ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سیزده عشق 13(قسمت آخر)


با حرکت لبهامون عشقبازی کلامی رو هم از یاد نمی بردیم -دوستت دارم لاله -دیوونتم دیوونتم .هیچوقت تنهام نذار . فراموشم نکن . دلم می خواست صورتم در داغی وتب صورت و تن لاله بسوزه . دلم می خواست همیشه از عشق و زندگی این طور لذت ببرم . طوری که غمهامو فراموش کنم وبه چیزای بد فکر نکنم . -ببینم علی هنوزم فکر می کنی سیزده نحسه -چرا که نه ! دستای من و تو زخمی شد . نزدیک بود بمیریم .-یعنی عوضش هیچی به دست نیاوردی؟/؟ -نمی دونم به دردسرش می ارزید یانه -شیطون ! یواش یواش دارم به شوخیهای تو عادت می کنم -لاله تو که می دونی از هرچیزی در این دنیا واسم با ارزش تری . پس واسه چی می پرسی ؟/؟ -واسه اینکه بازم از لبای خوشگلت بشنوم که دوستم داری . بشنوم که این روز برات یه روز به یاد ماندنی و خاطره انگیزه . ببوس منو ببوس علی . بازم بهم بگو دوستم داری و تنهام نمی ذاری . تا وقتی که زندگی واسه ما نفس می کشه من و تو هم باید واسه هم نفس بکشیم عشق من و تو هم باید واسه هم نفس بکشه . روح ما روح عشق هیچوقت نمی میره. -همین طوره لاله . همیشه عاشقتم و فقط عاشق تو می مونم . هیچ زن دیگه ای تو دلم راه  پیدا نمی کنه . --همیشه از خودم می پرسیدم چیه که این دخترا و پسرا با هم دوست میشن و میگن دوستت داریم و عاشقتیم . چرا نگین به حسین دل می بنده و طناز از بهروز خوشش میاد . چرا دل این واسه اون یکی می تپه و اون اونو دوست داره . به نظرم یه چیز بی معنی میومد . تا این که خودم عاشق شدم -پس بالاخره تونستی یه جوابی برای سوالت پیدا کنی -راستش هم آره هم نه ولی اگه بخوام درست تو ضیح بدم نه . -پس واسه چی عاشقم شدی . -شاید همون نیرویی که دو تا جنس مخالفو به سوی هم می کشونه منو هم به سوی تو کشونده باشه . وقتی پارگی و مرگو با چشام می دیدم تو اومدی به کمکم .. شاید این دلیل نشه .. وقتی دفتر خاطراتتو خوندم و با غم دل پاکت آشنا شدم با مهربونیهات .. حس کردم یه چیزی من و تو رو به هم پیوند میده بازم نتونستم بفهمم چیه .. وقتی که دوشب پیش با لذت و هیجان و نگرانی به این تپش فکر می کردم و شب قبل با اندیشه ای حاصل از خشم جدایی به این مسئله نگاه می کردم بیش از هر وقت دیگه ای فهمیدم که دوستت دارم عاشقتم و بدون تو نمی تونم زندگی کنم و حاضرم از همه چیز خودم بگذرم . و وقتی که حالا تو بغل توام برام از همه این دقایق بالاتره . دیگه حس می کنم به نهایت آرزوهام از این که بتونم خودمو متعلق به یه مرد بدونم رسیده ام . بعد از اون دیگه دقایقی سکوت بینمون بر قرار بود و بعد هم ازجامون بلند شدیم و دوتایی مون به طبیعت و زیباییهای اون نگاه کردیم . معلوم نبود کی واسم پیام داده که موبایلم جیر جیر می کرد -نمی خوای بخونیش -فعلا دارم پیامهای تو رو می خونم حوصله پیام بقیه رو ندارم -شاید یکی باهات کار واجب داشته باشه -بیا لاله اینم گوشی من بگیر بخون ببین چی نوشته . از این پیامها روزی صد تا میاد . کلی تبلیغات میاد که همه رو یدفعه حذفش می کنم .. صورت خوشگلشو می دیدم که با خوندن هرکلمه از پیام مثل گچ سفید تر میشه و تا آخر که دیگه رنگی به صورتش نمونده بود -خیلی نامردی علی خیلی .. اون دفعه هم که اینجا اومدیم به اینجا هاش که رسیدیم با احساسات من بازی کردی . نامرد . نمی تونم بیشتر از این تو رو بکوبم . چقدر باید فریب دلمو بخورم .. گوشی رو از دستش گرفتم . پیامو گرفتم نوشته بود عزیزم از این که منو می بخشی ممنونم . در مورد تو اشتباه کردم . می دونم همان طور که خودت گفتی عشق ما تا ابد بر قراره . دوستت دارم . بی صبرانه منتظرتم که برگردی . اونی که هیچوقت فراموشت نمی کنه صنم .... لعنتی این شماره جدید منو از کجا پیدا کرده لاله مثل آدمای عزادار اشک می ریخت و به طرف جاده می دوید و قبل از این که خودشو به جایی برسونه که مارو ببینند خودمو انداختم روش .. -اگه بخوای این جوری باهام تا کنی بهم بگو همین الان ولت کنم -مگه غیر از اینه که تو ولم کردی تو که دیگه دوستم نداری . خیلی راحت واست پیام میده -این که میگن عشق بیشتر وقتا چشای منطقو می بنده راست می گن -یعنی تو که جون خودت منطقی هستی عاشق نیستی ؟/؟ -من چی بگم به تو دختر چرا این قدر مغلطه می کنی . پنج دقیقه بهم مهلت بده تا از خودم دفاع کنم . اون وقت این منم که باهات قهر می کنم اونم واسه همیشه .. ببین نوشته از این که منو می بخشی ممنونم .. پس اون کار زشتی کرده ازم انتظار بخشش داشته و از کیسه خلیفه خودش خودشو بخشیده .. درمورد تو اشتباه کردم این می تونه به این معنا باشه که از این که تنهام گذاشته و رفته پشیمونه ودوست پسر جدیدش قالش گذاشته وبقیه عبارت یه مشت چرندیات از طرف خودش بوده .. این چی رو ثابت می کنه ؟/؟ یه خورده آرامشو تو چهره اش می خوندم ولی یهو گفت این سیم کارتت که جدیده .. -من بهت ثابت می کنم که گناه از من نیست و برای همیشه ولت می کنم . تو داری یه بیگناه رو محکوم می کنی ؟/؟ دیگه مطمئن شده بودم که جریان چیه . واسه مامانم زنگ زدم -مامان مگه تو نمی دونستی که من و صنم واسه همیشه از هم جدا شدیم .؟/؟ مگه تو نمی دونستی که اون باعث همه بد بختیها و عذاب منه ؟/؟ مگه تو نمی دونی زنی که روش باز شده باشه و به عشقش از پشت خنجر زده باشه بازم از این کارا می کنه ؟/؟ گوش هردوی ما مماس با گوشی بود -پسرم فکر می کردم خوشحال میشی . دلمم سوخت . گفتم شاید تقصیری نداشته و تو هم حالت خوب شه . از این افسردگی در آی . آدم تو زندگی .. -ممنونم مادر از این که به فکر منی ولی من دیگه به فکر صنم نیستم . وقتی خداحافظی کردم حس کردم که لبهای لاله رولبام چسبیده . با دو تا دستام اونو هلش دادم و گفتم پاشو برسونمت خونه . دیگه هیچی بین من و تو نیست . تو فکر می کنی دوستم داری ولی نداری .. دیگه هم واسم مهم نیست می خوای درس بخونی می خوای نخونی . خودتم برام اهمیتی نداری . -علی تو که داری بهم دروغ میگی سرتو بنداز پایین که نگاهتو نخونم دیگه . -ببینم موقع حسادت چشات کور میشه ؟ /؟ خودشو انداخت تو بغلم و طوری خودشو واسم لوس کرد که دلم نیومد بیشتر از این اذیتش کنم . درجا واسه مادرم زنگ زدم و می دونستم که اونو هم یه خورده دلخورش کردم -مامان تو که می دونی خیلی دوستت دارم و می دونی که می دونم چقدر دوستم داری و واسه من همه کاری می کنی . می خواستم بهت بگم یه عروس خیلی خوشگل و خانم و نجیب و فهمیده رو تو رکردم . یه ماهی شمالیه که خیلی ماهه . زیاد چاق و چله نیست ولی خیلی چابکه . پنج سال دیگه بهش میگیم خانوم دکتر لاله . الان هم خانوم دکتره چون منو درمونم کرده . مامان دیگه هیچ غمی ندارم جز این که کلک این قضیه کنده شه . مامان عروست میخواد باهات حرف بزنه . لاله اول دست و صداش می لرزید ولی طوری باهم گرم گرفته بودند که تا تموم شدن شارژگوشی من داشتند حرف می زدند . -حالا راضی شدی ؟/؟ اینم از مادر شوهرت . ندیده قبولت کرد . وقتی لاله رو به خونه رسوندم خواستم برگردم که پدرزن مهربون نذاشت بر گردم . اونم خیلی باهام مدارا می کرد . اگه هیشکی نمی دونست فکر می کرد که یه دختر ترشیده دارن که میخوان به من بندازن ولی از این خونواده فهمیده تر تا حالا ندیده بودم . -لاله شما نمیخواین بیاین تهرون تحقیقات ؟/؟ -چشای بابا رو می بینی اشعه داره خودش تا ته ضمیرتو رفته . می خوای بیاییم تحقیقات از چهار تا غریبه  حرف بشنویم که چی بشه .. حالا ممکنه پدر و مادرتو بیان این ورا تحقیقات یه چیزی ؟/؟  یه نگاه عجیبی بهم انداخت که سه چهار ساعت بعد فهمیدم منظورش چیه . یه خورده به خودش رسید و لباس مجلسی خودشو به تن کرد و وسایل پذیرایی رو هم آماده کرد . -شما امشب مهمون دارین و بهتره من برم تهرون .. چند لحظه بعد دو تا داداشاش هم با خانوماش اومدند .مثل این که من باید یک تنه می رفتم خواستگاری -لاله راستی راستی تحقیقات کشک ؟/؟ -چرا فردا میری یه آزمایش عدم اعتیاد می دی ببینم به سیگار و قلیون معتاد نباشی . تو ریخت و قیافه ات داد می زنه اهل هیچی نیستی .-ببینم قراره بیان خواستگاریت ؟/؟ -آره -داماد کیه ؟/؟ -چودانی و پرسی سوالت خطاست . -پدر و مادرم که نیستن حالا میگم خواهرام هیچی . -واسه چی اونا هیچی . از الان بین من و خواهر شوهرام اختلاف ننداز . گیج شده بودم . درهمین لحظه زنگ در به صدا در اومد و لاله با شوق و ذوق گفت بفرمایید . در پذیرایی که باز شد 6 تا مهمون دوست داشتنی رو دیدم که وارد شدند . دو تا خواهر و دامادام و پدر و مادرم .. وای که از این بهتر نمی شد . پدرو مادرم با دیدن دست زخمی ام ترس برشون داشت -فعلا که سالمم . به این دختر بگین که دست تو لونه زنبور نکنه . -مثل این که همین دست تو اونه زنبور کردن ما رو به اینجا رسونده . گفتیم و خندیدیم و قول و قرار هارو گذاشتیم . قرار شد که مراسمو در یه تالار و رستورانی  یه خورده خارج از شهر و در حوالی اون تپه های سیزده بدر گزار کنیم . صبح باید بر می گشتم تهرون . یه چشمکی به خواهر بزرگتره ام زدم و به خودم و لاله اشاره کردم دوزاریش افتاد -حالا عروس دوماد برن یه گوشه ای آخرین حرفای قبل  از جریاناتو بزنن بد نیست دیگه جای گله ای نمونه . دوتایی رفتیم به یک پستو و اول همدیگه رو بوسیدیم دوم بوسیدیم و سوم بازم بوسیدیم . حرفی نمونده بود زده شه . -دلم واست تنگ میشه علی زود بر گردی ها -من که هنوز شوهرت نشدم . 3ماه دیگه که این ترمت تموم شه همه چی حله .. اون شب یه نامزد صیغه ای هم کردیم که دیگه شرعی رفتار کرده باشیم . -عزیز دلم یادت باشه که فردا باید بری دانشگاه -تو هم یادت باشه که در این 3 ماهی حداقل آخر هفته ها به من سر بزنی . -حالا علاوه بر آخر هفته ها وسط هفته هام بیام اشکالی داره ؟/؟  -یه چیز دیگه هم یادت باشه . به پیام این دختره هم جواب ندی -اوخ که تو منو کشتی . پیشت که بودم دیوونه ام کردی حالا دویست کیلومتر اون ور تر می خوای چیکار کنی . -دلم می خواد با لباس سپید عروسی ام از تپه های سیزده عشق برم بالا و داد بزنم کی میگه که سیزده نحسه -ببینم تنهایی می خوای بری . نه شوهر جونم بغلم می زنه -ببینم چطوره همونجا یه خونه هم بسازیم . آب و برق و گاز و تلفن رو هم یه جوری ردیف می کنیم . فقط چند صد متری رو باید اون اطراف تپه چاله هاشو صاف کرد و پول یه کاخ اونجا هزینه کرد و .. -بد فکری هم نیست علی جون من که از خدامه -تا بیشتر از این قاطی نکردم بهتره که برم تهرون . صبح شده بود . مسیرمونو از طرف قائمشهر به بابل و از طرف جاده هراز تعیین کردیم که عروس خانومو برسونیم به دانشگاه  و دسته جمعی با هم بر گردیم . نمی دونم دو تا ماشین دیگه چه مرضی داشتند که می خواستند منو اسکورت کنند . وقتی رسیدیم بابل خودمو رسوندم به یه کوچه فرعی و دیدم خلوته و یه بوسه از لبای داغش بر داشتم و گفتم  حالا یه خورده شارژشدم نمی دونم چرا مارو به حال خودمون نذاشتن . با یه دنیا عشق و امید با عشق نازنینم خداحافظی کرده رفتم سوار ماشینم شم که دیدم دسته جمعی خونواده از ماشین پیاده شده ومادرم گفت پسرکجا بودی دلواپست شده بودیم -هیچی مامان راه رو گم کرده بودم .. پدرم درحالی که به لبام نگاه می کرد گفت بیخود نگران شده بودیم رفته بود به لبای بیجونش وروی چونه اش  ماتیک بزنه تا خوشرنگ شه .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

ایرانی گفت...

با تموم شدن این داستان از هفته آینده در این ساعت داستانی به نام خانوما ساکت ! که در مورد ماجراهای یک معلم مرد در دبیرستان دخترونه هست شرو ع میشه . این داستان به در خواست عباس آقای گلم بوده که یه چند ماهی میشه درخواست کرده و اگرم یه خورده انجام وظیفه در مورد داستانهای طولانی ودنباله دار با تاخیر صورت می گیره یکی به خاطر تموم نشدن یا دیر تموم شدن داستانهای قبله و یکی هم به این دلیل که خود من هم بنا به مصلحت و این که بعضی سوژه ها رو تازه وکوبنده حس می کنم بیشتر داستانها رو با ایده خودم شروع می کنم مثل هرکی به هرکی , فقط یک مرد , زن نامرئی آبی عشق , سیزده عشق , هرجایی, یک عروس و هزار داماد و مامان تقسیم بر 3 , ماجراهای مامان زبل و....که البته با با تقسیم بر 3 رو یکی در خصوص داستانی شبیه آموزش سکس به دخترها ماجرایی می خواست من به این شکل در آوردم . هر داستانی خودش یکی هست و دیگه تموم میشه . باید یه خلاقیت و نو آوری هم داشت همین حالاشم چند مدل داستان تازه و ابتکاری دنباله دار تو ذهنم دارم ولی به درخواست دوستانم باید اهمیت بدم . این داستان عاشقانه سیزده عشق هم تموم شد . می خواستم به تعداد انتشار آبی عشق اضافه کنم پشیمون شدم . به جاش هم داستان عاشقانه دیگه ای نذاشتم چون اصلا نظر نمیدن . فقط گاهی دلفین جان یه پیامهایی میده . همون یه آبی عشق واسه دوشنبه ها بسه . اگه به این داستانهای عاشقانه دقت کنین خیلی نکات و ریزه کاری تو گفتگوهای طرفین وجود داره ولی خب طرفداران سکس خیلی زیاد ترن . داستان خانوما ساکت رو هم فعلا سه قسمتشو نوشتم که شرایط داستان طوریه که یه چهار قسمتی باید زمینه چینی داشته باشه تا به جاهای حساس یعنی سکسی برسه ولی حاشیه هایی داره که خالی از لطف نیست که با شروع این داستان در هفته آینده یه تو ضیح مختصری هم میدم . آخر این داستان یعنی سیزده عشق یه جا از زبون پدره کلمه ماتیک رو نوشتم ..ممکنه یکی بگه چرا از واژه روژاستفاده نکردم ..در جواب بگم که اینجا بابای علی با یه لحن کنایی و متلک و طنز خاصی این مطلب رو در مورد بوسه بیان کرد که واژه روژ یه حالت جدی تری داشت که نمی تونست هدف طنزی باباهه رو برسونه وجالبش کنه . این داستانو در سیزده به در شروع کردم و در قسمت سیزدهم به پایان رسید . عمر آدمیه دیگه . این همه از سیزده گفتیم و اون سیزده ندای عشق هنوز پیداش نشد . منم قراربود دیگه اسمشو نبرم ولی حالا که جمله امو نوشتم دیگه پاکش نمی کنم . درود و درود و بار هم درود به همه شما ..ایرانی

دلفین گفت...

داداشی داستان قشنگی بود ولی حیف که تموم شد من نظر بقیه رو نمیدونم چیه ولی به نظر من داستانهای عاشقانه هم بنویس چون هستن کسایی که این داستان هارو هم میخونن ولی نظر نمیدن حالا یا از روی ترسه یا چیزه دیگه نمیدونم ولی بنویس امپراطور

ایرانی گفت...

به میزان کم حتما می نویسم و سر فرصت . اتفاقا امشب چون آخر هفته ایه می خوام حداقل دوبرابر دیشب و شایدم بیشتر آپ داشته باشم . از سه تا داستان تک قسمتی که میخوام امشب بذارم یکی اون به نام سرکش ولی عاشق داستانی عاشقانه هست . ساده و معمولیه . چون واقعا یک تنه باید بنویسم و تایپ کنم و فکر کنم و همه جوانب رودرنظر داشته باشم یه خورده یعنی یه خیلی تمرکز و قدرت میخواد . آخر هفته ات خوش دلفین عزیز و امان از دست این تنبلای طرفدار عشق ..ایرانی

 

ابزار وبمستر