ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 11

اون روز هم گذشت و روز بعد نسیم با دلهره بیشتری خودشو به وعده گاه صبحگاهی رسوند . خونواده نستوه تصمیم گرفته بودند که غروب اون روز رو به تهرون بر گردند . یه روز زودتر از تصمیمی که قبلا برای باز گشت گرفته بودند .. حال نستوه و نسیم گرفته شده بود . -نستوه امروز یه خورده استرس دارم می ترسم مامانم متوجه شده باشه که من واسه تو میام این طرفا . اون خیلی زرنگه و حواسش هست . -پس تو هم حواست باشه  که اگه از راه دور دیدیش یه جوری خودمونو استتار کنیم یا حداقل من یکی قایم شم . در اینجا نستوه فکری به ذهنش رسید -ببین نسیم بریم اون طرف پیچ رود خونه پشت اون چند تا درخت که بوته و علفهاش زیاده و مسیر کسی هم اون طرف نیست .. دوتایی رفتند اونجا . حالا نستوه راحت تر می تونست اون چیزی رو که تو سرشه پیاده کنه . هر چند می دونست خیلی سخته . فکر عشقبازی با نسیم دیوونه اش کرده بود . دختره سر سخت . -باورم نمیشه نستوه که این آخرین روزیه که من و تو با همیم -نسیم مثل این که چگونه حرف زدن رو هم فراموش کردی . مگه من و تو می خواهیم ازهم جدا شیم ؟/؟  می تونیم تلفنی با هم حرف بزنیم . با هم چت کنیم . چند وقت دیگه شما میایین تهرون و میریم تو ییلاق خودمون با هم خوش می گذرونیم . -چی ؟/؟ خوش می گذرونیم ؟/؟ منظورت چیه -منظوری نداشتم . یعنی می خواستم بگم حرفای عاشقونه می زنیم . درددل می کنیم -نستوه من خیلی می ترسم . می ترسم از این که وقتی برگردی شهرت تو رو برای همیشه از دست داده باشم . دخترا تورت می کنن . خیلی از دوستام دنبال پسرای خوش تیپ و جذابی مثل توان حتما تو شهر خودتم از این دخترا زیاد دور و برت هستند . -عزیزم وقتی دل آدم یه چیزی رو بخواد دیگه هیچ چیز و هیچ کسی نمی تونه مانع پیوند اون دو نفر بشه . تو دختر و زن رویاهامی . من بدون تو نمی تونم زندگی کنم نسیم . دوستت دارم -منم همین طور . وقتی فکرشو می کنم که فردا یا روزای بعدی باشه که بیام اینجا و تو رو نبینم دلم می گیره نمی تونم جای خالی تو رو احساس کنم . اینجا همش بوی تو رو میده . به هر طرف که میرم تو رو می بینم . باید بیام اینجا و حسرت بخورم که تو دیگه پیشم نیستی . اون وقت تو تهرون داری یه جوری سرتو گرم می کنی . نسیم می گفت و اشک می ریخت . هنوز هیچی نشده دلتنگی می کرد . نستوه از فرصت استفاده کرد و یه دستشو دور کمر نسیم قرار داد و یه دستشو گذاشت زیر چونه دختر و سرشو بالا آورد . یه لحظه تو چشای هم نگاه کردند و در یک آن به سوی هم نزدیک شدند و با بوسه ای گرم برای لحظاتی به غصه هاشون خاتمه دادند . دیگه این آخرین فرصت برای پسر بود که بتونه شانسشو آزمایش کنه . دستشو از زیر بلوز نسیم گذاشت داخل و حالا دیگه راحت می تونست لباس زیرشو لمس کنه . نسیم یه خورده متعجب شد . انتظار این حرکتو از نستوه نداشت . یکی دو تا از دوستای شیطونش که این قسمت قضیه و حالتای پسرا رو واسش تعریف کرده بودند موضوع رو به سکس کشونده بودند و این که این راه به این مسئله ختم میشه . با این حال دلش نمیومد چیزی به نستوه بگه . نمی خواست ناراحتش کنه . هنوز برای قضاوت دیر بود . همش خدا خدا می کرد که دست نستوه از این جلوتر و عمق تر نره ولی اشتباه می کرد . هرچند خودشم هیجان زده شده بود . ویه احساسی از عشق و هوس درش جرقه زده بود ولی دوست نداشت این عشق نوپاش آلوده به هوس شه . نمی خواست این فکر درش به وجود بیاد که نستوه فقط به خاطر جسمش اونو می خواد . تازه اونا سه چهار روز نمی شد که با هم آشنا شده بودند . دیگه بین دست نستوه و شکم نسیم فاصله ای نبود . پسره هوسباز نوک انگشتشو گذاشته بود رو ناف نسیم و با اون بازی می کرد . دختر وسوسه شده بود ولی هنوز بر خودش مسلط بود . چشاش خمار شده و در یک آن به یاد حرفایی افتاد که بزرگترا بهش زده بودند . هشدارهایی که در مورد پسرا بهش داده بودند . یاد حرفای معلم دینی و.. خیلی چیزای دیگه . برق هوس رو در چشمان نستوه می دید . برقی که اثری از عشق درش نبود . وفتی که نستوه دستشو از ناف به طرف بالا حرکت داد در اینجا بود که نسیم خودشو کنار کشید طوری که دست پسر اون داخل گیر کرد ولی با یه تکون دیگه و دو دستی هل دادن , نستوه خودشو رها کرد و چند متری از ش فاصله گرفت -دختر چت شده . مگه من چیکارت کردم . نسیم حرفی نمی زد . سرشو انداخته بود پایین . -عشقت همین بود ؟/؟ دوست داشتنت همین بود ؟/؟ تو منو به خاطر جسمم می خواستی ؟/؟ --دیوونه مگه من چیکارت کردم ؟/؟  دو نفر که عاشق همن همدیگه رو می بوسند . جسمشون هم مثل روحشون متعلق با همه .. نستوه یه جمله ای گفته بود که اگه بازش می کرد مثل گل توش گیر می کرد و همین طور هم شد -یعنی عاشق دلخسته ما می فر مایند که ما الان زن و شوهریم و هر کاری می تونیم بکنیم ؟/؟ -من این کارا رو بعد از از دواج دوست دارم . هر وقت زنت شدم از این کارا باهام بکن . -باشه نسیم تو این بر داشتو راجع به من داری ؟/؟ عیبی نداره  . فکر می کردم دوستم داری و می تونم دوستت داشته باشم . ولی اشتباه می کردم . نمی دونی چقدر دلمو شکستی . به نظرم هنوز خیلی زوده که عاشق بشی . تو یه سایه ای از عشق رو سرت افتاده و فکر می کنی که دست لیلی رو از پشت بستی . تو داری ادای عاشقا رو در میاری . نستوه هم خسته شده بود و هم نا امید . می خواست هر جوری شده خودشو از شر نسیم خلاص کنه . دیگه فهمیده بود که اون مثل اون دخترایی نیست که خودشونو خیلی راحت در اختیار هر پسری میذارن . لحظاتی سکوت بین اونا بر قرار بود و نستوه راه بر گشت به خونه رو در پیش گرفت و نسیم با دنیایی از رنج و تمنایی عاشقانه اونو با نگاش تعقیب می کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر