ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یک عروس و هزار داماد 10

دستام داشتند می لرزیدند و اون به خوبی متوجه این جریان شده بود -ببینم شما ناراحتی اعصاب دارین -چی شده مگه -یه خورده به خودتون مسلط نیستین -نه . شاید فشارم پایین اومده . آخه من بار دارم و ممکنه این کوچولوی تو شکمم خیلی داره از حق منو می خوره ولی نوش جونش . -خب این روزا که حق خوری خیلی مد شده . از این که بعضی ها مال بعضی دیگه رو میخورن دیگه این مسئله خیلی جا افتاده . -میشه چند تا مثال بزنین تا من منظورتونو بیشتر و بهتر متوجه شم . -خب هر چیزی رو نمیشه گفت . -حتی به من ؟/؟ یه جمله ای رو بهش گفته بودم که واقعا نمی تونستم انتظار جوابی رو ازش داشته باشم . بیچاره چه جوابی می تونست بهم بده . این سوالو خیلی زود ازش کرده بودم . چون هنوز دختر خاله پسر خاله نشده بودیم . ولی جواب سوال منو داد .-مثلا بعضی از زنا و شوهرا به هم خیانت می کنند . مردا میرن با زنای شوهر دار رابطه بر قرار می کنند و از اون چیزی که حق یه  مرد دیگه هست استفاده می کنند . -ولی آقا ماهان این حقیه که اون مردا خودشون واسه خودشون قائل میشن و اصولا هر انسان دیگه . انسان آزاد آفریده شده . کسی متعلق به کسی نیست و این فر هنگ غلطو که با یه پیوند یه زن و مرد همیشه باید به هم متعهد باشند و دیگه خودشون و تفریحاتشونو فراموش کنند باید از بین برد .-ولی جامعه ما اونو قبول نمی کنه -جامعه از خود ما تشکیل شده حالا که قبول نمی کنه ما نباید به خودمون سختی بدیم می تونیم از لحظه ها و دقیقه های زندگی خودمون نهایت استفاده رو بکنیم . با این حرفا داشتیم مخ همدیگه رو می زدیم . خواسته همو می دونستیم ولی نمی دونستیم چه جوری شروع کنیم . لرزش دستام خوب شده بود . رفتم براش میوه آوردم . طوری راه می رفتم و باسن و پاهامو حرکت می دادم که  با هر چرخش کون بر جستگی و بر آمدگیش دل ماهانو ببره . زیر چشمی که از راه دور می پائیدمش دیدم دستش رو کیرشه و نگاش به طرف من . من و اون تقریبا همرنگ پوشیده بودیم . قبل از این که بر گردم پیش ماهان و فتنه گری رو شروع کنم یه سری به اتاق خواب زدم و رفتم جلو آینه .. به ! شکوه چه باشکوه ! چی درست کردی چی ! .. خیلی از تماشای خودم لذت می بردم . اون کمر بند وسط پیرهنمو محکم تر کرده تا بازم کونم کیپ تر شه . چشای ماهان سرخ سرخ شده بود . می دونم مست نبود و چیزی هم نکشیده بود . این من بودم که اونو مستش کرده بودم و هر لحظه منتظر بهونه ای بودیم تا به طرف هم کشیده شیم . بااون صحبتایی که راجع به مرد و زن و قید و بند های اجتماعی زده بودیم با زبون بی زبونی همدیگه رو متوجه کرده بودیم که به هم تمایل داریم . دوتایی مون رفتیم کنار کامپیوتر تا آموزشو دوباره شروع کنیم . موهای بلندمو بازشون کرده و طوری افشونش کردم که یه خورده از جلو صورت و بینی اشو گرفت . سکوتی پر هیاهو بینمون ایجاد شده بود . سکوتشو  از بیرون احساس می کردیم و هیاهوشو از درون . دستش دیگه با ماوس کاری نداشت . فقط سرمو موهامو نوازش می داد . صورتمو به صورتش چسبوندم . دقیقه های لذت بخشی که با صدای نفسهای آروممون منتظر رسیدن به لحظه های بعد بودیم لحظه های پر هیجان و التهابی بود که مارا در انتظار لحظه هایی پر تنش تری نگه می داشت . صورت من و اون از پهلو به هم چسبیده بود . لباشو باز کرده بود و دنبال لبام می گشت . دستشو دور کمرم حلقه زد و منم با یه حرکت اون حرکتی انجام می دادم که متوجه باشه با چراغ سبز اون منم یه حرکتی دارم تا دلش گرم تر و قرص شه . لبای من و اون رو هم قرار گرفته بود  تار هایی از موهای بلندم بین لبهامون قرار گرفته با همون وضع در حال بوسیدن هم بودیم . خیلی سریع پیشرفته شد وکف دستشو گذاشت رو سینه ام . البته از پشت پیرهن . و کف دست دیگه شو گذاشت رو کمرم و از قسمت باز بالای پیرهن دستشو گذاشت داخل .. -شکوه -جووووون -میریم اتاق خواب -بریم بریم . طوری با هیجان و عجله هردومون به طرف اتاق خواب دویدیم که نزدیک بود زمین بخوریم . خودمو زودتر رسوندم به تخت و با شکم افتادم رو تشک . و چشامو بستم . یعنی ماهان جون من آماده ام که هر کاری دوست داری باهام بکنی . اول باید ناز و نوازشم کنی سر حال شم و بعدا .. اونم خوب می دونست که من چی می خوام . دستشو از زیر فرستاد اون داخل . پیراهنم تا انتهای کمر زیپ داشت . اونو کشید پایین و چشش خورد به لباس خوابم . این یه مدل جدیدش بود . می خواست زود تر به تن لختم برسه . پیرهنو از طرف پام در آورد . وقتی سرمو بر گردوندم دیدم لخت شده -اوووووه نه ماهان کی گفته تا این حد لخت شی . من می خواستم در یه حد معمول حالی کرده باشیم . -حیفه که بار دار باشی و یه حال کامل نکنی . نمی دونی که این آب کیر من چقدر ویتامین داره و برای تو که بار داری چقدر خوبه . دامنه لباس خوابم بالاتر از کونم قرار داشت -وای دختر چه کونی ساختی می خواستم حالشو بگیرم تا حشرش بیشتر بزنه بالا . ازجام بلند شده و از تخت پریدم پایین و رفتم یه طرفی و گفتم این جوری حال کردن نمی خوام .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

دلفین گفت...

اینم که عالیه داداش گلم

ایرانی گفت...

باز هم درود بر تو دلفین نازنین ..ایرانی

ناشناس گفت...

این داستان یکی از بهترین داستانای ادامه دار سایته (در حال حاضر) . دستت درد نکنه . فقط کاش با سرعت فقط 1 مرد اینم آپدیت میکردی.

ایرانی گفت...

سپاسگزارم از نظر گرم و دلگرم کننده ات . یه سری داستان هستند که تا یه مقدار جلوترشو تو ذهنم مرور می کنم و طرحشو می ریزم و می تونم زود تر بنویسم . در هر حال اگه بتونم قسمتهای بیشتری از اینو بنویسم افتخار می کنم و خوشحال میشم که بیشتر در خدمت تو عزیز گلم و سایر دوستان باشم ...ایرانی

 

ابزار وبمستر