ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت بیست و چهارم

بیتا لب ورچیده بود و خودشو اخمو نشون می داد . مثلا گرفته بود . اون کوس دادن دو تا خواهر به برادرشو می دید و به هیجان اومده بود ولی می خواست یه جوری میخ رو محکم بکوبونه که فردا این کاوه بهش منتی نذاره و نگه اصلا تمایلی به خواهرش نداشته و از این حرفا . کاوه از پشت خواهرشو بغل زد و گفت چیه آبجی کوچولوی ما رو باش . کار خلاف می کنی و حالا انتظار داری نازتو رو هم بکشم ؟/؟ -داداش واست متاسفم . منم بچه همون پدر و مادری هستم که تو رو درست کردن و از شکم همون مادری به دنیا اومدم که تو به دنیا اومدی . کلاهتو قاضی کن . زن و مرد این روزا چه فرقی می تونن با هم داشته باشن . اصلا چرا باید با هم فرق داشته باشن . چون جامعه ما میگه ؟/؟ -اگه این کار درست بود پس چرا آبجی خوشگله ما پنهونی داشت از این کارا می کرد -همینو بگو . واسه این که شما مردا از بس گردن کلفتی می کنین . میگین حرف حرف ماست . نگا کن کیا و سپیده و بهرام و بهاره چه راحت با  هم کنار اومدن ؟/؟ نه تنها هم دیگه رو درک می کنن و کاری به کار هم ندارن تازه  دارن با هم خون خودشون هم حال می کنند . حالا تو بیا بهم سر کوفت بزن . کاوه از پهلو و نیمرخ صورت بیتا شروع کرد به بوسیدنش . یواش زیر گوشش گفت حالا من اگه بخوام با خواهر ناز و خوشگلم حال کنم اون که مخالفتی نداره .. -مگه می تونم مخالفت کنم . حرف حرف مرداست دیگه . -خیلی شیطونی بیتا . خیلی کلکی . شما زنا رو فقط خدا می شناسه و شیطون . حتی خودتون هم شاید خودتونو نشناسین . حالا تو هم دل منو بردی و هم بازی رو .. یه لحظه لبخندی رو گوشه لبای بیتا دیدم . لبخند پیروزی رو ولی فوری بر خودش مسلط شد . کاوه اونو غرق بوسه کرده بود و آروم آروم برد یه گوشه ای و انداختش رو کاناپه . ازلب و گردن و سینه های خواهرش شروع کرد تا به کوسش رسید . اون دو تا جفت دیگه که در یه حالت کیر توی کوس قرار داشتند و این یکی هنوز سیستم دهن روی کوس بر قرار بود . سه تا برادربا سه تا خواهر . من اون وسط فقط تماشاچی بودم . راستش به اندازه کافی حال کرده بودم و احساس سبکی و آرامش می کردم . حسرت هم نمی خوردم . چون الان بیشتر به استراحت نیاز داشتم . خواهر و برادرا با یه شور و حال خاصی با هم عشقبازی می کردند . خیلی به این رابطه نیاز دشتند . طوری تحرک نشون می دادند که آدم فکر می کرد همه شون واسه اولین باره که دارن سکس می کنن . بیتا هیجان زده تر از بقیه نشون می داد . شاید واسه این که تازه نفس تر بود و زیاد فعالیت نداشت و این کارا واسش بیشتر تنوع داشت و شایدم به این دلیل که نه تنها ترسش از داداشش ریخته بود بلکه داشتند با هم حال هم می کرئند .. درهمین گیر و دار بود که صدای زنگ موبایل اومد .. موبایل سپیده بود . در حالی که قمبل کرده بود و در یه حالت حشری کیارش از پشت یه انگشتشو کرده بود تو سوراخ کونشو و کوسشم در حال گاییده شدن توسط کیر داداش بود با یه لحن بیحالی که شبیه حالت معتادا بود گفت بفر مایید.. واییییی بهروز جون تویی ؟/؟ چه عجب یاد ما کردی . . صدای بکن بکن و آه و ناله فضا رو پر کرده بود .-بچه ها ساکت . یه خورده یواشتر مگه نمی بینین دارم صحبت می کنم -چه خبره سپیده جون . از اون خبراست ؟/؟ -چی میگی تو بهروز . تولد کاوه هست و همه با هم اینجاییم . دستمون جوره ... کیا که تمرکزش بهم خورده بود صدام کرد تا برم طرفش . منم راستش زیاد حال و حوصله ای نداشتم ولی واسه این که بازارو خراب نکنم حرفشو گوش دادم . کوس سپیده رو که می گایید لبای منو هم از بوسه بی نصیب نذاشته و با سینه هام ور می رفت . -کیا کیا داری  چیکار می کنی . تو که داری باز منوبه هوس میاری . .. سپیده طوری بلند صحبت می کرد که همه هوش و حواسمون رفت پیش صحبتاش . -چی روشنک ؟/؟ اون بیاد ؟/؟ من نمی دونم . خودش اینجاست اگه می خوای باهاش صحبت کن . با ایما و اشاره به سپیده گفتم ولش بابا من نمیخوام الان با کسی حرف بزنم این بهروز دیگه کیه . یه چشمکی بهم زد و گفت یکی از دوستان قدیمه که از این سر ساحل شمال تو آستارا تا اون سرش تو بندر ترکمن افتاده تو خط هتل و هتل سازی و پولشم از پارو بالا میره و کارشم خیلی گرفته . خیلی هم خوش تیپه و تقریبا هم سن ماست . دستشو رو گوشی داشت و خیلی هم آروم حرف می زد . -یه نفرو می خواد که تاسیسات برقی هتلی رو که تو بابلسر داره راه میندازه اونم کنار دریا راه اندازی کنه . از اون پروژکتورهای قوی تبلیغاتی هم میخواد بذاره ..-شردرست میکنی واسه ما سپیده حالا من بهش چی جواب بدم ؟/؟ -بگو نمی تونی و نمیری .. بیاوبگیر خودت باهاش حرف بزن . گوشی رو داد دستم . سلام کردم .. یه صدای متین و دلنشینی از اون طرف به گوش رسید که همون اول منو به خودش جذب کرد و نمی دونستم چه جوری بهش نه بگم و بگم حوصله اومدن به بابلسرو ندارم . راستش کار خاص  و ادامه داری نداشتم که بخوام واسش تو تهرون بمونم ولی اونجا تنهایی چیکار می کردم -روشنک خانوم . خانوم مهندس عزیز . سپیده جان تعریف شما رو زیاد کردن . از کارتون . خانمیتون و تیز هوشی شما هم زیاد واسم گفته. اگه به من افتخار میدین و بتونین  تاسیسات برقی این هتل بابلسر منو ردیف کنین خیلی خوشحالم می کنین وبه خاطر این کار, انجام وظیفه خوبی هم می کنم . .. راستش به تته پته افتاده بودم .. -باشه قبوله .. فقط یه سری کار تو این تهرون دارم شاید چند روزی طول بکشه . -ایرادی نداره شما نظر مساعدتونو اعلام بفرمایید اگه تا یک ماه دیگه هم خواستید بیایید موردی نداره . هوا گرمتر میشه و راحت تر کارا پیش میره . .. خداحافظی کردیم و من تا می تونستم سپیده رو گرفتم به باد متلک و انتقاد -چیه دختر به من چه تو می خواستی بهش بگی نه . اون که از من نخواسته بود . من چیکار کنم  در مقابل مردا نقطه ضعف داری . کیا بهم گفت روشنک جون این خودش سرش پیش این بهروز خیلی پایین بود . هر کاری کرد این پسره اونو بگیره موفق نشد . سه ماه تابستون پارسالو با اون تو شمال بود . این بهروز از اون قالتاقهاست . اهل کیف و حال و تفریحه . بیست تا دخترو تا حالا زن کرده -واسه چی اونا خودشونو در اختیارش گذاشتن .-شاید می خواستن حال کنن و شایدم طمع ازدواج داشتن . بچه تهرونه . پدرش از اون خر پولدارا بوده و یه نسبت دور هم با ما داره . هیچ دختری نبوده که از زیر دستش کیر نخورده در ره . وهیچ دختری هم نیست که اونو ببینه و عاشقش نشه یا این که نخواد خودشو در اختیارش بذاره . فقط روشنک حواست باشه .. -اولا من که دختر بچه نیستم . ثانیا کور خونده اون هنوز روشنک رو نشناخته .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

8 نظرات:

محمد گفت...

مرسی.گل کاشتی عزیزم.
به امید ایرانی آزاد.....

ایرانی گفت...

ممنونم محمد جان به امید ایرانی آزاد با انسانهایی آزاده ..ایرانی

دلفین گفت...

عایتر از عالی

ایرانی گفت...

متشکرم داداش دلفین خوبم ..ایرانی

sara گفت...

salaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam,merc kheili ghashang bud.man in modat emtahan dashtam natunestam biam,vayaaay cheghadr dastaaaaaaaaaan key ina ro bekhunam!!!!!!!!

ایرانی گفت...

سلام ساراجان ! اولا امیدوارم که امتحانات همه خوب بوده باشه و با فکری راحت و خیالی آسوده داستانها رو بخونی . به غیر از گی همه مدل داستان داریم یعنی من می نویسم . قهرمان مرد قهرمان زن ..مخلوط , عاشقونه که من خودم عاشق داستانهای عاشقونه ام و تمام حس خودمو میذارم روش . از یه داستان خوشت نیومد برو رو یه داستان دیگه ..وقتی امتحان تموم میشه آدم فکر می کنه تازه متولد شده . با این که تو سه تا از رشته های درسی در دبیرستان و دانشگاه تجربه تحصیلی دارم و هیچوقتم بابت امتحان مشکلی نداشتم ولی بعد از چند سال هنوزم گاهی کابوس می بینم که امتحان دارم وچیزی بلد نیستم درحالی که بیشترین لذت من این بود که به دیگران تقلب برسونم . سارای عزیز فراموشمون نکن منتظر پیامهای بعدیت هستم . خیلی خیلی از پیام گرم و محبت آمیزت ممنونم . شاد و شاد و شاد باشی ..ایرانی

مرتضی گفت...

ایرانی عزیز به نظر میرسه داستان داره از این اتاق خارج میشه و هیجان و جذابیته بیشتری پیشه روی خواننده هست.
ممنون که این همه وقت برای ما می ذاری.

ایرانی گفت...

کاملا درست می فرمایی مرتضی جان .ممنونم از پیام گرمت ..ایرانی

 

ابزار وبمستر