ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 8

پویا چیکار می کنی زودباش دیگه . آخ آخخخخخخخخ یواش یواش تورو جون نسترن یواش .. جون مامانت یواش تر . رحم کن .. نه.... چقدر داغه .. درد داره .. کونم .. پاره شدم .. یواشتر .. تکون نخور همون داخل نگهش داشته باش . آروم آروم .. -نادیا جون قربون شکل ماهت ببین کیرم تو ی کونته . دیدی چقدر راحت رفت . الان تکونش نمیدم  تا خودت بگی -اوههههه چی میگی . تو کون تو که نرفت این قدر درد بکشی . می دونم خیلی اذیت شدی چیکار کنم . اگه می خوای یواش یواش میلیمتری کیرتو حرکتش بده . هر وقت هم دوست داشتی خالی کن . ازپشت کرده بود تو کونم و کف دستشو قرار داده بود رو کوسم و می خواست یه جوری بهم حال بده که زیاد به درد کون فکر نکنم و یه خورده هم موفق شده بود . پشتمو غرق بوسه کرده بود و اونقدر باهام ور رفت که من از هر نظر نرم شدم . حتی کونمم نرم تر شد . حس کردم که سوراخ کونم جا باز کرده .دلم می خواست یه خورده سرعت حرکت کیرش توی کونمو زیاد تر کنه و کیرشو بیشتر لمس کنم . همین کارو هم انجام داد . بااین گاییده شدن کوسم بهم لذت بیشتری می داد ولی چسبندگی و اصطکاک شدید کیرشو توی کونم بیشتر حس می کردم . -پویا خواهش می کنم . کیرت حالا داره تو کونم سر می خوره . بیشتر بیشتر .. بیشتر بذارش تو بیشتر و سریعتر حرکتش بده .. چقدر داغ شده .. -نهههه آخخخخخ نادیا جااااااان داره میاد داره می ریزه .. راست می گفت . جهش پرش کیرشو توی کونم حس می کردم . داغی آب کیرش با التهاب کون من و اون وازلین هایی که زده بود قاطی شد و منو داغ داغ داغم کرد . از این که دامادم پس از یه حال دادن حسابی باهام حال کرده کیف می کردم . -پویا ولم نکن . ولم نکن . رومن بمون دراز بکش . زود پا نشو نازم کن . بگو ازم خوشت اومده . دوستم داری و اون همه این کارا رو واسم انجام داد . کارمون که تموم شد و خوب حال کردیم رو کردم بهش و گفتم ببینم داماد گلم چی شد به خواهرم خیانت کردی ؟/؟ نداشتیما . اون اگه بفهمه می دونی چی میشه ؟/؟ داشتم حالشو می گرفتم . چند بار رفت دهن باز کنه و احتمالا بگه که اگه خیانت بده چرا توی نادیا با شوهرش حال کردی . یا من نذاشتم اون حرفشو بزنه و یا این که اون جرات حرف زدن پیدا نکرد . سر نخ حرفشو ظاهرا گم کرد و تنها چیزی که تونست بهم بگه این بود که تو که چیزی بهش نمیگی -اگه پسر خوب و حرف گوش کنی باشی و هر وقت که بهت گفتم در خدمتم باشی نه . درضمن دیگه هم حق نداری که به خواهرم خیانت کنی و با بهارک باشی . اگه دیدی من یه خورده بهت حال دادم بیشتر به این خاطر بود که چشم و دلت سیر باشه ودنبال زنای بد کاره نباشی و به خواهرم خیانت نکنی . -دستت درد نکنه نادیا جون محبت کردی -جاهای دیگه منم درد نکنه که خیلی هواتو داشته .-نادیا عزیزم فقط واسه همین یه بار بود که شیطون داشت گولم می زد . اشتباه کردم . من آدم خائنی نیستم شاید واسه تنوع بود که این اشتباه روکردم -سعی کن دیگه از این اشتباهات نکنی حالا شرایط من و تو فرق می کنه ..... فقط اگه خونه بوبردار شن که نسترن دیشب خونه نبوده .. باید یه جوری ردیفش کنم .. درهر حال  شیره دامادمو تا می شد کشیدم ویه دلی از عزا در آوردم . چقدر غم و غصه . دیگه خسته شده بودم . آخه اینا حد و اندازه ای داره . سرمو گذاشتم رو سینه های پویا و تا ساعتها تو بغلش خواب بودم . دوسالی می شد که همچین خوابی نداشتم . صبح با یه سرمستی خاصی از خواب بیدار شدم . نقش خانوم خونه رو براش بازی کردم . همه طرفه جور خواهرمو کشیدم . یه صبحونه سبکی خوردیم تا سبکبال خاطره خوش شب گذشته رو تجدید کنیم . سکس تکمیلی رو هم انجام دادیم و بعدش با یه آرامش و سبکی و نشاط خاصی ازش خداحافظی کردم . دیدم نسبت به زندگی عوض شده بود . راستی این بود راه درمان من . شاید اون ماههای اولی که از مرگ شوهرم می گذشت جواب نمی داد ولی در هر حال بالاخره در همون حرکت اول جواب داد . فکر نمی کردم که  بتونم یه روز این قدر راحت سکس داشته باشم . اصلا به این مسئله فکر نمی کردم . دیگه تو خیابونا وقتی به زوجهای جوون نگاه می کردم حسرت اینو نمی خوردم که چرا زوج من در کنارم نیست . هرچند یاد آوری  لحظات درد ناک از دست دادن همسرم همچنان برام یه کابوسه ولی همون یه شب با دامادم بودن تمام این حصار ها رو در هم شکسته بود . برای دقایقی رفتم در یکی از این پارکها نشستم . دوست داشتم در خلوت خودم فکر کنم . نگام  افتاد به یه دختر و پسر جوون . بی خیال دست تو دست هم نشسته بودند و به استخر روبروشون نگاه می کردند . من خیلی از اونا بزرگتر نبودم . دلم می خواست یه خورده اذیتشون کنم و سر به سرشون بذارم ولی نه ! چه سودی به حال من داشت . با این حال یه فشاری به بازوم آورده و گفتم برم پشت سرشون ببینم چی دارن بهم میگن . حس فضولیم گل کرده بود . خیلی خوشم میومد از این جمله های دوستت دارم گفتن ها و عاشقتم ها .. هرچند بیشترش یا همون موقع دروغ بود یا بعدا دروغ از آب در میومد . دوسه دقیقه ای پشت سرشون بودم فقط در سکوت بودند . آخرش دختره به پسره گفت دلم می خواد تا ابد همین جا و تو همین حال بمونم .. منم با خودم گفتم ولی من دلم می خواد برم خونه ام . یه فشار دیگه ای به بازوم آورده و این کارو در دو سه قدمی اونا انجام دادم و یهو سر و ته کرده و در جهت مخالف ازشون فاصله گرفتم . یه لحظه هردوشون با هم متوجه ام شده بودند . می دونم یه خورده گیج شدن ولی می دونستم اونو به حساب عاشقی میذارن .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

18 نظرات:

داستان های مامانی گفت...

سلام دوست خوبم، ایرانی گرامی
خیلی وقت بود که فرصت نکرده بودم برات پیغام بزارم.
نخست باید یه خسته نباشید جانانه بگم و سپاسگزاری کنم بابت این همه تلاش و انرژی که میزاری
شاید یه کم دیر شده باشه ولی با توجه به این که من داستان ها رو دیر به دیر می خونم امشب توی داشتان هر کی به هر کی اواخر قسمت 39 و اوایل قسمت 40 متوجه شدم یه اشتباه کوچولو در اسامی شخصیت ها اتفاق افتاده. در قسمت 39 دوست آرمیلا خودشو نازیلا معرفی می کنه ولی وقتی وارد خونه میشن راوی اون میگه حنا و همجنین دوست کاملیا میگه که درستش آرمیلاس.
اگر می بینی دیر به این مطلب رسیدم برای اینه که داستان ها زیادن و وقت من کم. برای همین جا می مونم.
اما امیدوارم همیشه موفق و پیروز و شادمان باشی

ناشناس گفت...

salam khoobo motafavet bood age mishe chandta zarbdari ham bezar kheylivaghte dastane zarbdarie khoobi nakhoondam

دلفین گفت...

دمت گرم دادش گلم

ناشناس گفت...

عال داداشی.ادامه بده.فردین

ایرانی گفت...

با تشکر وسپاس از داستانهای مامانی عزیز به خاطر همراهی و دقت و توجه ات . پس از پاسخ به نظرات حتما بررسی خواهم کرد ببینم جریان چیه . من هم امیدوارم در همه کارهایت موفق باشی و بیشتر از این ها به ما سربزنی . شاد و سر بلند باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

چشم آشنای عزیزم سر فرصت حتما داستان ضربدری هم میذارم . موفق باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

سپاسگزارم داداش دلفین ..ایرانی

ایرانی گفت...

خسته نباشی فردین جان روزخوش ..ایرانی

جيبر گفت...

داستان جالبيه فكركنم جالب ترم بشه

ایرانی گفت...

ممنونم جیبر جان . پیروز باشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

سلام میشه داستان در مورد فامیلای همسر مثل زنداداش همسر بذاری
قلمت عالیه دوست دارم فانتزیمو با داستانای تو حس کنم
خیلی پر احساس می نویسی

ایرانی گفت...

با تشکر مجدد از داستانهای مامانی عزیز ! حق با شما بود . کلمه نازیلا را به حنا و کلمه کاملیا را به آرمیلا تغییر دادم . اولی در اثر فراموشی انتخاب و دومی در اثر تشابه و نوعی تداعی ذهنی بوده است . یه ایراد داستانهای دنباله دار که آدم هر هفته یه تیکه شو می نویسه اینه که باید قسمت قبلشو حتما بخونی و موقع خوندن می بینی بازم در اثر عجله بعضی چیزا از دست آدم در میره . گاهی وقتا مثلا من یادم میره صحنه داستان قبلی تو زمستون بوده یا تابستون ..موقع درسه یا تعطیلی مدارس ..خیلی دقت میخواد ..بعضی وقتا می بینی اسم پدر و مادر یکی رو در یه قسمتی میگی تا بیست قسمت دیگه بهش اشاره نمی کنی ویادت میره ..باید بر گردی عقب تا پیداش کنی دیگه اینه دیگه ..شبت خوش داستانهای مامانی عزیز بیشتر بهمون سر بزن .شاد باشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

خسته نباشی داداش خیلی خوشم میاد ازین داستان و همچنین مادر نقسیم بر 3 و یه خواهشی داشتم ازت اگه میشه یکم هرقسمت رو طولانی تر کن..خیلی کم میشه... مرسی :)

ناشناس گفت...

خسته نباشی داداش خیلی خوشم میاد ازین داستان و همچنین مادر نقسیم بر 3 و یه خواهشی داشتم ازت اگه میشه یکم هرقسمت رو طولانی تر کن..خیلی کم میشه... مرسی :)

ایرانی گفت...

با سلامی گرم به دوست عزیز آشنا ! درمورد زن داداش همسر فکر کنم داستان خیلی کم نوشتم اگه اشتباه نکرده باشم شاید یکی که اونم لابه لای داستانها گم شده .چشم حتما یک قسمتی اونم بعد از داستانهای سکس ضربدری و زن حزب الهی خواهم نوشت و اگه مشکل خاصی پیش نیاد میشه برای دو هفته دیگه .نسبت به من لطف داری ممنونم ازت . موفق باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

سعی خودمو می کنم . افتخار می کنم که در خدمت تو عزیز باشم . آخر هفته خوب و خوشی داشته باشی مثل همه روز های دیگه زندگیت ..ایرانی

[223] گفت...

خسته نباشی ایرانی جان! مثل همه داستانات فوقالعاده بود...

ایرانی گفت...

منم ازت ممنونم 223 عزیز و مهربان . محبت کردی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر