ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 4


امیر امیر من داغ داغم کیییییررررررت داره منو می سوزونه .. وسط کیرشو محکم تو دستام نگه داشته بودم سرشومماس با کوسسسم می گردوندم ..نمی دونستم چیکار کنم -امیرامیر می خوای ؟/؟ سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت -چراساکتی ؟/؟اگه بخوای منم شاید ... -من موقعی میخوام که تو از ته دلت بخوای -عزیزم من خیلی وقته که می خوام . ولی مهم تویی . چون دوستت دارم .عاشقتم . این حرفا بیشتر منو  حشری می کرد . می دونستم تا چند سانت ایرادی نداره  .نوک کیرش چسبیده به وسط کوسم بود خودمو به سمتش حرکت داده تا دوسه سانتی از کیرشو بفرستم توکوسم . بیشترحال می کردم . بیشتر می سوختم و تشنه تر شده بودم . بازم خودمو جلوتر کشیدم . حالا یه چهار سانتی از کیرش توی کوسم قرار داشت . گیج شده بودم . -امیر چی میگی ؟/؟-توچی میگی شقایق ؟/؟ من یه خورده حرکت کردم . می خوای یه خورده توبیا . همین مقدارشم شروع کرده بود به بیرون کشیدن و گذاشت توکوسم . دوباره تو همون اندازه قفلش کردم . چشای ما به هم خیره شده بود . حرکت آروم کیرو توی کوسسسسم حس می کردم . فکر می کنم از پنج سانتیمتر هم ردشده بود . دستمو دورکمرش حلقه زده و اونم با من همین کارو کرده بود . یه لحظه حس کردم دردم گرفته ولی درجارفع شد . به اوج لذت رسیده بودم . خبری از پارگی پرده بکارتم نبود . تعجب کردم . چیزی نمونده بود که من و اون کاملا به هم بچسبیم و تموم کیرش بره تو کوس من .. هوس و حشریت من به اوج رسیده بود . حس کردم آب کوسم در حال ریختنه . یه چیز گرمی توکوسم داشت حرکت می کرد . از کناره های کوسم اومد بیرون . دست زدم تا ببینم چیه ... واییییی خون .. خون هول کرده بودم . صورتم مثل گچ سفید شده قلبم به شدت می تپید . دیگه یک دختر نبودم . بر خودم مسلط شده وفوری خودمو از کیر امیر جداکرده و شورت سفید پارچه ایمو که یه گوشه انداخته بودم گرفته و اونو به کوسم مالیدم تا از این خون یه اثری داشته باشم . -واسه چی این کارو کردی -مامانم بهم گفته بیشتر جاها رسمه که عروس وقتی که شب اول دختریشو تقدیم می کنه و خون بکارتش می ریزه ازش یه اثری رو پارچه ای چیزی میذاره و فکر کنم به مادر شوهرش نشون میده که دختر بوده -چه جالب -مگه نمی دونستی ؟/؟-نه من که یه دختر نیستم . تازه تو این خطها هم نبودم تا حالا . -از این به بعد باید باشی حالا دیگه من زنتم . حالا هفته دیگه اش رسمی می کنیم . شادوماد نمی خوای ادامه بدی ؟/؟ ببین خونم وایساده . من کییییییررررررر می خوام . کوسسسسسم منتظره . دختریمو از دست داده بودم و با این که باید یه خورده هراس می داشتم ولی از چند نظر احساس آرامش می کردم . این که خودمو تسلیم کسی کرده بودم که قدر منو می دونست و می دونستم که جواب اعتماد منو به بدی نمیده . یکی دیگه این که هوس زیادی داشتم و می تونستم خودمو تقدیمش کنم و از طرفی هم این استرس که نکنه یه خونریزی شدید بهم دست بده دیگه از بین رفته بود . -امیر به مامانت میگی ؟/؟ فعلا نمی گم . تو هم این شورتتو قایم کن . حالا یه خورده فکر می کنم ببینم حال و روزش چطوره . باشه شورت خونی رو بعد از عروسی نشونش میدیم . حس می کردم تو یه دنیای دیگه ای در حال پروازم . خودمو به امیر سپرده بودم واونم داشت به این زنی که هنوز چهره و اندام دخترانه داشت حال می داد . خیلی فعال شده بودم . رو زمین خوابوندمش و رو کیرش نشستم و تند وتند و تند رو کیرش حرکت می کردم -امیر جوووووون کوسسسسسم ببین مال تو سینه هامو بگیر تو دستات ببین اینام مال تو به کونم دست بزن باهاش ور برو . تحریکش کن . هورمونای منو فعالش کن . یه کاری می کنم که این کون کوچیکم دوماهه واست برجسته شه . یه کون تپل .... جملات پی در پی به ذهنم تداعی می شدند . معلوم نبود این حرفا رو از کجا یاد گرفته و کی تو مغزم رفته بود . خود به خود می ساختم و می گفتم . کیر امیر عشق امیر هوس امیر از من یه شقایق خلاق ساخته بود . دیوونه شده بودم . هوسم نمی خوابید . آتیشم فروکش نمی کرد . خودمو روی عشقم خم کرده بهش گفتم که سینه هامو بخوره و باهاش حال کنه . -عزیزم این شب شب زفاف واقعی من و توست . پس باید تا می تونیم ازش استفاده کنیم فقط نمی دونم این مامانت میذاره که چند ساعتی باهم باشیم یا نه ؟/؟ -از بابت اون خاطرت جمع باشه چون اون فکر می کنه که منو تو داریم با هم حرفای عاشقونه می زنیم و برنامه عروسی رو می چینیم . اگه تا صبح هم زیر کیر من باشی صدایی ازش در نمیاد -جووووون قربون بتول خانوم این مادر شوهر فهمیده ام بشم . من و تو تا صبح حال می کنیم چه لذتی داره . باورم نمیشه . بعد از اون همه سختی و عذاب . اوساکریم نوکرتیم . مث داش مشتیها حرف می زدم این حرف تکیه کلام یکی از دوستای دبیرستانیم بودخیلی دلم می خواست بریم حموم و با هم حال کنیم ولی این مادرشوهره رو چیکارش می کردم . اون شقایق خجالتی و محجوب که روسری از سرش نمی گرفت چه بلایی سرش اومده بود که یک شبه از زمین تا آسمون فرق کرده بود . یه لحظه یاد بابامامان افتادم . خدایا الان اونا اون دنیا چیکار می کنن . حتما دارن برای رفتن به بهشت آماده میشن . خدا چقدر زود اونا رواز من گرفت . باید می بودند و عروسی منو می دیدن . شاید اگه زنده بودن من باید حتما می رفتم دانشگاه .. ولی خب من و اون که نشون کرده بودیم . ولی دنیای سکس و آمیزش هم واسه خودش یه دنیاییه وپراز شور و لذت و هیجانه . سعی می کنم واسه شوهرم یه زن خوب و واسه مادر شوهرم یه عروس و دختر مهربون باشم . اگه سرمم داد بزنه بازم تحملش می کنم بهش محبت می کنم . دوباره به فکر عروسی بی سرو صدای خودم افتادم ولی با خودم که حلاجی کردم گفتم این طوری بهتره اصلا حوصله شلوغی و همهمه و مهمونا رو نداشتم . شاید این جور زندگی رو توخونه پدریم بهش عادت کرده بودم ... چی شده شقایق ؟/؟ حواست کجاست ؟/؟ به چی فکر می کنی ؟/؟-هیچی عزیزم یاد بابامامانم افتادم حالا بیادوباره شروع کنیم.... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

2 نظرات:

دلفین گفت...

دمت گرم ادامه بده دادشی

ایرانی گفت...

چشم دلفین گرامی ! روز خوش ..ایرانی

 

ابزار وبمستر