چند روز به همین منوال گذشت .. مسافران از سفر بر گشتند و شرایط برای برادر شوهر و زن داداش ها کمی سخت تر شد ..
اونا دیگه مثل سابق نمی تونستن شب تا صبحو در آغوش معشوق سپری کنن . از طرفی پریسا و مادرش یعنی خواهر و مادر پارسا تعجب می کردند که چرا پارسا در مدت چند روز تا این حد لاغر شده ...
پریسا وقتی تلکا رو تنها گیر آورد ازش پرسید
-ببینم داداش من هم مثل داداش شما .. توی این مدت هوای اونو نداشتین ؟
-منظورت چیه ..
-یعنی گذاشتین غذای حاضری بخوره ..
تلکا : نه به جون خودم و به جون پیام .. من همیشه بهش سر می زدم و اگه چیزی می خواست واسش آماده می کردم . هر غذایی هم که درست می کردم واسش می بردم . هواشو داشتم . حالا من چه می دونم اون چرا لاغر شده ..
-من به این مامانم گفتم دلم نمی کشه بریم سفر .. پارسا نباید تنها بمونه . اونم تا حدود زیادی به من حق می داد و می گفت تو درست میگی ولی دیگه موقعیت پیش نمیاد ... ببینم ندیدی دختری , زنی بره توی اتاقش ؟
-راستش من تا اون جایی که حواسم بود صدای زنگ اضافه ای رو نشنیدم . تازه من که همیشه حواسم به خروجی خونه که نیست . چه می دونم همه چی امکان داره . البته این پارسا جون همش سرش به درسش گرم بود و خیلی استرس داره بابت این که بتونه موفق شه و آخر ترم کم نیاره . احساس مسئولیت می کنه . مثل خیلی از دانشجویای شب امتحانی نیست . واسش اهمیت داره که از همون اول درساشو انباشته نکنه ...
-در هر حال تلکا جون اگه چیزی ازش دیدی حتما بهم بگو ..
-یعنی تو برای داداشت این قدر نگرانی ؟ اون که دیگه بچه نیست ..
-اتفاقا از هر بچه ای بچه تره . توی عروسی توسکا و پویا کلی دختر دورش کرده بودند و اون با همه شون گرم گرفته بود . از اون جایی که خیلی خوش تیپ و خوش اندامه و چشای خوشگلی هم داره میون دخترا طرفدار زیاد داره و اونم حداقل کار این که لبخند همه شونو با لبخند جواب میده و فکر می کنه تموم شد رفت ولی بقیه چی فکر می کنن ؟ ادامه میدن .. اولش می خوان عشقش باشن .. و بعد یواش یواش عقب نشینی کرده یه جوری ازش کام می گیرند و اگرم شکمشون بالا بیاد که واویلا میشه . حالا خر بیار و باقلی بار کن .
-این قدر حرص نخور پریسا جون .. نگران نباش . من و توسکا حسابی هواشو داشتیم . حتما می خوای از توسکا هم در مورد اون بپرسی ؟
-نمی دونم .. نه .. اونو مامان رفته سراغش و می خواد چند تا سوال ازش بکنه .. پروین هم خیلی ناراحت بود .. براش جای تعجب داشت که چرا پارسا در این چند روزه تا به این حد آب رفته ... پروین هم همون سوالاتی رو کرد که پریسا از توسکا کرده بود ...
مادر و دختر که تنها شدند از نگرانی هاشون در مورد پارسا گفتند .. هر دو یه حس و گرایش خاصی به پارسا داشتند .. گرایشی که واسه خودشونم قابل قبول نبود و سعی داشتند این علاقه رو به نوعی توجیه کنند و علاقه طرف رو به نوی محبت خونی نسبت بدن ..
پریسا خیلی ناراحت بود .. همش به این فکر می کرد که نکنه پارسا با یکی از زنای مطلقه و یا حتی متاهلی که میان به آرایشگاهش رابطه داشته باشه . اونا خیلی راحت و پوست کنده بهش می گفتند که خیلی دوست داریم با داداشت دوست شیم و حال کنیم . اگه یه کاری کنی که با هم جور شیم هواتو داریم و پریسا اکثرا خشمشو از شنیدن این حرفا پنهون می کرد . ..
پریسا چاره ای ندید جز این که با خود پارسا حرف بزنه ...
-داداش چه طوری ؟!
-چی شده پریسا از دیروز تا حالا خیلی خبر ما رو می گیری و هوای ما رو داری . ببینم بازم کاری پیش اومده که باید انجامش بدم ؟ آخرش تو هوای منو نداشتی .. بفرست چند تا از اون دوستای خوشگلت رو سمت ما ..
-چند بار باید بگم از این حرفا با هام نزن .
- از نگات معلومه که می خوای یه چیزی بهم بگی ..
-من اون دفعه هم بهت گفتم حواست به دخترا و زنای این دوره و زمونه باشه که این روزا پدر سوخته بازی زیاد شده و خیلی از اونا هم بیمارن . میرن تفریحشونو می کنن و خودشونو کشته و مرده اونی نشون میدن که صاحب یه خونه و زندگی و کس و کاری هست ..
-اینایی که داری میگی چه ربطی به من داره ؟!
-هیچی فقط خواستم بگم که این چند روزه خیلی لاغر شدی .. تا اون جایی که می دونم وضع تغذیه ات هم که مرتب بود ..
-پریسا جون از کارات عقب نمونی ؟ حالا به نظر تو اگه من بهت بگم داری بیش از حد تپل میشی و این اصلا بهت نمیاد اون وقت تو حرف منو گوش میدی و کاری می کنی که لاغر تر شی ؟ اصلا می دونی چرا داری تپل میشی ؟ حالا من از کجا بدونم لاغر شدم . حتما درس خوندن زیادیه.. ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
اونا دیگه مثل سابق نمی تونستن شب تا صبحو در آغوش معشوق سپری کنن . از طرفی پریسا و مادرش یعنی خواهر و مادر پارسا تعجب می کردند که چرا پارسا در مدت چند روز تا این حد لاغر شده ...
پریسا وقتی تلکا رو تنها گیر آورد ازش پرسید
-ببینم داداش من هم مثل داداش شما .. توی این مدت هوای اونو نداشتین ؟
-منظورت چیه ..
-یعنی گذاشتین غذای حاضری بخوره ..
تلکا : نه به جون خودم و به جون پیام .. من همیشه بهش سر می زدم و اگه چیزی می خواست واسش آماده می کردم . هر غذایی هم که درست می کردم واسش می بردم . هواشو داشتم . حالا من چه می دونم اون چرا لاغر شده ..
-من به این مامانم گفتم دلم نمی کشه بریم سفر .. پارسا نباید تنها بمونه . اونم تا حدود زیادی به من حق می داد و می گفت تو درست میگی ولی دیگه موقعیت پیش نمیاد ... ببینم ندیدی دختری , زنی بره توی اتاقش ؟
-راستش من تا اون جایی که حواسم بود صدای زنگ اضافه ای رو نشنیدم . تازه من که همیشه حواسم به خروجی خونه که نیست . چه می دونم همه چی امکان داره . البته این پارسا جون همش سرش به درسش گرم بود و خیلی استرس داره بابت این که بتونه موفق شه و آخر ترم کم نیاره . احساس مسئولیت می کنه . مثل خیلی از دانشجویای شب امتحانی نیست . واسش اهمیت داره که از همون اول درساشو انباشته نکنه ...
-در هر حال تلکا جون اگه چیزی ازش دیدی حتما بهم بگو ..
-یعنی تو برای داداشت این قدر نگرانی ؟ اون که دیگه بچه نیست ..
-اتفاقا از هر بچه ای بچه تره . توی عروسی توسکا و پویا کلی دختر دورش کرده بودند و اون با همه شون گرم گرفته بود . از اون جایی که خیلی خوش تیپ و خوش اندامه و چشای خوشگلی هم داره میون دخترا طرفدار زیاد داره و اونم حداقل کار این که لبخند همه شونو با لبخند جواب میده و فکر می کنه تموم شد رفت ولی بقیه چی فکر می کنن ؟ ادامه میدن .. اولش می خوان عشقش باشن .. و بعد یواش یواش عقب نشینی کرده یه جوری ازش کام می گیرند و اگرم شکمشون بالا بیاد که واویلا میشه . حالا خر بیار و باقلی بار کن .
-این قدر حرص نخور پریسا جون .. نگران نباش . من و توسکا حسابی هواشو داشتیم . حتما می خوای از توسکا هم در مورد اون بپرسی ؟
-نمی دونم .. نه .. اونو مامان رفته سراغش و می خواد چند تا سوال ازش بکنه .. پروین هم خیلی ناراحت بود .. براش جای تعجب داشت که چرا پارسا در این چند روزه تا به این حد آب رفته ... پروین هم همون سوالاتی رو کرد که پریسا از توسکا کرده بود ...
مادر و دختر که تنها شدند از نگرانی هاشون در مورد پارسا گفتند .. هر دو یه حس و گرایش خاصی به پارسا داشتند .. گرایشی که واسه خودشونم قابل قبول نبود و سعی داشتند این علاقه رو به نوعی توجیه کنند و علاقه طرف رو به نوی محبت خونی نسبت بدن ..
پریسا خیلی ناراحت بود .. همش به این فکر می کرد که نکنه پارسا با یکی از زنای مطلقه و یا حتی متاهلی که میان به آرایشگاهش رابطه داشته باشه . اونا خیلی راحت و پوست کنده بهش می گفتند که خیلی دوست داریم با داداشت دوست شیم و حال کنیم . اگه یه کاری کنی که با هم جور شیم هواتو داریم و پریسا اکثرا خشمشو از شنیدن این حرفا پنهون می کرد . ..
پریسا چاره ای ندید جز این که با خود پارسا حرف بزنه ...
-داداش چه طوری ؟!
-چی شده پریسا از دیروز تا حالا خیلی خبر ما رو می گیری و هوای ما رو داری . ببینم بازم کاری پیش اومده که باید انجامش بدم ؟ آخرش تو هوای منو نداشتی .. بفرست چند تا از اون دوستای خوشگلت رو سمت ما ..
-چند بار باید بگم از این حرفا با هام نزن .
- از نگات معلومه که می خوای یه چیزی بهم بگی ..
-من اون دفعه هم بهت گفتم حواست به دخترا و زنای این دوره و زمونه باشه که این روزا پدر سوخته بازی زیاد شده و خیلی از اونا هم بیمارن . میرن تفریحشونو می کنن و خودشونو کشته و مرده اونی نشون میدن که صاحب یه خونه و زندگی و کس و کاری هست ..
-اینایی که داری میگی چه ربطی به من داره ؟!
-هیچی فقط خواستم بگم که این چند روزه خیلی لاغر شدی .. تا اون جایی که می دونم وضع تغذیه ات هم که مرتب بود ..
-پریسا جون از کارات عقب نمونی ؟ حالا به نظر تو اگه من بهت بگم داری بیش از حد تپل میشی و این اصلا بهت نمیاد اون وقت تو حرف منو گوش میدی و کاری می کنی که لاغر تر شی ؟ اصلا می دونی چرا داری تپل میشی ؟ حالا من از کجا بدونم لاغر شدم . حتما درس خوندن زیادیه.. ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر