم یکدفعه صدای زنگ اس ام اس موبایلم اومد عین فنر از جام پریدم فکر کردم شهروزه عینه دیوونه ها پریدم رو گوشی دیدم یلداست طبق معمول جک فرستاده ××× نیت کن برای فال حافظ × ای که در جام طلا می میخوری × خایه و کیر مرا کی میخوری ؟/؟ × ما مریدیم و تو هستی پیر ما × پس بیا بنشین به روی کیر ما ××× هم حرصم گرفته بود از اینکه شهروز نیست هم خنده ام گرفته بود براش جواب دادم اینو پویا فرستاده بود برات ؟/؟ تو که از این چیزها نداری با بی حوصلگی گوشی رو انداختم رو تخت و خودمم ولو شدم کنارش چند دقیقه بعد جواب داد پویا احتیاج به این چیزها نداره من خودم مثه آدم آهنیم بلدم پوز خند زدم به حرفشو چشامو بستم یاد بچه سکسهایی که با شهروز داشتم افتادم توی این 1.5 سال شاید فقط 5.6 بار با هم بودیم اون اوایل که من اصلا پا نمیدادم ولی بالاخره خرم کرد و منو برد خونشون ولی من نمیذاشتم از یک حدی جلوتر بره خودم عشق بازی رو بیشتر دوست داشتم ولی نه اون دوست داشت این رمانتیک بازیها رو نه با اون قیافه خشنش میشد باهاش رمانتیک بود خلاصه که به این نتیجه رسیدم شاید دلیل بهونه گیری هاش همین محدودیتهایی باشه که من براش درست کردم گفتم به درک من همینم که هستم جنده میخواد تو خیابون ریخته بره با اونها من نمیتونم تو همین فکر و خیالا بودم که صدای زنگ در اومد باید نیما باشه دويدم بیرون در رو باز کردم از دیدنش خوشحال شدم ارامش داشت مثل همیشه خنده رو لبهاش بود نیما: سلام دیدی چه زود اومدم فقط بخاطر تو ( اين فقط بخاطر تو رو با آهنگ ترانه منصور گفت) ن: تو غلط کردی اسم شام اومد پریدی خونه نیما: اره دیگه منم با شام بودم فقط بخاطر شام کفشاشو که داشت درمیاورد شروع کرد بو کشیدن به به فقط بخاطر قیمه زدم پشتش ن: بمیری دیوونه اومد تو و سلام علیک با مامان اینا کرد طبق معمول تو دستاش پره سی دی و سیم و اینجور چیزها بود وسايلش رو ازش گرفتم و در حاليكه سعي ميكردم از دستم نريزه گفتم - بدو داداشي بدو دستهاتو بشور كه روده كوچيكه روده بزرگمونو خورد - دستت درد نكنه فينگيلي وسايلشو بردم گذاشتم تو اطاقش بعد در حاليكه برميگشتم تو هال از همون دم در اطاق نيما داد زدم - وای مامان بدو نیما هم اومد من این غذای مزخرف دانشگاه رو خوردم گشنمه مامانم اشاره به پشت سرش کرد و رفت کنار ووووووغذا رو کشیده بود رفتم زرت پشت میز و برای خودم کشیدم بابامو صدا کردم - باباااااا بیا دیگه سرد شدااااا نیمااااا بدو بیا همه رو جمع کردم سر میز تو دلم پره غصه بود تو گلوم پره بغض بود ولی مجبور بودم برای آروم نگه داشتن جو خونه به روی خودم نیارمو بذارم جو خونه خوب بمونه تازه دعوای مامان و بابا داشت یادم میرفت دیگه نمیخواستم ایندفعه بمن گیر بدن شامو که خوردیم با بی حوصلگی ظرفهاشو شستم رفتم سر کتاب دفترهای دانشگام بازشون کردم امروز دائم سر کلاس فقط توی دفترم شعر نوشته بودم شعرهای عاشقانه غمگین به یاد شهروز نمیدونستم باید چیکار کنم ؟//؟ کلافه بودم اینکه نشد کار هر دفعه یه دعوا یه بحث یه هفته قهر باز دوباره میومد و با یه کلمه حرف یا یه شاخه گل یا یه کادوی کوچولو خرم میکرد و دوباره روز از نو روزی از نو سرمو توی دستام گرفته بودمو بحال و روز خودم افسوس میخوردم دلم خیلی گرفته بود دلم میخواست یکی بود که باهاش در دل میکردم خودمو خالي ميکردم ولی بدبختی هیچکس نبود تو فکر خودم بودم که صدای نیما روشنیدم - ندايییيييي فیلم عروسی این پسره خوانندهه رو آوردم برات سرمو بلند کردم با بی حوصلگی نگاش کردم گفتم دستت درد نكنه مرسي بذارش رو میز میبینم بعدا با تعجب نگام کرد گفت همونیه که دنبالش بودیاااااا گفتم میدونم مرسی بذار می بینم نشست لبه تخت سرمو اورد بالا - چته ندا ؟/؟ مریضی ؟/؟ یه نفس عمیق کشیدم پا شدم سی دی رو ازش گرفتم گذاشتم ببینم گفتم نه هیچی نیست چیزیم نشده اومد یه صندلی دیگه گذاشت کنار صندلی من فیلمو باز کردم و مشغول دیدنش شدیم اصلا انگار هیچی نمی بینم تو یه حال و هوای دیگه بودم حوصله نيما رو هم نداشتم برای دک کردن نیما فیلمو گذاشتم ولی انگار اون ول کن نبود اونم نشسته بود ببینه یه ده دقیقه ای تحمل کردم دیگه نتونستم پا شدم رفتم رو تخت دراز کشیدم نیما با تعجب برگشت نگام کرد و با همون لحن پر احساس هميشگيش گفت - نداييييييي ؟/؟ چیه ؟؟/؟؟ چرا نمی بینی ؟/؟ حالت بده ؟/؟ چیزی شده ؟/؟ دستمو خم کرده بودم گذاشته بودم رو چشمام درد میکردن چشمام انگار پشت پلکام اشک بود ولی من نمیذاشتم بیان بیرون واسه همین درد گرفته بودن سرمو تکون دادم گفتم نه چیزی نشده فیلمو قطعش کرد و اومد نشست لبه تخت دستشو كشيد روی موهام و آروم گفت: - بگو ببینم چی شده ؟/؟ اتفاقی افتاده ؟/؟ نميخواي واسه داداشيت درد و دل كني ؟/؟ بمن بگو صداش بهم آرامش ميداد تو دلم گفتم بذار به نیما بگم بعد خودم از فکر مزخرفم خنده ام گرفت بالاخره داداشم بود غیرتی میشد بدتر میشد گفتم نه با با سرم درد میکنه دستمو از روی چشمام برداشت نگام کرد گفت نمیگی ؟/؟ غریبه ام من دیگه ؟/؟ یه لحظه تصمیم رو گرفتم که بگم و خودمو راحت کنم نمیدونستم این آرامشی که الان داره بعد از شنیدن حرفهام هم داره یا نه ؟/؟ با ناراحتی گفتم چی بگم آخه ؟/؟ تو هم ناراحت میشی با لبخند گفت تو کاری به کار من نداشته باش من ناراحت نمیشم قول میدم بخندم بعد حرفهات پوز خندی زدم و پشتم رو بهش کردم سکوتش نشون میداد منتظر حرفمه هیچی نگفتم شونمو تکون داد - ندااااااا منتظرماااااا بگو دیگه ما كه هميشه حرفهامونو بهم ميزنيم ؟/؟ راست ميگفت ما هميشه حرفهامونو به هم ميزديم خيلي وقتها اون ميومد از مغازه و مشتري و كار و شريكش واسه من ميگفت و منم تا جاييكه ميتونستم كمكش ميكردم خيلي وقتها هم من براش از دانشگاه و استاد و حتي رفتار بابا مامان شكايت ميكردم و اونم خدائيش از هيچ كمكي دريغ نميكرد حتي با بابا مامان هم بخاطر من دعوا كرده بود ولي هيچوقت از دوست دختر يا دوست پسرامون واسه هم نگفته بوديم البته ميدونستم كه نيما اصلا دوست دختر نداره به هر حال تصميم گرفتم بهش بگم با صدایی که خودمم به زور میشنیدم گفتم نیما عصبانی نشیااااااا خندید گفت نترس نه گریه میکنم نه ناراحت میشم نه عصبانی بگو ببینم کشتی منو نمیدونستم دارم کار درستی میکنم یا نه ولی الان به نظرم بهترین کار بود برگشتم سمتش و بلند شدم نشستم رو تخت و تکیه دادم به دیوار پشتم نگاش کردم توی چشمهاش هم نگرانی بود هم کنجکاوی هر چي بود نگاهش قابل اعتماد بود سرمو پائين انداختم و در حاليكه با رو تختي بازي ميكردم گفتم نیما من با یکی مشکل دارم و زير چشمي نگاهش كردم با تعجب نگام کرد و گفت کی ؟/؟ هیچی نگفتم یکم با سکوت گذشت چونمو گرفت آورد بالا اروم گفت پسره ؟/؟ چشمهام رو باز و بسته کردم یعنی بله و به زور سرمو دادم پایین هیچی نمیگفت نه من حرفی میزدم نه اون نمیدونستم الان چه شکلی شده ؟/؟ عصبیه ؟/؟ قاط زده ؟/؟ تعجب کرده ؟/؟ چه جوریه ؟/؟ جراتم نداشتم سرمو بلند کنم یکدفعه صداش اومد که خیلی آروم گفت خب ؟/؟ یکم راحت شدم پس قاط نزده دوباره گفت خب ؟/؟ چرا مشکل داری ؟/؟نمیدونستم چه جوری بهش بگم ؟؟/؟؟ دوباره گفت بگو دیگه چی کارته ؟/؟ باهاش دوستی ؟/؟ اینو خیلی راحت گفت سرمو سریع آوردم بالا خیلی آروم نگام میکرد با ناراحتی سرمو تکون دادم یعنی بله اين بار با صداي مهربونتري گفت: خب ؟/؟ برام تعریف کن ببینم چی شده ؟/؟ باز لال شده بودم گرمای دست مهربونش رو روی صورتم حس کردم اروم گفت: ندا ؟/؟ بگو بمن راحت باش انگار تمام مشکلاتم حل شده بود انگار يه وزنه دويست كيلويي رو از روي سينه ام برداشتن نفس كشيدم دلم میخواست میپریدم ماچش میکردم چقدر خوب بود كه تو اين شرايط نيما كنارم بود با من من کردن شروع کردم به تعریف کردن شهروز یکی از دوستهای هم کلاسی های دانشگام بود چون کلاسهای دانشگاه خودشو نتونسته بود بره یه چند باری قاچاقی میومد سر کلاسهای ما تا بتونه خودشو به کلاسهای دانشگاه خودشون برسونه کم کم سر درس و کمک کردن بهش و باهم بودنهای طولانی مدت سرکلاس و دانشگاه با من بیشتر عیاق شد هفته آخری هم که میومد دانشگاه نشست پیشمو از علاقه اش بهم گفت بنظرم پسر محکمی اومد حتی اونموقع از خشن بودنش و شل و ول نبودنش خیلی خوشم اومد پسر جدی بود فکر کردم باید گزینه مناسبی باشه بهتر از دور و بری هام بود اون اوایل خیلی خوب بود سنگین رنگین مهربون صمیمی درعین جدی بودن محبت هم بهم میکرد ولی همه چیز تقریبا بعد سه ماه عوض شد از اخلاقش گفتم دعواهاش داد و بیداداش خشن بودنش توهين هايي كه گاهي حتي خانواده ام رو هم شامل ميشد از شک کردنهاش گیر دادنهاش بهش گفتم که حتی یکبار چون توی رستوران به گارسوني كه اومده بود سفارش بگيره لبخند زدم چقدر با من دعوا کرد و داد و بیداد راه انداخت از دفعه اولی که سر یه تلفن مشکوک يكي از همكلاسيهاي پسرم به موبایلم سیلی بهم زد از همه و همه چیزایی که باعث دلسردی من شده بود بهش گفتم توی تموم این مدت فقط زل زده بود به چشمهام و گاهی اوقات از ناراحتی فقط سرشو تکون میداد حرفهام که تموم شد یه نفس عمیق کشیدم آخرین چیزیکه براش تعریف کردم جریان امروز بود با ناراحتی و بغض نگاهش كردم و گفتم نیما خسته شدم پا شد یکم راه رفت توی اتاق الکی با وسایل من بازی میکرد معلوم بود داره فکر میکنه نیما خودش پسر بود خودش همجنس خودشو خوب میشناخت میتونست کمکم کنه توی اتاق سکوت بود و بس یکدفعه صدای مامان اومد که نیمااااااااا ندااااااا کجایین ؟/؟ نیما خیلی جدی رفت جلو در گفت مامان یكساعتی با ما کاری نداشته باش نفهمیدم مامانم چه عکس العملی نشون داد ولی نیما اومد تو و در رو بست صندلیشو آورد جلوی تخت منو روبروی من گذاشت خیلی جدی گفت دوستش داری ؟//؟ داشتم فکر ميکردم با تعجب گفت چرا فکر میکنی دوستش داری ؟/؟ خیلی آروم گفتم خوب خاطره خوب كه زياد داشتيم باهم يک زماني خيلي همديگه رو دوست داشتيم اونم منو دوست داشت نميدونم چرا اينجوري شد ؟/؟ وقتي ياد اونروزها مي افتم ياد روزهاي خوبي كه باهم داشتيم دلم نمياد ولش كنم به سقف نگاه كردم درحاليكه خاطرات و گذشته هاي دور مثل فيلم از جلوي چشمم رد ميشد آهي كشيدم و ادامه دادم - يک وقتهايي فكر ميكنم هنوز دوستم داره فكر ميكنم يکروز همون شهروز سابق برميگرده و همه چي مثل سابق ميشه آخرين جملات رو با بغض گفتم و با گفتنش اشكهام هم جاري شد نيما با ديدن گريه و اشكهاي من اومدم نشست كنارم روي تخت سرمو گذاشت روي سينه اش و با لحني كه خيلي شبيه لحن مامانم وقتي برام دلسوزي ميكرد بود گفت - عزيزممممم نداااااا ؟/؟ درحاليكه با يه دستش موهامو ناز ميكرد با دست ديگه شروع كرد اشكهامو از روی صورتم پاك كردن چقدر توی بغلش احساس آرامش ميكردم گرماي تنش آرومم ميكرد و بهم دلگرمي ميداد - نيگا كن اشكاشو نيگا اين هميشه يادت باشه هيچ پسري ارزش اينكه براش گريه كني نداره اگه داشت باعث ريختن اشكات نميشد سرمو برگردوند توی چشام نگاه كرد و با لبخند گرمي گفت ندا تو ارزشت خيلي خيلي بيشتر از اينهاست چرا خودت رو بخاطر اين پسره اينقدر كوچيك ميكني ؟؟/؟؟ مطمئن باش اگه دوست داشت اينجوري باهات رفتار نميكرد سرمو ول كرد و از روي تخت بلند شد شروع كرد توی اطاق قدم زدن - آخه مگه خوشت مياد تحقير بشي ؟/؟ اعصابت خورد بشه ؟/؟ چرا به اين مرتيكه اجازه ميدي اذیتت کنه ؟/؟ بشه سوهان روحت هااااااان ؟/؟ تعجب کرده بودم اون از من بیشتر آتیشی شده بود سرمو انداخته بودم پائين و هيچي نميگفتم - چند بار تا حالا از این بحثها داشتین ؟/؟ پوز خند زدم گفتم توی این 1/5 سال شاید 20 بار سر همین گیر دادنهاش ما باهم قهر کردیم همشم بعد 1هفته 2 هفته میومد میگفت اشتباه کرده دوباره شروع میکرد با تعجب نگام کرد گفت اونوقت تو باز ادامه میدادی آره ؟/؟ با سر جوابشو دادم با عصبانیت گفت چرااااااا ؟؟/؟؟ چرا باز ادامه میدادی ؟/؟ مگه نمیدیدی باز شروع میکنه ؟/؟ یه بار دوبار سه بار نه اینکه یکسال و نیم تو اشتباه خودتو تکرار کنی چراااا ؟/؟ با ناراحتی نگاهش کردم نمیدونم توی چشمهام چی دید خیلی ناراحت شده بود با صداي ملايمتري گفت آخه قربون اون چشمهات برم من این آدم از اعصاب تو چیزی باقي نذاشته پس بگو یک زمانهایی پشت تلفن دعوا میکردی گریه میکردي با این مرتيکه بودی آره ؟/؟ با سر تائيد كردم و دوباره اشكهام جاري شد توی چشاش نگاه كردم و با بغض گفتم چيكار كنم نيما ؟/؟ تو بگو چيكار كنم ؟/؟ - عزيز دلم اينكه معلومه چيكار كني ولش كن اصلا ديگه سراغش نرو با همون بغضم گفتم اگه ديگه برنگرده ؟/؟ - خوب برنگرده ××× شكسپير ميگه كسي رو كه دوست داري ولش كن اگه برگشت كه مال توئه وگرنه بدون از اول هم مال تو نبوده ××× - سخته - آره سخته ميدونم خيلي هم سخته دل كندن سخته حتي از حيووني كه يک مدت نگهش داشته بودي و فرار ميكنه يا ميميره نشست روي صندلي و درحاليكه به دور دست نگاه ميكرد زير لب گفت ـ مثل مردن ميمونه دل بريدن ولي دل بستن آسونه شقايق بعد روشو بطرف من كرد و گفت اما ارزششو داره ارزششو داره بهايي كه تو داري پرداخت ميكني فكرته اعصابته روحيه اته همين الان هم كه داري زجر ميكشي اونجوري يه سختي ميكشي ولي بعدش آزاد ميشي راحت ميشي توی فكر رفتم حرفهاش خيلي آرومم كرده بود مخصوصا كه همش هم منطقي بود نيما هم ساكت بود و انگار منتظر بود اثر حرفهاش رو ببينه - منم بخوام اون دست از سر من برنميداره ميدونم تو نميشناسيش ازش ميترسم نيما - نترس مگه داداشيت مرده ؟/؟ خودم درستش میکنم تو اصلا فکر نکن بهش من اینها رو میشناسم تو رو مظلوم گیر آورده با منکه روبرو شد میفهمه دنیا دست کیه واااایییی ترسیدم نكنه اينا يه بلائي سر هم بيارن ؟/؟ گفتم نه نیما تو رو خدا نکنی همچین کاریاااااااا میخوای ببینیش که چی بشه ؟/؟ با عصبانیت گفت این همه وقت تو دیدیش خودت خواستی درستش کنی تونستی ؟؟/؟؟ میخوای منم بشینم نگات کنم ؟/؟ نه نمیذارم نميتونم ببينم عزيزترين كسم اينجوري داره آب ميشه و بشينم نگاه كنم حاليش ميكنم ااااااای خدااااااااا عجب غلطی کردم کاش بهش نمیگفتم با التماس گفتم نیما تو رو خدا جون مامان کوتا بیا با جدیت گفت قسم نده ندا بعد درحاليكه با دقت توی چشمهام نگاه ميكرد گفت ندا نكنه که ..... ميدونستم منظورش چيه ولي خودمو زدم به اون راه - نكنه چي ؟/؟ - نكنه اين مرتيكه از تو چيزي داره ؟/؟ - يعني چي نيمااااااا ؟/؟ - نكنه اتفاقي افتاده ؟/؟ هااااان ؟/؟ كاري كه نكردين ؟/؟ صورتم قرمز شد از اينكه نيما داره درباره سكس با من صحبت ميكنه و منظورش اينه كه هنوز دخترم يا نه داشتم از خجالت آب ميشدم سريع توی چشمهاش نگاه كردم و گفتم نه بخدا نيما اصلا اصلا از اين حرفها و صحبتها بين ما نبوده ( البته تا حدودي بود ولي همونجوري كه گفتم هيچوقت نذاشته بودم شهروز از حد خودش جلوتر بره ولي خوب به نيما كه نميتونستم بگم ) - پس نترس خودم میدونم چیکار کنم فردا باهات صحبت میکنم الان بگیر بخواب اصلا هم گریه کن نگران هیچی هم نباش من هستم فينگيلي از چي ميترسي ؟/؟ بگیر بخواب از روی صندلی بلند شد سرمو گرفت بین دستاش و یه بوسه آروم روی موهام کرد و گفت نبینم دوباره گریه کنیاااااا باهات حرف میزنم فردا شبت بخیر با گیجی گفتم شب بخیر و ولو شدم روی تخت آخخخخ چیکار کنم ؟/؟ یعنی بذارم این دوتا باهم روبرو بشن ؟/؟ نكنه يه بلايي سر نيماي من بياره ؟/؟ اينقدرها هم مهم نبود که من شلوغش كرده بودم ولی بالاخره کاریش نمیشد کرد من حرفمو زده بودم بلند شدم مسواک زدم یکم نشستم توی بالکن و نگاهمو دوختم به آسمون و ستاره هاش نیما اومد توی بالکن گفت چرا نخوابیدی ؟/؟ گفتم ظهر سه ساعت خوابیدم خوابم نمیبره میخوابم تو برو بخواب پشت صندلی من ایستاد دستشو گذاشت روی شونه هام یکم ایستاد بعد سرشو آورد پایین و گفت شب بخیر و رفت پشت سرشو نگاه کردم و از اینکه همچین برادری دارم خیلی خوشحال بودم يه جورايي از اينكه ميديدم بيكس و تنها نيستم و يكي هست كه ازم دفاع كنه و پشتم باشه احساس آرامش و اطمينان ميكردم واقعا حس ميكردم سايه يه مرد بالا سرمه يه تكيه گاه دارم چقدر دوستش داشتم چقدر با شهروز فرق داشت ؟/؟ كاش نيما دوست پسرم بود نیم ساعتی توی بالکن بدون هیچ حرکتی چشم دوخته بودم به روبروی خودمو فکر میکردم ماه رو نگاه ميكردم يعني الان چندتا دختر مثل من چشم دوختن به اين ماه و دارن فكر ميكنن كه چقدر بد بختن ؟/؟ هوا خیلی سرد شد یکدفعه بدون هیچ نتیجه ای از این همه فکر بلند شدم و خیلی آروم رفتم توی اتاقمو خوابیدم نداااااا نداااااا نمیری دانشگاه ؟/؟ چشامو به زور باز کردم چه دردی میکرد چشام مامانم بود به زور گفتم نه کلاس ندارم گفت پاشو پاشو من دارم میرم بیرون پاشو صبحونه بخور نیما رو صدا کن به اونم صبحونشو بده اسم نیما رو که شنیدم یاد تموم اتفاقات دیشب افتادم روم نمیشد نگاش کنم یه جوری بودم گفتم باشه الان پا میشم تو برو نیم ساعتی توی رختخواب قلت زدم و بالاخره پاشدم رفتم دستشویی و سر و صورتمو شستم چشمام پف کرده بود اومدم بیرون و چایی برای خودمو نیما ریختم و صبحونه رو آماده کردم رفتم دم اتاقش یه احساسی داشتم از اینکه درباره دوست پسرم باهاش درد دل کردم خجالت میکشیدم روم نمیشد صداش کنم ولی کاری بود که کرده بودم در زدم و صداش کردم نیما داداشي پاشو صبحونه حاضره صدایی نشنیدم در رو باز کردم غرق خواب بود رفتم بالا سرش نشستم لب تخت و شروع كردم موهاشو ناز كردن هميشه وقتي اينجوري بيدارش ميكردم خيلي خوشش ميومد - نیما نیمایی پاشو پاشو دیگه یکم قلت زد با صدای گرفته گفت چیه چی شده ؟/؟ همونطوريكه موهاشو ناز ميكردم گفتم پاشو ساعت نه شد پاشو صبحونتو آماده کردم چاییت سرد میشه پاشو عزيزم سرشو برگردوند سمت من نگام کرد گفت سلام صبح بخیر دستشو گرفتم کشیدم تا بلند بشه گفتم صبح بخیر پاشو بیا صبحونه آماده است گفت برو منم اومدم دیدن صورت مهربونش اون خجالت و ناراحتیم رو از بین برد رفتم مشغول صبحونه خوردن شدم دیدم رفت دستشویی بعدش اومد سر میز صبحونه نگام کرد و خندید گفت چطوری ؟/؟ خوبی ؟/؟ همونطوریکه خودمو مشغول صبحونه خوردن نشون میدادم گفتم آره گفت کی خوابیدی دیشب ؟/؟ گفتم یه نیم ساعتی بیدار بودم بعدش خوابیدم صندلیشو عوض کرد اومد کنارم نشست دستشو کشید روی موهام آروم گفت بهتری ؟/؟ سرمو بلند کردم صورتم نزدیک صورت مهربونش بود توی چشمهاش میشد دید که چقدر نگرانمه و دوست داره کمکم کنه گفتم آره مرسی همونطوریکه با موهام بازي ميكرد با همون لحن مهربونش ادامه داد بهترم میشی وقتی همه چیز تموم بشه بهترم میشی نگران هیچی نباش من تا آخرش باهاتم صدای آرومش توی گوشم میرفت تموم وجودم اعتماد و آرامش میشد با حق شناسي و تشكر نگاهش كردم لبخندی تحویلش دادم و دوباره مشغول خوردن شدم نيما يكم نگام كرد و اونم مشغول خوردن شد نیما صبح تا ظهر خونه بود ظهر میرفت مغازه تا طرفهای 8 یا 9 شب مثلا مهندس این مملکت بود بیچاره ولی کار بی کار واسه همین با دوستش مغازه زده بودن و کار میکردن دوستش صبحها رو ميرفت در مغازه و نيما بعدازظهرها رو بعد از صبحونه رفت سراغ کاراش توی اتاقش منم خونه رو جمع و جور کردم و نشستم سر درسهام ولی همش توی فکرم بود که چی میشه ؟/؟ توی همین فکرها بودم که موبایلم زنگ خورد واااااای زنگ مخصوص شهروز بود .... ادامه دارد نظر یادتون نره هاااااااااااااا

2 نظرات:

asal75 گفت...

امير اين رمان گريه ميندازه آدمو بيخيالش...

ایرانی گفت...

امیر عزیزم با این که همیشه داریم به هم سلام می فرستیم بازم یه سلام مخصوص دیگه از همین جا واست می فرستم .خوشحالم که با یه داستان لطیف و زیبا و پر احساس که خواننده رو منتظر ادامه اش میذاره علاوه بر پشت جبهه وارد خط مقدم هم شدی .اونم نه با شلیک گلوله و آرپی چی هفت که این داستان علاوه بر سوژه زیبا و کوبنده اش مثل یک موشک شلیک شد (طولانی بودن ).این که یه برادر با خواهرش تا حدی صمیمی باشه و در کش کنه که وارد زندگی خصوصیش اونم در زمان مجردیش بشه خیلی جالب و در نوع خودش تازه هست .نکته و رفتاری که که در جامعه ما رعایت نمیشه و داداشا واسه خواهراشون غیرت بازی در میارن حالا خودشون میخوان صد تا دوست دختر داشته باشن مسئله ای نیست .در مورد رابطه صمیمانه اونا در قسمت بعد میشه بهتر نظر داد .فقط اگه اشتباه نکنم حدسم اینه که نیما می خواد به نوعی حس حسادت شهروز رو تحریک کنه .اما در مورد وسواسیت شهروز باید بگم که این ناشی از عدم اعتماد بنفسه .ریشه ای روانی داره .شاید با محبت بیشتر و این که یه شخص بدونه که طرف اونو با تمام وجودش دوست داره و شب و روز به فکرشه این مشکل حل شه در موارد خیلی استثنایی هم ممکنه ناشی از کم و زیاد کار کردن بعضی از هورمونها باشه که اونم قابل درمانه ولی بیشتر جنبه روحی روانی داره تحول فرهنگ آدم نشست و بر خاستهای اجتماعی و بر خوردن با افراد و آحاد گوناگون ممکنه این مشکلو تا حدو د زیادی حل کنه.بعضی وقتا هم گذشت زمان مشکلو حل می کنه .به شرطی که خود طرف تا اون موقع حل نشده باشه .در هر حال هر کی یه مرضی داره دیگه .منم اون موقعها که با عشقم یعنی همسر فعلی ام تلفنی صحبت می کردم و مثل حالا موبایلی در کار نبود اگه یکی دوروز صداشو نمی شنیدم لجم می گرفت و گاهی وقتا دوست داشتم دق دلی امو سرش خالی کنم .اگه باخونواده و فک و فامیلش می رفت پیک نیک حسودیم می شد .می خواستم صداشو بشنوم و تازگی عشقو همیشه احساس کنم .هر چند که نزدیک بودن دلها در درجه اول اهمیت قرار داره .ببینید شما نظر نمیدین یا کم نظر میدین من دارم جور شمارو می کشم و خوشحالم هیشم وحتی می تونم تافردا صبح هم براتون بنویسم .بابا عقیده تونو بگین نترسین .خجالت نکشین .خطری هم نداره .نمیگم داستانهای ما همه سوپر دولوکسن ولی سایتهایی هستن که با داستانهای شندر مندری خودشون کلی نظر دهنده و نظرات جمع می کنن اون وقت بیا و اینجارو ببین .هفتاد در صد نظرات فقط مال من و متینه .آخه این چند هزار نفر خواننده که هرروز میان سر می زنن و میرن دارن چیکار می کنن ؟.آخه یکی بیان و بگن ما هم هستیم که دلمون بیشتر خوش شه .درسته که میدونیم اگه ما و داستانهامونو دوست نمی داشتن بهمون سر نمی زدن ولی گفتن یه موضوع و اظهار عقیده آدمو دلگرم تر می کنه .برای چندمین دفعه عید سعید فطرو به همه شما عزیزان مخصوصا مسلمونا تبریک می گم .خیلی خیلی دوستتون دارم .عزیزان من خدا نگهدارتون ..ایرانی

 

ابزار وبمستر