تلکا به شدت خشمگین شده بود . دوست داشت از جاش پا شه بره موهای سر توسکا رو بکشه .. اون از خجالت یه جوری شده بود از این که توسکا این حسو داشته که اون و پارسا با هم رابطه داشته باشن . ولی توسکا می خواست پیش اون کلاس بذاره از این که با برادر شوهرش رابطه داره و این انتظارو داشت که تلکا به نفع اون عقب نشینی کنه ..
توسکا : باورم نمیشه .
تلکا : چی روباورت نمیشه . که کلنگ این کار رو تو زدی ؟ در حالی که ..
توسکا : چی می خوای بگی می خوای بگی حق تقدم با تو بوده ؟ حتما عرضه و لیاقتشو نداشتی ..
پارسا : توسکا . معلوم هست چی داری میگی ؟ یه حرفی رو که می خوای بزنی اول روش فکر کن بعدا بر زبون بیار .. از دست تو من دارم دیوونه میشم .
توسکا : ببینم به خاطر اونه که داری این جور با من تند حرف می زنی ؟ امروز صبح این جوری نبودی . زبونت خیلی درست تر کار می کرد . داشت به همه جام انرژی می داد ..
تالکا : گوش کن به حرفای پارسا . من هر چی ساکتم و چیزی نمیگم تو همش داری پاتو از گلیمت دراز تر می کنی . اصلا به شخصیت تو نمیاد که عروس این خونواده باشی ..
پارسا : تلکا .. تو هم ؟! تو که خیلی خوش سخن بودی . دوست ندارم تو رو این قدر تند ببینم ..
توسکا : آقا رو باش . ببین چه مودبانه به این خانوم تذکر میده ؟ حالا وقتی که از من دلخوره سبک و لحن حرف زدنش طور دیگه ایه ؟ واسه چی من دلم نگیره ؟! دیگه همه چی رو فهمیدم ...
تلکا : منم می خواستم که خانوم چیز فهم این چیزا رو به خوبی بفهمه و حسابی یاد بگیره . حالا که همه چی رو فهمیدی که پارسا عاشق منه و دوست داره با من باشه پس در همین عالم فهم و کمال و در آپارتمان خودت باش من و پارسا میریم به واحد من و برای بار دوم پیش هم می خوابیم ...
توسکا اومد به سمت تلکا و از روی خشم می خواست به اون سیلی بزنه که تلکا دستشو رو هوا گرفت .. پارسا داشت به این فکر می کرد که چیکار کنه از دست هیاهو و رقابت و حسادت این دو زن خلاص شه . اون نمی تونست با این شرایط از هر دوی اونا لذت ببره . اون به آرامش نیاز داشت . ولی این جوری که این دو زن پیش می رفتند پیش بینی می کرد که خیلی زود باعث لو رفتن و سوتی دادن میشن .
تلکا : من دارم میرم .. پارسا جون بیا با هم بریم ..
پارسا : من نمیام ..
تلکا : متاسفم .. چون اون یه خورده گوشتی تره نمی خوای دست از سرش بر داری ؟
پارسا : من دارم میرم رو تخت استراحت کنم . تلکا تو هم جایی نمیری . اگه رفتی دیگه همه چی بین ما تموم میشه . زنا هیشکدومشون سر در نمی آوردن که پارسا چی داره میگه .. ولی دو دقیقه بعد برادر شوهر , زن داداشاشو صدا زد ..
-هر دو با هم بیاین ..
وقتی وارد شدن پارسا رو دیدن که با بدنی لخت فقط با یه شورت فانتزی و طاقباز دراز کشیده . هر کدوم از زنا ناز کردنو شروع کرده و مدام قصد داشتن با محکوم کردن دیگری از خودشون دفاع کنن .
-خانوما من اومدم رو این تخت .. البته این جا خونه توسکا جون و داداش منه . خونه تلکای عزیز خودمم میرم . یه وقتی فکر نکنه من اهمیت بیشتری به توسکا دادم .. بگذریم . من الان می خوام از شما لذت ببرم .. دوست دارم اگه منو دوست دارین و حال کردن به شما حال میده دو تایی تون بیاین کنار من که من خیلی راحت حریف شما دو تا خوشگل میشم .
زنا داشتن گیج می شدن . رسیده بودن به جایی که می خواستن با هم همفکری کنن . پارسا متوجه تردید اونا شده بود -حالا کی دوست داره زود تر بیاد پیش من این کارو بکنه .. خجالت نکشین . من دیگه از دست دو تایی تون خسته شدم . یا هر دو تا یا هیشکدوم . من هر دو تونو می خوام و دوست دارم و ازشما دو تا لذت می برم . هم از نطر جنسی و هم از نظر احساسی ...
پارسا خودش از این طرز صحبتش خنده اش می گرفت . چون این اصلا با دوست داشتن و شیوه اون در ار تباط نبود .. تا توسکا رفت لب باز کنه پارسا گفت ..
-می دونم چی می خوای بگی ولی فراموش نکن که شوهر داری . و من با این شرایط کنار اومدم . بنا براین همون جوری که در زندگی شما دو تا مرد وجود داره منم دوست دارم که در زندگی من هم دو تا زن وجود داشته باشه . همین جور که توسکا و پارسا سرگرم بحث بودند تلکا لباساشو در آورد و فقط یه شورت وسوتین به تن روی تخت و کنار پارسا دراز کشید . توسکا با این که از تلکا گستاخ تر بود اما از اون جایی که دوست داشت تنها معشوقه پار سا باشه مثل تلکا عمل نکرد .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر