ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

دام عشق

چند سال بود که می خواستمش . دوستش داشتم . به خاطراون بود که یک ریز درس خوندم تا در رشته پزشکی قبول شدم . چهار سال باهاش دوست بودم . بر خلاف خیلی ها که عشق اونا رو از درس خوندن میندازه من از یه شاگرد متوسط خودمو به نابغه بودن رسوندم . اون همسن من بود شاید چند ماه کوچیک تر . یه روز شنیدم که به یکی از خواستگاراش جواب مثبت داده . تعجب کردم داشتم شاخ در می آوردم . -شیوا آخه واسه چی -خب تا تو می خواستی درساتو تموم کنی و بیای سراغم من دیگه ترشیده می شدم -ولی عشقمون چی ؟/؟ اون همه حرفای عاشقونه ؟/؟ دوستت دارم گفتن ها ؟/؟ شبا بایاد هم خوابیدنها ؟/؟ -سهیل تو خیلی بزرگش کردی . خیلی . مگه هرکی با هرکی حرف می زنه و یه مدت با هم هستند باید با هم ازدواج کنند ؟/؟ -شیوا من دوستت داشتم . عشق من نسبت به تو یک عشق پاک بود . -ببین من نمی تونم با یه دانشجو باشم . اونی که بهش بله گفتم هفت هشت سال ازت جلوتره . اون یه پزشکه .. دیگه لال شده بودم . چند ماه گذشت ومن در تابستان غم و اندوه خودم کاری جز غصه خوردن و گاهی اشک ریختن نداشتم . کار هرشبم شده بود رفتن به حرم امام رضا و آه و ناله کردن . دیگه از هرچی دختر و دختر بازی بدم اومده بود . از بد روز گار تو کلاس ما بیشتر دانشجوها دختر بودند . حتی تحقیقات و تشریح هم که باید می رفتیم باید ریختشونو می دیدم و گاهی هم چند کلمه ای رد و بدل می کردیم . تو عالم خودم بودم . متنفر از همه دخترا و کم حوصله در رابطه با دیگران . فقط درسامو خوب می خوندم . بار ها و بار ها پیش اومده بود که با دخترا خیلی تند حرف می زدم اونا اکثرا وقتی منو می دیدند زیر لب به هم چیزی می گفتند و یه نیشی می زدند . چند سال به همین منوال گذشت .. یه سری از دخترا بهم لقب بخت النصر رو داده بودند .. ولی یکی از اونا که اسمش بود ستاره و چشاش مثل یه ستاره می درخشید و صورتش مثل یه ماه نورانی بود  خیلی از موارد درسی رو ازم می پرسید و من هم جوابشو با حوصله می دادم . دلم می خواست بیشتر ازم بپرسه و منم بیشتر جوابشو بدم . اگه یه روز نمی دیدمش حس می کردم چیزی رو از دست داده دارم . ولی خیلی مراقب بودم که دیگه به اون دامی که قبلا توش  افتاده بودم نیفتم . با پسرا که صمیمی تر بودم و یکی دوبار ازم در مورد دوست دختر پرسیدند گفتم که اصلا از این جور بازیها خوشم نمیاد و اهل این کارا نیستم . به همه پسرا اینو می گفتم . یه روز ستاره ازم دعوت کرد که آخر هفته ای یه سری از دانشجویان دختر و پسر تو خونه شون دعوتن و مناسبتش هم اینه که روز تولدشه . من سختم بود . چون اصلا تو این خط نبودم . حتی وقتی که با شیوا دوست بودم زیاد از نزدیک با هم نبودیم . ولی از بس این دختره اصرار کرد من قبول کردم که برم . -ستاره پس خونواده ات چی ؟/؟ -امساله رو تر جیح دادم که با همکلاسیهام مراسمو بر گزار کنم . البته شاید یه دعوتی دیگه هم تو یه روز دیگه داشته باشم . ظاهرا پدرش یکی از کار خونه دارای شهر بود . یه کار خونه تولید کننده مواد غذایی و یه چیزی تو مایه های ویفر . نمی دونستم چی واسش کادو ببرم . دور و بری هام یعنی با پسرا تا اونجایی که آشنایی داشتم وضعشون بد نبود . نمی شد که با یه جعبه شیرینی رفت خونه شون .. یه فکری به نظرم رسید .من خودم یه لپ تاب داشتم و تصمیم گرفتم  یه لپ تاب  دیگه ای رو که تو مسابقه علمی بر نده شده بودم و هنوز استارت کار باهاشو نزده بودم به عنوان هدیه بدمش به ستاره . هم این که پیش بقیه خجالت نمی کشم و هم این که دست خالی نمیرم . ستاره دختر زیبایی بود . خونه شون تو خیام بود .. خونه نبود یه قصر بود . نمی دونستم از کدوم طرف باید برم . هر گوشه خونه یه خدمتکارو می دیدم که اونا راهنمایی ام کردند که از یه طرفی برم . از پله ها بالا رفتم .  به یه تالار بزرگ رسیدم . گلهای کاغذی و یه سری دکور بندیهایی صورت گرفته بود . فکر کنم من اولین نفری بود که رسیده بودم . ستاره از یکی از درهای روبرویی وارد شد . از نوک پا تا نوک سرش ستاره شده بود . زیباتر از ونوس .. هدیه کادو پیچو دادم دستش . ازم تشکر کرد .  از نظر ظاهر با اون دختری که تو دانشگاه می دیدم از زمین تا آسمون فرق کرده بود . رو کاناپه نشست و ازم خواست که در کنارش بشینم . داشتم به اون ستاره دانشگاه فکر می  کردم و به اینی که امروز این طور خودشو ردیف کرده . راستش از این که پسرای دیگه اونو اینجوری ببینن یه جوری می شدم .  کنار ستاره نشستم . سعی می کردم به اندامش و اون لباس وسوسه انگیزش خیره نشم . هر چند پیرهن یکسره ای تنش کرده بود ولی همه جاش می درخشید . زیر چشمی نگاش می کردم . -ستاره خانوم اگه کاری هست من انجام بدم .-این قدر رسمی نباش سهیل اینجا که دانشگاه نیست . خیلی از اخلاقت خوشم میاد سهیل . خیلی منطقی  و با نزاکت حرفاتو می زنی . دنبال دختر ا و این جور شیطنتها نیستی .. خودشو بهم نزدیک ترکرد . سختم بود . من نمی خواستم به کسی علاقمند شم . -سرتو پایین ننداز سهیل . آدم که این قدر خجالتی نمیشه . مثلا میخوای دکتر مملکت شی . بیا و پسرا ی امروزو ببین که مثل لباس تنشون دوست دختر عوض می کنن . نگاهمو بهش دوختم و اونم تو چشام خیره شد . صورتشو به صورتم نزدیک کرد . من حتی واسه یه بارم شده شیوا رو نبوسیده بودم ولی حس می کردم که اون داره منو به زندگی بر می گردونه . نمی دونم فکر می کردم طلسم شده و خجالتم ریخته . لباش به لبام نزدیک شده بود . حالا دیگه به هم مماس شده بودند .. در همین لحظه ده دوازده تا دختر ریختن وسط میدون .. من گیج شده بودم .. -آفرین ستاره -درود بر قهرمان دختران -تودیگه نماینده واقعی مایی -گفته بودم که ما دخترا شاخ و شونه قوی تر از اینا رو می شکنیم ... ستاره ساکت بود و حرفی نمی زد اونا می گفتند و می خندیدند و منو مسخره می کردند . مستقیما مسخره نمی کردند ولی طوری برخورد می کردند که جز تحقیر معنای دیگه ای نمی تونست داشته باشه . چند سال بر خورد سرد منو این جوری تلافی کرده بودند . ستاره ساکت بود و حرفی نمی زد . شاید اونا طبعشون این طور بود که شاد باشند . دستمو گرفتند و یکی شون گفت دیدی که اخم و تخم و بد اخلاقی فایده ای نداره باید اهل حال باشی . یه پسر که دختر خوشگلو می بینه که نباید این قدر فیلم بازی کنه . - نمی دونستم چی بگم که نفرت خودمو نشون بدم .  خاطرات عشق نافرجامم با شیوا واسم زنده شده بود . -شماها اسم خودتونو میذارین انسان .؟/؟ خیلی بده که آدم از یه سوراخ دوبار گزیده شه . قبل از این که داغ شیوا رودلم تازه شه و اشک از چشام جاری از اونجا دور شدم .. تمام مسیرو تو حیاط می دویدم و اشک می ریختم . حتی جواب سلام پسرارو که یکی یکی وارد می شدند نمی دادم . سرمو برگردونده یا پایین مینداختم تا کسی اشکامو نبینه . چون بیشترا یا مردا بر این باورند که مرد نباید گریه کنه . گریه کار زناست .  از اونجا دور شدم . خودمو از اون جهنم دور کردم . از همه شون بدم میومد . دخترای آشغال .. بی شعور .. حقتونه که پسرا آدم حسابتون نکنن . حیوونا . توچرا ستاره . تو که با همه فرق می کردی . شایدم این طور تظاهر می کردی که منو دست بندازی . باید فکر درسام باشم و طبق معمول نشون بدم که از همه بر ترم . ولی یه تصمیم دیگه ای هم گرفتم . پس فردا ش که کلاس داشتیم با همه مخصوصا دخترا گرم گرفته بودم جز یه نفرشون و اون کسی نبود جز ستاره عشق . سعی می کردم بیشتر دور و بر دخترا باشم . اون دخترایی که اون شب تو مهمونی بودند و تک تکشونو می شناختم . ایمیل و شماره تلفن رد و بدل می کردیم . یکی ازدخترا بهم گفت سهیل تو با این که خیلی خوش مشربی چطور شد که پریروز بهت بر خورد ؟/؟ -همین جوری انتظارشو نداشتم . یه لحظه فکر کردم دارین مسخره ام می کنین . اشتباه کردم . مقصر اصلی و تنها مقصر ستاره بود . مجلس هم که مجلس اون بود و دیگه نمی تونستم و نمی خواستم ریختشو ببینم ولی در عوض با شما دخترای خونگرم آشنا شدم . -هنوز خونگرمی ما رو ندیدی... شهلا که می گفت من که خونم داغ داغه . از همه شون بدم میومد . نمی دونستم واسه چی دارم این کارو می کنم . شاید می خواستم بهشون بفهمونم که نتونستن منو تحقیر کنند و من خیالم نیست . با یکیشون می رفتم تریا . جواب سلام ستاره رو هم نمی دادم . چند روز بعد در یه گوشه خلوتی از دانشگاه لپ تاب اهدایی منو با همون کاغذ کادوی خودش بهم بر گردوند . بازش کرده بود و دوباره کادو پیچش کرده بود . -من عادت ندارم هدیه رو پس بگیرم . -بگیرش ولی من عادت دارم پس بدم . -اینو خوب می دونم که تو عادت داری پس بدی . تو اون غمی رو که تو وجودم بود و داشتی یه جورایی محوش می کردی دوباره پسش فرستادی . تفریح شما بچه پولدارا اینه به ریش بیچاره هایی مثل ما بخندین .. هرروز بایکی دوست میشین و هر چند وقت میرین بغل یکی .. هیشکی هم نیست که بهتون اعتراض کنه طوری بهم سیلی زد که حس کردم گوش چپم سنگین شده .. -شما ستاره خانوم علاوه بر اون کارایی که گفتم می تونین انجام بدین حتی می تونین بذارین زیر گوش هر کی که دوست دارین تا لالش کنین که حرف حسابشو نزنه ولی منو نمی تونی لال کنی -خفه شو سهیل .. -من  چند روزی میشه که خفه شدم از همون روزی که  تو واسه دومین بار تو زندگیم منو کشتی . ولی این بار راحت تر مردم . -سهیل باور کن من پشیمون شده بودم .  خیلی وقت پیشا می خواستیم یه جوری باهات شوخی کنیم . باور کن فکر نمی کردم این طور ناراحت شی .. سرتو بالا بگیر .. -چطور می تونم سرمو بالا بگیرم وقتی که تو سر افکنده ام کردی . -توچشام نگاه کن سهیل . منو ببخش باور کن نمی خواستم مسخره ات کنم . فکر نمی کردم این جوری بشه . -می خواستی بهت مدال بدن ؟/؟-سهیل تو چشام نگاه کن و بهم بگو منو بخشیدی . -نمی دونم این چشمای منه یا چشمای دیگران که گولم می زنه . تا به چشای کسی نگاه نکنم چشام منو گول نمی زنه . من از تو کینه ای به دل ندارم . دستتم درد نکنه به خاطر نوازشت . فقط این هدیه ای روکه با عشق و علاقه واست آوردم پسش نده . منم ازت هیچ گله ای ندارم . کاره ای نیستم که ببخشمت . فقط دیگه دوست ندارم جز سلام علیک حرف دیگه ای باهات داشته باشم . سعی می کنم از این به بعد رفتارمو طوری کنم که شماها بهم نخندین . فکر نکنین که بچه پشت کوهی هستم . ...... اون روزم گذشت و من رو حرفم موندم . با یکی یکی دخترا می پلکیدم . البته در حد همین حرف و صحبت گاهی رفتن به تریا و یه قهوه ای خوردن بود . چند بار ستاره و سایه شو دور بر خودم دیدم . اون بایه پسر نبود ولی با دوستای دخترش بود . چند بار که بی اراده نگام به نگاهش افتاد دیدم که بد جوری منو زیر نظر داره و سرشو با یه حالت تاسف تکون میده . یکی دوتا از این دخترا به من اظهار عشق کرده بودند و من دوست نداشتم کسی به من دل ببنده و برنجونمش . یه روز که تو حال وهوای خودم تو پارک ملت نشسته بودم و کتابی هم به عنوان دکور پیشم بود ستاره رو دیدم که داره میاد طرفم . با یکی از دخترایی بود که عاشقم شده بود . روی همون نیمکتی که من نشسته بودم نشستند . دوست دخترم کنار من نشسته بود . اسمش بود تارا .من اصلا باهاش صحبتای عاشقونه و احساسی نداشتم اون خودش این جور میخواست . -سهیل این چه بازیه که راه انداختی .. خودت یه بار تو عشق شکست خوردی و دوست داری از همه انتقام بگیری ؟/؟  دلم می خواست ستاره رو له کنم .. اون اومده بود از تارا دفاع کنه که چرا دارم بازیش میدم -من که میدونم تو این دخترو دوست نداری -ستاره من فقط باهاش سلام علیک و یه دوستی معمولی دارم . تارا: ولی من دوستت دارم سهیل -تارا من نمی تونم عاشق بشم . نمی خوام عاشق بشم . راستی ستاره تو از کجا میدونی من در عشق شکست خوردم ؟/؟ -سعی نکن انتقام شیوا رو از تارا و بقیه بگیری -من همچه قصدی ندارم . اینا فقط یه دوستی ساده هست . تارا در حالی که لباشو می جوید گفت ممنونم سهیل همه چی رو فهمیدم فقط دیگه دنبالم نیا . من از اونایی که فکر کردی نیستم . سرشو انداخت پایین و رفت و کارمو راحت کرد . -سهیل کی میخوای دست از این کارت برداری -تا وقتی که فضولا دست از کارشون بردارن . -به چشام نگاه کن . از چی می ترسی  . چشامو به چشای ستاره دوختم . لحظاتی سکوت کرد و گفت دست از این کارات بردار . -ستاره چرا مثل سایه دنبالمی و چند بار تا کافه هم تعقیبم کردی .. -ببینم اونجا مخصوص تو و دوست دخترته ؟/؟ ولی این چند دفعه ای که من تو رو دیدم به هیچکدوم از این دخترا علاقه ای نداری  . حرکاتت خیلی مصنوعیه . انگار میخوای یکی رو اذیت کنی یا رو یکی از عقده های درونت سر پوش بذاری . تمام این نگاهها تمام این حرکات جز در یکی دومورد بقیه همه مصنوعی و خیلی بچگونه بوده . -ولی بودن با دخترا بهم حال میده . -شخصیت خودتو زیر سوال نبر . -نکنه از تو باید درس شخصیت دار شدن یاد بگیرم . راستی کدوم یکی از این دخترایی رو که دیدی باهاش بودم نگام نسبت بهش یه نگاه دوستانه پر احساس بود . -سهیل داستان شیوارو واسم تعریف می کنی ؟/؟ -تو که یه جاسوس داشتی همه رو واست گفته -خب اثرشو بگو -همین بود که چند سال می دیدی و حالا به این صورت در اومده . دیگه به هیشکی اعتماد ندارم همه رو به چشم اون نگاه می کنم . عشق و دوست داشتن همه پوچه . -حتی اگه دل آدم بلرزه ؟/؟-مگه من چهار سال تمام دلم نلرزید ؟/؟ جواب مهر و وفای منو چه جوری داد ؟/؟ خب فیلسوف خانوم نگفتی اون دختری که من یه جور دیگه ای بهش نگاه می کنم کیه -تو الان با چند تا دختر قهوه می خوری ؟/؟ -با پنج تا -ماشاءالله به این اشتها . یه بار دیگه این پنج تا رو برای چند دقیقه هم که شده از نزدیک می بینی . در هر حال حس خاصی نسبت به یکی از دخترا داری اگه متوجه نشدی کدومه پس فردا همین ساعت همین جا منتظرتم و بهت میگم که اون دختر کیه . همون روز سری به هر پنج تا زدم . دوست دختر اونجوری که نبودند .  بیشترشون همکلاسم بودند . هیچ احساس خاصی نداشتم .صبح تو کلاس به ستاره گفتم اگه میشه همین جا منو راهنمایی کن . -اینجا نمیشه . تو که این قدر عجولانه کارتو کردی منم به جای فردا میگم امروز غروب بیا پارک ملت .. بعد از ظهری رفتم و اونو اونجا ندیدم . به ساعتم نگاه می کردم . منو قال گذاشته بود . دلم می خواست ببینمش و بشنوم حرفاشو . صداش واسم دلنشین بود .می دونستم یه چیزایی حالیشه . با این که خیلی حالمو گرفته بود ولی انگاری وقتی که نبود یه چیزی گم کرده داشتم . رو نیمکت نشستم . دستمو میون سرم فرو برده و موهامو می کشیدم . لعنتی این کله خر بازیهاش باعث شده بود که شماره موبایلشو نگیرم . حس کردم یکی خیلی آروم اومد و کنارم نشست . -ببینم خیلی عجله داری بفهمی که به کدوم دختر یه حس خاصی داری ؟/؟ من نمی فهمم چطور شاگرد اولی تو . سرمو بلند کرده یه نگاه بهش انداختم تا یه تشر بهش برم که دوباره همون حسی رو که موقع بوسه نافرجام بهم دست داده بود بازم بهم دست داد . همون عاملی که منو به سوی اون کشوند .. همون عاملی که شاید سبب شد با چند تا دختر دیگه سلام علیک کنم .. یه دقیقه ای تو چشای هم خیره شدیم -سهیل هنوزم میخوای بفهمی که اون دختر کیه ؟/؟ -اگه بعضی چیزا رو آدم خودش بفهمه و تقلب نکنه بهتره .-ببینم ستاره فکر می کنی اون دخترم دوستم داشته باشه ؟/؟ -اونو دیگه باید از نگاش بخونی -ببینم تو که نگاه منو خونده بودی وقتی که اون دختر بهم نگاه می کرد چه احساسی داشت -گفتم اونو خودت باید بخونی -تو چی فکر می کنی -هرچی تو فکر می کنی و دوست داری فکر کنی درسته درسته . چه زیبا داشت با کلمات بازی می کرد . کف دستمو رو پشت دستش گذاشتم ادامه داد : اون دختریه که توتریا با یه پسر دیگه نمی شینه قهوه نمی خوره . اون دختریه که هر هفته خودشو تو بغل یکی نمیندازه . هر روز با یکی دوست نمیشه . به ثروت باباش نمی نازه . اون دختریه که وقتی عشقشو با بقیه می بینه از کوره در نمیره چون از نگاش از چشاش از حرکاتش می فهمه که اون پسر لجباز ترین آدم روی زمینه .اون دختریه که غرورشو زیر پا میذاره و به اشتباهی که کرده اعتراف می کنه . اون دختریه که سالها در یه محیط با  تو بوده و تو رو شناخته .. با اخمهات با خنده هات و حتی با گریه هات آشناست . وقتی که اشک می ریختی و از خونه اش فرار می کردی اون دنبالت دوید و بهت نرسید . اون غرورشو زیر پا گذاشت و می خواست بهت بگه که هر گز نمی خواسته تو رو دست بندازه . اون دختریه که قلب پاکتو دوست داره تو رو دوست داره روح بلندتو دوست داره . با این که می دونه هنوز از ته دلت اونو نبخشیدی بازم دوستت داره . وقتی غم تو رو می بینه بازم دوستت داره . وقتی بهت سیلی می زنه اون از روی دردیه که در درونشه .. درد یه حرف زشتی که می شنوه .. دختری که تا حالا عاشق نشده با کسی دوست نشده که باهاش بگرده .. حرف بزنه .. چت بازی کنه . اون دختریه که به خاطر عشقش نسبت به تو رفته و از خواهرت در موردت پرسیده ..دختریه که خواهرت در برخورد اول اونو شناخته . بازم می خوای بفهمی که اون دختر کیه دختری که با چشاش وبا قلبش برات اشک ریخته .. تو رو با دیگران می دیده و از حسادت می سوخته ولی به یاد سادگی تو بر همه اینها غلبه کرده وتو همش می خواستی از خودت و اون فرار کنی . چرا چون که یک بار شکست خورده بودی . همه دنیا رو شیوا می دیدی و با رفتن تو دنیای تو هم رفته بود .. بازم دوست داری بشنوی که اون دختر کیه ؟/؟ اونی که دوستت داره ؟/؟ عاشقته ؟/؟ یا هنوزم خودتو اونو و عشقو باور نداری . چشات نشون میده که بازم داری میفتی به دام عشق . اما این بار اونی که اسیرت می کنه هیچوقت از دستت نمیده . اون تو رو تو قلب خودش جا میده . اون یه مار یا یه زنبور نیست که از یه سوراخی در بیاد و نیشت بزنه .. تو اونو این جوری دیدی ؟/؟ اونی که دوستت داره منتظره ازت بشنوه که دوستش داری . اون خودش راز قلب و نگاهتو خونده چون دلتومثل یه آینه دیده .. مثل دل یه بچه پاک . این دل پاک رو نمیشه با ثروت بابا عوض کرد .اون دختریه که بعد از چهار سال که سهله تا آخر عمرش دلتو نمی شکنه و تنهات نمی ذاره .  ستاره سکوت کرده بود . از جاش بلند شد و رفت .. بدون این که من چیزی بگم رفت . تمام حرفاش راست و حقیقت بود . اون بیشتر از من منو می شناخت . من دوستش داشتم .آره دوستش داشتم و داشتم از این حقیقت فرار می کردم . دوستش داشتم و انتظار اون مسخره بازی رو نداشتم . دوستش داشتم و می خواستم  حرصش بدم . دوستش داشتم و از این که دوباره به دام عشق بیفتم می ترسیدم . وقتی که چشام همیشه اونو جستجو می کرد و دلم طلبش پس دوستش داشتم . اونو در این چند سالی با کسی ندیده بودم که بپلکه من می خواستم انتقام بگیرم . نگاه عاشقانه شودیده بودم و ته دلم حس می کردم که منو می خواد می خواستم حسادتشو تحریک کنم . ولی از عشق فرار می کردم . برام ثابت شده بود که نمیشه از عشق گریخت .. از جام بلند شده بودم تو اون شلوغی اونو گم کرده بودم . از این سمت به اون سمت می دویدم . از این طرف به اون طرف . سالها عشقو در کنارم داشتم و زیاد حالیم نبود و همین چند ساعت به اندازه اون سالها  داشتم حرص می خوردم از این که ستاره رفته و فکر کرده که من بهش کم محلی کردم . یه گوشه خلوتی دیدمش که رو یه نیمکتی نشسته .. رفتم کنارش .. دوستت دارم ستاره عاشقتم . دوستت دارم .. تنهام نذار .. قول بده که این بار دیگه شکست نمی خورم .. ستاره کجا بودی . ترسیده بودم که تو رو هم از دست بدم . -من همین جا جلو چشات بودم . خوب همه جا رو نمی گشتی . ترس پدرتو در آورده . ولی من بهت طعم شیرین عشقو می چشونم . چون خودم عاشقتم دوستت دارم . با تمام وجودم می خوامت . باماشین  پرادوی خودش منو رسوند منزلش . -نگفتی ستاره باهام چیکار داری .. یه قسمت از درسامومتوجه نشدم می خوام بهم یاد بدی . چون خیلی وقته تحویلم نمی گیری . -باشه ستاره جون ولی حالا بیشتر دوست دارم حرفای عاشقونه بزنم . -باشه سهیل گلم آخه من از این که یه کاری نیمه کاره بمونه خوشم نمیاد . رفتیم تو اتاق ستاره . -خب  اشکالت توکدوم درسه -درس عشق -تو که استادی -هرچی باشم به پای تو نمی رسم . من نگاه عشقو حس کردم . درسشو از این به بعد باید از تو یاد بگیرم . به چشام نگاه کن اگه یادت باشه روز تولدم یه کادو واسم آوردی ما رو کاناپه نشسته بودیم و صورتمون به هم نزدیک شده بود و.. دیگه نه اون می تونست حرفی بزنه نه من . لبهای داغ و تشنه با بوسه عشق ما روی هم قرار گرفته بود . بوسه داغ عشق از دام عشق می گفت . دامی که حس می کردم این دفعه رو ازش خلاصی ندارم و دوستم نداشتم که آزاد شم . همه چیز زیبا ورویایی بود . بوسه عشق , دام عشق و آغوش داغ ستاره عشق .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

jemco گفت...

یه اثر بسیار بسیار زیبا و متفاوت
عالی بود داداش گلم
دمت گرم
پاینده باشی همیشه

ایرانی گفت...

ممنونم داداش جمکو ! به امید این که دلهای عاشقان پر مهر و وفا بوده که اگر چنین نباشد نمی توان به آنان عاشق گفت ..ایرانی

دلفین گفت...

مرسی ایولا داری

ایرانی گفت...

درود به دلفین خستگی ناپذیر .خرم و شاد باشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

داداش گلی به جمالت خاطرات گذشته وشیرین زندگی که همرا باشادی وتلخی عشقمان بودزنده کردی واین داستانت شعله های رنگین عشقمان آتشین کردعشقی که تاابدجاودانه وعاشقانه خواهدماند. ممنون فردین.

ایرانی گفت...

چقدر خوبه که آخر خاطرات تلخ زندگی آدمی رو شیرینهای زندگی و خوشی تشکیل بده .اونوقت تمام اون غمهای گذشته و یاد آوریش واسه آدم شیرین میشه .. چیزی قشنگتر از عشق تو این دنیا وجود نداره و این عشقه که به آدم امید زندگی میده . پاینده باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر