تلکا اعصابش خرد بود .. داشت با خودش فکر می کرد که چه جوری می تونه متوجه شه که توسکا چه مدت زمانی رو بوده پیش پارسا .. یعنی احتمالش هست که اونا با هم کاری کرده باشن ؟ یعنی ممکنه ؟ حال و حوصله اینو که بره جلو آینه رو نداشت ... ولی واسه این که از جاری خودش عقب نمونه مجبور بود که یه دستی به سر و صورتش بکشه .
حالا چه جوری برم پیش اون .. چی بهش بگم ..... چه جوری می خوام بفهمم که اونا با هم کاری کردن یا نه ... نه نمیشه نمیشه ...چه جوری می تونم اونو بکشونم به سمت خودم . اگه بخواد یه کاری با هام بکنه من چه واکنشی نشون بدم ... این که بخوام در تصورات خودم پار سا رو واسه خودم داشته باشم با این که بخوام اونو در واقعیت داشته باشم و اون تصورات یه شکل واقعی به خودش بگیره از زمین تا آسمون تفاوت داره و من نمی تونم هضمش کنم ... اگه اون یه فکر دیگه ای بکنه ؟. اگه اون با توسکا نبوده باشه ؟.. اما اگه بوده باشه؟ ... حالا من چی رو بخوام ؟!... اگه اون با زن داداشش سر کرده باشه پس می تونه منو هم بخواد .. ولی من دوست ندارم که اونا با هم کاری کرده باشن .. اگه هم کاری نکرده باشه پس ممکنه با منم نتونه کاری انجام بده ...
صورتش کاملا سرخ شده بود ... نمی تونست بر اعصابش مسلط شه .. تلکا!.. دیوونه دیگه فرصت بهتر از این گیرت نمیاد .. باید یه کاری کنی که بتونی همین امشب قال قضیه رو بکنی ... آخخخخخخخ نهههههههه ..نهههههههه من نمی تونم ..نمی تونم .... همین الان میرم در خونه شونو می زنم ...
برای یه لحظه تصمیم گرفته بود که بره به سمت خونه پویا و توسکا ..ولی بازم به یادش اومد که اگه این کارو بکنه تمام نقشه هاش نقش بر آب میشه .. اون وقت ممکنه به گوش پار سا برسه و اون هم نخواد که ببیندش .
بهتره مستقیما برم سمت پارسا ... می تونم این بهونه رو داشته باشم که چیزی لازم داره یا نه ...
به سمت واحدش رفت .. وقتی دستشو رو زنگ گذاشت قلبش به شدت می تپید ... . وارد خونه شد ...
پارسا از دیدنش اونم با این شکل و شمایل تعجب کرده بود . اون خودشو درست به شکلی آراسته بود که انگار می خواست بره به مهمونی .. شایدم رفته بود و اون نمی دونست ...
-زن داداش بفر مایید ...
تلکا هم بدون این که جمله دیگه ای رد و بدل کنه روی کاناپه نشست ...
-خواستم ببینم حالا که تنهایی اگه چیزی لازم داری من هستما ... سعی کن غذای آماده نخوری ..می دونم درس داری و دیگه نمی رسی آشپزی کنی ...
یه لبخندی گوشه لبای پارسا نقش بست .. واسه لحظاتی فکرش رفت پیش توسکا ... اما رو این زن داداشش حساب دیگه ای باز کرده بود ... ولی ترکیب زیبایی و متانت خاصی که داشت اونو دست نیافتنی نشون می داد . پارسا داشت به این فکر می کرد که اگه اون بدونه که اون و توسکا با هم رابطه داشتن چی میشه اون وقت .. .. یه لحظه شم زنانه تلکا اونو به این فکر انداخت که واکنش پارسا رو ببینه وقنی که از توسکا حرف می زنه ... دودل بود که حرفشو چه جوری شروع کنه ...
تلکا : راستی من داشتم میومدم این جا توسکا رو دیدم ...
پارسا دیگه اینو می دونست که توسکا امکان نداره در مورد خودشون چیزی گفته باشه ... اما از یه چیزی تعجب کرده بود .. اون که حدود یک ربع پیش رفته بود ولی تلکا گفت وقتی که داشته میومده اونو دیده .. یعنی اونا داشتن در مورد چی با هم حرف می زدن؟! .. اگه توسکا می دونسته که تلکا داره میاد اون جا چرا حساسیت نشون نداده .. چرا یه تماسی با اون نگرفته وقتی که داشته با تلکا خداحافظی می کرده ... نه امکان نداره حرفی زده باشه ... تلکا متوجه تغییر حالت پارسا شده بود ...
-مانتوتو در می آوردی .. چای می خوری یا نسکافه ؟.
-با چای موافقم ... ولی باشه من خودم ردیف می کنم ..
-زن داداش اول مانتوتو در آر راحت باشی .من خودم برات میارم ... تلکا از جاش پا شد و رفت مانتوشو به جالباسی گوشه پذیرایی آویزون کنه که یهو چشمش به اتاق خواب افتاد ... یه نگاهی به به دور و بر تخت پارسا انداخت ... به ناگهان یه چیزی نظرشو جلب کرد ... یک سوتین بود ..انگار فکرش از کار افتاده بود .. یعنی مال کی می تونه باشه ؟ مال دوست دخترشه ؟ خواهرشوهرش پریسا جا گذاشته ؟اصلا چه معنی داره ؟! یا مال توسکاست؟ ...
سریع اونو بر داشت و گذاشت توی جیب مانتوش .... حالا من چه جوری بفهمم که این جا چه خبر بوده؟! ... پارسا چه عکس العملی نشون میده اگه بفهمه که من همه چی رو می دونم ؟! یعنی اونا با هم عشقبازی کردن ؟ نباید این قدر بد بین باشم . ..
پارسا هم به این فکر می کرد که اگه تلکا بخواد در مورد توسکا بپرسه چی بهش بگه ... یعنی اون به جاری خودش چیزی گفته ؟!.. امکان نداره .. اولا اونا هنوز تا اون حد صمیمی نیستند و تازه اگرم بودن این مسئله کوچیکی نبود که بخواد عنوانش کنه . پای آبروی خانوادگی و حیثیت و زندگی خودش در میون بود ... ..
پارسا با چای و شیرینی بر گشت ...
تلکا : نگران نشون میدی پارسا جون ... ببینم ناهار خوردی ؟
-هنوز ناهار ؟!
تلکا در حالی که لباشو می جوید و با خونسردی به گوشه ای خیره شده بود گفت خودت درست کردی ؟ آخه می دونم تو خیلی کم حوصله ای ...
-زن داداش توسکا واسم ردیف کرد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
حالا چه جوری برم پیش اون .. چی بهش بگم ..... چه جوری می خوام بفهمم که اونا با هم کاری کردن یا نه ... نه نمیشه نمیشه ...چه جوری می تونم اونو بکشونم به سمت خودم . اگه بخواد یه کاری با هام بکنه من چه واکنشی نشون بدم ... این که بخوام در تصورات خودم پار سا رو واسه خودم داشته باشم با این که بخوام اونو در واقعیت داشته باشم و اون تصورات یه شکل واقعی به خودش بگیره از زمین تا آسمون تفاوت داره و من نمی تونم هضمش کنم ... اگه اون یه فکر دیگه ای بکنه ؟. اگه اون با توسکا نبوده باشه ؟.. اما اگه بوده باشه؟ ... حالا من چی رو بخوام ؟!... اگه اون با زن داداشش سر کرده باشه پس می تونه منو هم بخواد .. ولی من دوست ندارم که اونا با هم کاری کرده باشن .. اگه هم کاری نکرده باشه پس ممکنه با منم نتونه کاری انجام بده ...
صورتش کاملا سرخ شده بود ... نمی تونست بر اعصابش مسلط شه .. تلکا!.. دیوونه دیگه فرصت بهتر از این گیرت نمیاد .. باید یه کاری کنی که بتونی همین امشب قال قضیه رو بکنی ... آخخخخخخخ نهههههههه ..نهههههههه من نمی تونم ..نمی تونم .... همین الان میرم در خونه شونو می زنم ...
برای یه لحظه تصمیم گرفته بود که بره به سمت خونه پویا و توسکا ..ولی بازم به یادش اومد که اگه این کارو بکنه تمام نقشه هاش نقش بر آب میشه .. اون وقت ممکنه به گوش پار سا برسه و اون هم نخواد که ببیندش .
بهتره مستقیما برم سمت پارسا ... می تونم این بهونه رو داشته باشم که چیزی لازم داره یا نه ...
به سمت واحدش رفت .. وقتی دستشو رو زنگ گذاشت قلبش به شدت می تپید ... . وارد خونه شد ...
پارسا از دیدنش اونم با این شکل و شمایل تعجب کرده بود . اون خودشو درست به شکلی آراسته بود که انگار می خواست بره به مهمونی .. شایدم رفته بود و اون نمی دونست ...
-زن داداش بفر مایید ...
تلکا هم بدون این که جمله دیگه ای رد و بدل کنه روی کاناپه نشست ...
-خواستم ببینم حالا که تنهایی اگه چیزی لازم داری من هستما ... سعی کن غذای آماده نخوری ..می دونم درس داری و دیگه نمی رسی آشپزی کنی ...
یه لبخندی گوشه لبای پارسا نقش بست .. واسه لحظاتی فکرش رفت پیش توسکا ... اما رو این زن داداشش حساب دیگه ای باز کرده بود ... ولی ترکیب زیبایی و متانت خاصی که داشت اونو دست نیافتنی نشون می داد . پارسا داشت به این فکر می کرد که اگه اون بدونه که اون و توسکا با هم رابطه داشتن چی میشه اون وقت .. .. یه لحظه شم زنانه تلکا اونو به این فکر انداخت که واکنش پارسا رو ببینه وقنی که از توسکا حرف می زنه ... دودل بود که حرفشو چه جوری شروع کنه ...
تلکا : راستی من داشتم میومدم این جا توسکا رو دیدم ...
پارسا دیگه اینو می دونست که توسکا امکان نداره در مورد خودشون چیزی گفته باشه ... اما از یه چیزی تعجب کرده بود .. اون که حدود یک ربع پیش رفته بود ولی تلکا گفت وقتی که داشته میومده اونو دیده .. یعنی اونا داشتن در مورد چی با هم حرف می زدن؟! .. اگه توسکا می دونسته که تلکا داره میاد اون جا چرا حساسیت نشون نداده .. چرا یه تماسی با اون نگرفته وقتی که داشته با تلکا خداحافظی می کرده ... نه امکان نداره حرفی زده باشه ... تلکا متوجه تغییر حالت پارسا شده بود ...
-مانتوتو در می آوردی .. چای می خوری یا نسکافه ؟.
-با چای موافقم ... ولی باشه من خودم ردیف می کنم ..
-زن داداش اول مانتوتو در آر راحت باشی .من خودم برات میارم ... تلکا از جاش پا شد و رفت مانتوشو به جالباسی گوشه پذیرایی آویزون کنه که یهو چشمش به اتاق خواب افتاد ... یه نگاهی به به دور و بر تخت پارسا انداخت ... به ناگهان یه چیزی نظرشو جلب کرد ... یک سوتین بود ..انگار فکرش از کار افتاده بود .. یعنی مال کی می تونه باشه ؟ مال دوست دخترشه ؟ خواهرشوهرش پریسا جا گذاشته ؟اصلا چه معنی داره ؟! یا مال توسکاست؟ ...
سریع اونو بر داشت و گذاشت توی جیب مانتوش .... حالا من چه جوری بفهمم که این جا چه خبر بوده؟! ... پارسا چه عکس العملی نشون میده اگه بفهمه که من همه چی رو می دونم ؟! یعنی اونا با هم عشقبازی کردن ؟ نباید این قدر بد بین باشم . ..
پارسا هم به این فکر می کرد که اگه تلکا بخواد در مورد توسکا بپرسه چی بهش بگه ... یعنی اون به جاری خودش چیزی گفته ؟!.. امکان نداره .. اولا اونا هنوز تا اون حد صمیمی نیستند و تازه اگرم بودن این مسئله کوچیکی نبود که بخواد عنوانش کنه . پای آبروی خانوادگی و حیثیت و زندگی خودش در میون بود ... ..
پارسا با چای و شیرینی بر گشت ...
تلکا : نگران نشون میدی پارسا جون ... ببینم ناهار خوردی ؟
-هنوز ناهار ؟!
تلکا در حالی که لباشو می جوید و با خونسردی به گوشه ای خیره شده بود گفت خودت درست کردی ؟ آخه می دونم تو خیلی کم حوصله ای ...
-زن داداش توسکا واسم ردیف کرد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
2 نظرات:
آخ آخ
ببین چه میکنی داداش با این قلمت
دمت گرم دمت گرم
ادامش هرچه زودتر بهتر
دوست دار همیشگیت
سلام بر جمکوی دوست داشتنی و گرامی .. ممنونم از لطف و همراهیت .. دست گلت درد نکنه .. فرصت کنم حتما بیشتر و با فاصله زمانی کمتری می نویسم ... با احترام : ایرانی
ارسال یک نظر