پارسا : به نظرت این جوری مشکوک نمیشه که دوستم که می خواست تا صبح بمونه به این سرعت رفت ؟
-خب میگی حال باباش بد شد ...
پارسا ته دلش لذت می برد از این که این دو تا زن یا همون زن داداش بر سر اون کشمکش دارن . این جوری خیلی بهش حال می داد . حس کرد بهتره یه خورده هم مخ تلکا رو به کار بگیره ... تا حدودی هم بی خیال نشون می داد از این که توسکا هم بفهمه که اون با تلکا بوده . چون می دونست که هبیشکدوم از اونا حاضر نمیشن که آبروشون بره . حتی اگه یکی دیگه رو لو بدن از این می ترسن که طرف با هاش مقابله به مثل کنه .....
-سریع خودت رو مرتب کن بیا تلکا .. من نمی دونم اون شیطون کجاست ... اصلا بیرون نمیریم .... اون جوری باید بیشتر سین جیم بشیم .... ..
توسکا یه سری به خونه شون زده یه عطری به خودش زد که حس می کرد خیلی هوس انگیز تره این کارو خیلی به سرعت انجام داد ...
پارسا : از پله ها خیلی آروم میریم بالا . اون اگه بخواد بیاد از آسانسور میاد .... میگیم بودیم بیرون و هوس دیدن تو رو کردیم ...
تلکا : مشکوک میشه ها ..
-بیخود می کنه مشکوک شه . چه حقی داره ! این قدر بهش رو نده . تازه اگرم بخواد بفهمه مساوی میشین . شاید این جوری این قدر به پر و پای من نپیچه و من بتونم بیشتر با تو باشم .
این جور حرف زدنهای پارسا تلکا رو به فکر فرو برد که بد حرفی هم نمی زنه ها . پارسا و تلکا رفتن به طبقه چهارم .. درست در لحظه ای که تلکا می خواست زنگ بزنه توسکا درو باز کرد ....
-واااااااااووووو شما کجا این جا کجا ؟!
تلکا : دلم برای دیدن جاریم تنگ شده بود اومدم یه سری بهش بزنم .
-شما دو تا از کجا همدیگه رو پیدا کردین ..
-از توی دل آسمونا .. سوالای عجیب و غریبی می کنی ها . اصلا سر در نمیارم . خب من این آقا رو با دوستش دم در دیدم که با هم خدا حافظی می کردند ... انگار پار سا جون رفته بود بد رقه اش .. منم یه کاری داشتم رفتم بیرون به وقت بر گشتن اونو دیدم ... گفت می خواد یه سری به زن داداش مهربونش بزنه منم همراهش اومدم . بد کاری کردم ؟
توسکا که حرفای تلکا باورش شده بود توی دلش گفت کار خیلی بدی هم کردی . کاش اصلا این کارو انجام نمی دادی . ولی یه آرایش خاصی رو در چهره تلکا می دید که حتی شب عروسی خودش و پویا هم به این شکل ندیده بودش ... حواسشو جفت حرکات تلکا کرد . یکی دوبار اون و پارسا رو دید که لبخندای معنی داری به هم زدند . تا حدود زیادی بهشون مشکوک شد . تلکا یه نگاهی به پارسا انداخت و در حالی که توسکا به طرف داخل خونه چند متری از اونا فاصله گرفت تلکا خیلی آروم به پارسا گفت که مبادا راجع به این که تمام جریانو مو به مو از سیر تا پیاز واسه من تعریف کرده به روی توسکا بیاری ها ؟
تلکا : مگه دیوونه ام ..
توسکا در حالی که حرص می خورد گفت
-خیلی دوست دارم شامو در خد مت شما باشم ... پارسا جون تو قدت بلند تره ببینم از کابینت بالا می تونی این سینی استیلو به من بدی ؟ با این حرفش پسرو سمت خودش کشوند ...
-ببینم این دوست دختر جدیدته ؟
-توسکا جون این چه حرفیه ؟! زن داداش منه .. تو که خودت می دونی .. اون که اهل چیزی نیست ..
-ولی من از تو می ترسم ..
-در عشق من شک داری ؟ ..
پارسا هم کمی لجش گرفته بود . از این که حس می کرد خود توسکا موضوع رو تعریف کرده و حالا میاد به این صورت داره مغلطه بازی در میاره و ازش می خواد که به تلکا توجهی نداشته باشه .
وقتی پارسا برگشت به نزد زن داداش بزرگه .. حالا اون اینو ول نمی کرد ..
-ببینم چی داشتین به هم می گفتین ؟ داشتین قرار ملاقات بعدی رو می ذاشتین ؟
-آخخخخخخخخخ من دیگه از دست هر دو تاتون خسته شدم . کاری می کنین که هر دو تا زن داداشو طلاق بدما ..
-چه حرفا ! به نظرم اگه اونو طلاق بدی خیلی بهتر باشه .
-من که فکر می کنم اگه هر دو تا تونو طلاق بدم خیلی بهتر باشه . اگه هوسه یه بار بسه ..
-به همین خیال باش .. که بری سمت اون ؟
توسکا در حال حرص خوردن بود ... حس می کرد که اونا خیلی با هم صمیمی تر از قبل نشون میدن . من باید هر طوری که شده بفهمم که چه رابطه ای بین اونا وجود داره . اگه تلکا و پارسا با هم صمیمی بودن همیشه یه تابوی خاص و کوچولویی هم که شده بین اونا وجود داشت . اما من حالا این تابو رو نمی بینم . چه اتفاقی ممکنه بین اونا افتاده باشه ؟! یعنی در عرض یک روز همه چی تغییر کرده ؟! چرا بلوز تلکا به حالتیه که قسمت عمده ای از سینه هاش مشخصه ... نه ... اشتباه می کنم ... توسکا به شدت عصبی بود ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
-خب میگی حال باباش بد شد ...
پارسا ته دلش لذت می برد از این که این دو تا زن یا همون زن داداش بر سر اون کشمکش دارن . این جوری خیلی بهش حال می داد . حس کرد بهتره یه خورده هم مخ تلکا رو به کار بگیره ... تا حدودی هم بی خیال نشون می داد از این که توسکا هم بفهمه که اون با تلکا بوده . چون می دونست که هبیشکدوم از اونا حاضر نمیشن که آبروشون بره . حتی اگه یکی دیگه رو لو بدن از این می ترسن که طرف با هاش مقابله به مثل کنه .....
-سریع خودت رو مرتب کن بیا تلکا .. من نمی دونم اون شیطون کجاست ... اصلا بیرون نمیریم .... اون جوری باید بیشتر سین جیم بشیم .... ..
توسکا یه سری به خونه شون زده یه عطری به خودش زد که حس می کرد خیلی هوس انگیز تره این کارو خیلی به سرعت انجام داد ...
پارسا : از پله ها خیلی آروم میریم بالا . اون اگه بخواد بیاد از آسانسور میاد .... میگیم بودیم بیرون و هوس دیدن تو رو کردیم ...
تلکا : مشکوک میشه ها ..
-بیخود می کنه مشکوک شه . چه حقی داره ! این قدر بهش رو نده . تازه اگرم بخواد بفهمه مساوی میشین . شاید این جوری این قدر به پر و پای من نپیچه و من بتونم بیشتر با تو باشم .
این جور حرف زدنهای پارسا تلکا رو به فکر فرو برد که بد حرفی هم نمی زنه ها . پارسا و تلکا رفتن به طبقه چهارم .. درست در لحظه ای که تلکا می خواست زنگ بزنه توسکا درو باز کرد ....
-واااااااااووووو شما کجا این جا کجا ؟!
تلکا : دلم برای دیدن جاریم تنگ شده بود اومدم یه سری بهش بزنم .
-شما دو تا از کجا همدیگه رو پیدا کردین ..
-از توی دل آسمونا .. سوالای عجیب و غریبی می کنی ها . اصلا سر در نمیارم . خب من این آقا رو با دوستش دم در دیدم که با هم خدا حافظی می کردند ... انگار پار سا جون رفته بود بد رقه اش .. منم یه کاری داشتم رفتم بیرون به وقت بر گشتن اونو دیدم ... گفت می خواد یه سری به زن داداش مهربونش بزنه منم همراهش اومدم . بد کاری کردم ؟
توسکا که حرفای تلکا باورش شده بود توی دلش گفت کار خیلی بدی هم کردی . کاش اصلا این کارو انجام نمی دادی . ولی یه آرایش خاصی رو در چهره تلکا می دید که حتی شب عروسی خودش و پویا هم به این شکل ندیده بودش ... حواسشو جفت حرکات تلکا کرد . یکی دوبار اون و پارسا رو دید که لبخندای معنی داری به هم زدند . تا حدود زیادی بهشون مشکوک شد . تلکا یه نگاهی به پارسا انداخت و در حالی که توسکا به طرف داخل خونه چند متری از اونا فاصله گرفت تلکا خیلی آروم به پارسا گفت که مبادا راجع به این که تمام جریانو مو به مو از سیر تا پیاز واسه من تعریف کرده به روی توسکا بیاری ها ؟
تلکا : مگه دیوونه ام ..
توسکا در حالی که حرص می خورد گفت
-خیلی دوست دارم شامو در خد مت شما باشم ... پارسا جون تو قدت بلند تره ببینم از کابینت بالا می تونی این سینی استیلو به من بدی ؟ با این حرفش پسرو سمت خودش کشوند ...
-ببینم این دوست دختر جدیدته ؟
-توسکا جون این چه حرفیه ؟! زن داداش منه .. تو که خودت می دونی .. اون که اهل چیزی نیست ..
-ولی من از تو می ترسم ..
-در عشق من شک داری ؟ ..
پارسا هم کمی لجش گرفته بود . از این که حس می کرد خود توسکا موضوع رو تعریف کرده و حالا میاد به این صورت داره مغلطه بازی در میاره و ازش می خواد که به تلکا توجهی نداشته باشه .
وقتی پارسا برگشت به نزد زن داداش بزرگه .. حالا اون اینو ول نمی کرد ..
-ببینم چی داشتین به هم می گفتین ؟ داشتین قرار ملاقات بعدی رو می ذاشتین ؟
-آخخخخخخخخخ من دیگه از دست هر دو تاتون خسته شدم . کاری می کنین که هر دو تا زن داداشو طلاق بدما ..
-چه حرفا ! به نظرم اگه اونو طلاق بدی خیلی بهتر باشه .
-من که فکر می کنم اگه هر دو تا تونو طلاق بدم خیلی بهتر باشه . اگه هوسه یه بار بسه ..
-به همین خیال باش .. که بری سمت اون ؟
توسکا در حال حرص خوردن بود ... حس می کرد که اونا خیلی با هم صمیمی تر از قبل نشون میدن . من باید هر طوری که شده بفهمم که چه رابطه ای بین اونا وجود داره . اگه تلکا و پارسا با هم صمیمی بودن همیشه یه تابوی خاص و کوچولویی هم که شده بین اونا وجود داشت . اما من حالا این تابو رو نمی بینم . چه اتفاقی ممکنه بین اونا افتاده باشه ؟! یعنی در عرض یک روز همه چی تغییر کرده ؟! چرا بلوز تلکا به حالتیه که قسمت عمده ای از سینه هاش مشخصه ... نه ... اشتباه می کنم ... توسکا به شدت عصبی بود ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر