ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مادرفداکار 23


وظیفه امیر خیلی سنگین شده بود . سنگین و هیجان انگیز . اون از المیرا کمک می خواست . می خواست که در کنارش باشه و از راهنماییهای مادرگلش استفاده کنه . یکی دوروز بعد از این که مادرش موضوع المیرا رو با اون در میون گذاشت یه شب خودشو ترگل ورگل کرد و به جای شلوارک یه شورت چسبون پوشید و درزد و رفت تو اتاق الناز . الناز هم یه تاپ تنگ وچسبون تنش کرده بود که سینه های دخترونه و کوچیکشو قشنگ مشخص می کرد و اینو هم به خوبی نشون می داد که این دختر نوجوون سوتین نبسته . یه شورت پارچه ای و دخترونه هم پاش بود . تاپ قرمز و شورت سفید . شورتی که امیر پاش کرده بود شبیه به یک مایوبود و کیر و بیضه هاشو حیلی ورم کرده نشون می داد طوری که الناز بدون این که متوجه باشه یا حواسش باشه که امیر حواسش بهش هست به اون قسمت از بدن امیر خیره شده بود . -داداش چه عجب یاد ما کردی ؟/؟ اصلا این روزا یکی میگی یه خواهری هم داریم که ازمون کوچیکتره . حالش چه طوره . چیکار می کنه . چیکار نمی کنه -الناز جونم ما که همیشه با همیم . -آره زیر یه سقف و دور از هم -میگی من چیکار کنم . تو یه دختری و دوستای دختر خودتو داری و منم یه پسرم با روحیه پسرونه و دوستایی که دارم . توهم که خواهرمی  هوامو نداری و یه دختر واسمون جور نمی کنی که یه جوری سرمونو گرم کنیم و این دوران بحرانی رو پشت سر بذاریم . -داداش خوش تیپ من تو کمک منو میخوای چیکار . توکه خودت استاد کاری . تازه من خودم دخترم و این روزا می دونم دخترا چه آتیشپاره ای هستن و چقدر کرم می ریزن .-بازم جای شکرش باقیه که آبجی الناز ما این جوری نیست . راستی خواهر کوچولو اینو می دونی که پسرای این دوره زمونه هم چقدر شیاد و شارلاتانن ؟/؟ همش صحبت از عشق و دوست داشتن می کنن ولی فقط به فکر هوسای جوونی خودشونن -چی شد داداش اومدی اینجا فقط همین حرفا رو به من بزنی ؟/؟ مگه تو خودتم از این مدل پسرایی ؟/؟ -چی بگم الناز تو باید مرد باشی تا مردا رو بشناسی . -حالا داداش زوده که از این حرفا به میون کشیده شه ولی برای چند سال دیگه برای اون موقع که به جایی رسیدم و بزرگتر شدم خب این رسم زندگیه دیگه میگی که من اصلا ازدواج نکنم چون همه مردا حقه باز و هوسبازن ؟/؟ -نه منظورم این نبود ولی در این سن چرا . آخه عشق ساده که آدمو به جایی نمی رسونه و اونایی که دهنشون بوی شیر میده که نمی تون در جا  ازدواج کنن و برن سر خونه زندگیشون . -داداش این قدر قدیمی فکر نکن -الناز میگی من اگه بخوام نگران یکی یدونه خواهر گلم باشم قدیمی فکر می کنم ؟/؟ -چیه امیر دنیا فقط واسه شما پسرا ساخته شده هر کاری که دلتون میخواد انجام میدین ولی ما دخترا ...-چیه الناز مگه این روزا سر و گوشت می جنبه ؟/؟ -اومدی اینجا پیله کردن خودتو به منو نشون بدی ؟/؟ تو چته امیر . راست و حسینی بگو من یه هرزه ام دیگه -الناز تو دیوونه شدی من چه حرفی زدم که تو باید این بر داشتو داشته باشی . من خودم دارم این روزا این تغییر رفتاراتو می بینم . تو سرت تو لاک خودت بود و یهو صد و هشتاد درجه تغییر کردی . این الکی نمی تونه باشه . منو رنگ نکن خواهر .. صورت الناز سرخ شده بود . -میدونی تهمت زدن گناه بزرگیه . من اگه هرچی باشم یه دختر بد کاره نیستم . از من چی می خوای می خوای تو رو با یه دختر آشنا کنم ؟/؟ هدفت اینه ؟/؟ اینه اون غیرت و مردانگی و ناموس پرستی داداشی که دلش واسه من و نجابت من می سوزه ؟/؟ اگه با یه دختر با یکی از دوستام دوستت کنم اونوقت پیش خودت نمیگی من که یه دخترم چه احساسی می تونم داشته باشم ؟/؟ فکر نمی کنی که ممکنه من و اون دختر یه احساسات مشترکی هم با هم داشته باشیم ؟/؟ اشک از چشای الناز سرازیر شده بود . اگه بابا داشتم نمیذاشت که من احساس تنهایی کنم -الناز تو مامانو داری . یه دختر خیلی راحت تر می تونه حرفای دلشو خواسته هاشو به مامانش بگه . الناز در حالی که هق هق گریه امونش نمی داد گفت ولی مامان این روزا یه جوریه . همش تو حال خودشه . تازه من دلمم به حالش می سوزه . وقتی اونو می بینم غصه های خودمو در مقابل ناراحتیهای اون هیچ می بینم . امیر خودشو به الناز نزدیک کرد و بغلش کرد . اولش هراس داشت . چون اون و خواهرش در این جور تماسها خیلی رعایت همو می کردن و راستش چنین وضعیتهایی پیش نیومده بود که بخواد خواهرشو تو بغل خودش داشته باشه ومدتی اونو وراندازش کنه . ولی حالا که مامانو پشت خودش می دید و خواهرشو هم تا این حد فانتزی , خیلی هوسشو کرده بود . یه غریبه چرا بخوره . خب داداشش بخوره بغلش کرد و سرشو گذاشت رو سینه خودش . خیلی آروم کارشو پیش می برد . دستشو فروبرد لای موهای سرش و نوازشش کرد . الناز تو بغل امیر احساس آرامش می کرد و داشت خوابش می گرفت . حس کرد که دست داداش چونه شو آورده بالا و چند لحظه بعد لبهای داغ امیر رو رو لبای گرم و داغ خودش حس می کرد . اون این روزا تشنه دوست پسر گرفتن شده بود . دلش می خواست یکی باشه از جنس غیر خودش که باهاش درددل کنه و اگرم یه وقتی خواست اونو ببوسه بهش این اجازه رو بده . ولی امیر حالا یه جوری باهاش حال و تا می کرد که الناز فکر می کرد یه کسی به عنوان دوست پسر در آغوشش کشیده . نمی دونم داداش چرا این جوری شده . شاید از عشق و علاقه زیادی باشه . من نباید از این عشق و صمیمیت اون بر داشت بد بکنم . دلش نمی خواست که امیر به این زودی لبشو از رو لباش ور داره . چشاشو بسته بود . و در حال لذت بردن از بوسه برادرش بود . سینه هاش به سینه امیر چسبیده بوده و اون داغی حشری شدنشو دور سینه هاش و لای پاش به خوبی احساس می کرد . در همین لحظه بازم صدای در اومد . سریع خودشونو جمع و جور کردند . -بفرمایید مامان ! الناز و امیر با این که از هم جدا شده بودند ولی حالتشون طوری بود که نشون می داد که دستپاچه اند . برای امیر فرقی نمی کرد و برای المیرایی که حاضر شده بود پسرش کیرشو توی کون دخترش فرو کنه و بهش حال بده .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

jemco گفت...

مرسی ایرانی عزیز
خیلی عالی بود
ولی حیف که این داستان داره به آخراش میرسه

ایرانی گفت...

با سلام به جمکوی عزیزم .. این داستان همچین به این زودیها هم تموم نمیشه فکر کنم با این روند داستانو تا قسمت سی ام داشته باشم یعنی تا اواسط مرداد ماه . برای همین بود که تصمیم گرفتم خانوما ساکت رو به جای سیزده عشق که همین هفته تموم میشه 11روزدیگه شروعش کنم . خرم و خندان باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

داداش گلم پس کی سراغ مامانه میره ولی داستان خیلی باحاله دوست دارم

جيبر گفت...

بعد از اين همه امتحان فقط داستانات هستن كه ادمو سرحال مياره دمت جيز(جيبر)

ایرانی گفت...

دلفین خوبم بعد از خواهره میره سراغ مامانه و داستان تموم میشه . حداقل تا قسمت 30 رو در نظر داشته باش و شاید به 31 هم برسه و دو سه قسمت آخرش مال مامان و پسر میشه . تندرست باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

جیبر خوبم منم که امتحاناتم تموم می شد مخصوصا زمانی که دانشگاه بودم حس می کردم از مادر متولد شدم . بااین که مسئولیت قبولی و موفقیت چند نفر هم با تقلب دادن به گردن من بود ولی خب همون خودش یه فشاری به من وارد می کرد . موفق و موید باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر