ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 26

چند دقیقه ای گذشت -حتما یه حدسایی زدی که چی میخوام بگم . همه دیگه فهمیدن و منم می دونم . شتر سواری که دیگه دولا دولا نداره . یه سری مسائلیه که باید بدونی . شاید فکر کنی این حرفایی که می زنم از روی بد جنسی و خود خواهی منه ولی این طور نیست . خیلی از آدما و جوونا این دوره و زمونه عاشق هم میشن ولی بیشتر عشقا یا همون اول شکست می خوره یا این که بعد از ازدواج منجر به طلاق میشه . الان وضعیت دختر منو که میدونی . قبلا فکر می کرد عاشق یکی شده که اتفاقا هم اسم تو بود . یه مدت که گذشت هردوشون فهمیدن که به درد هم نمی خورن . هر چند بیوفایی از اون نامرد بود ولی بهتر شد . الان هم در یه وضعیتیه که اگه از یه کسی محبتی ببینه شیفته اش میشه . یعنی با احساس خودش به کسی علاقمند میشه نه با عقل و منطق . من اونو از هر کس دیگه ای تو دنیا و حتی از جون خودمم بیشتر دوست دارم . اون فکر می کنه که عاشقت شده . حتی اینو به منم گفته . خیلی چیزاست که یه عشق کور کورانه نمی تونه حلش کنه . من که خیلی امید وارم چشاش خوب شه و یه حس پدرانه و عاطفی به من میگه که می تونه دوباره ببینه ولی همه چی دست خداست . از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز ... زبونم بند اومده بود و فقط شنونده حرفاش بودم . تا آخر خطو رفته بودم ولی لحظه به لحظه حرفاش تیز تر و کوبنده تر و درد ناک تر می شد و نومید کننده تر . -دوست ندارم بیشتر از این ندا رو به خودت وابسته کنی . فقط منتظرم تکلیف جراحی اون مشخص شه . اگه بتونه ببینه که مطلقا باید از این جا بری اگرم نتونه ببینه اونوقت یه تصمیمات خاصی براش دارم .. اون فعلا حالیش نیست . من خوب اخلاقشو می دونم . مناسب ترین شخصی که بتونه خوشبختش کنه نعیمه . اون برادر زاده امه . خودم بزرگش کردم . برادرم یعنی پدرش منو بزرگ کرد ووقتی که مرد منم پسرشو بزرگ کردم . اون و ندا به هم میان . کلاس و فرهنگشون با هم ساز گاره . فکر نکن آدم نمک نشناسی هستم . منم وضعیت تو رو درک می کنم . تو چند بار جون دخترمو نجات دادی . به خاطرش داشتی می مردی . بهش روحیه دادی و شاید همین روحیه و انگیزه سبب شده باشه که یه سری اعصابش فعال بشن و با همین امید و انگیزه بینایی اشو به دست بیاره . من ممنونتم و تا آخر عمر دعات می کنم ولی حرفایی که دارم می زنم به نفع هردوتونه اینا دلیل نمیشه که ما منطق و فرهنگ و تفاهم اخلاقی وشرایط زندگی رو ندید بگیریم . درسته که ندای من یه دختر فهمیده و با شعور و نجیبه ولی از روز اول زندگیش یه زندگی تجملاتی داشته منم تا بتونم هواشو دارم ولی می دونم یه روزی غرورت شکسته میشه وقتی که حس کنی این فاصله ها پر شدنی نیست . نعیم عاشق نداست . در این جا می خواستم بگم اگه عاشق نداست پس تا حالا کدوم قبرستونی بوده ؟/؟اگه ندا نتونه بینایی اشو به دست بیاره بازم حاضره اونو بگیره ؟/؟نمی دونم ناصر خان چرا به این چیزا توجهی نمی کرد ؟/؟چرا این قدر خود خواه بود . چرا کسرش می شد که با دخترش از دواج کنم ؟/؟فقط همینو به پدر ندا گفتم که من با تمام وجود و عشق و احساسم افتخار می کنم که با ندای نابینا هم ازدواج کنم ولی اون معنی این حرفمو نفهمید . طوری رفتار می کرد که انگار دخترش داره می بینه و همین الان باید با برادر زاده اش ازدواج کنه . اشک از چشام سرازیر شده بود -یه مسئله دیگه ای که تا حالا به روت نیاوردم اینه که من در مورد گذشته تو از همه چی با خبرم می دونم که دزدی می کردی و چند بار هم رفتی زندان و چند دفعه ای هم باز داشت شدی اگه ندا این جریانو بفهمه خیلی بد میشه .. داشت غیر مستقیم منو تهدید می کرد . رنگم زرد شده بود . این درد ناک ترین قسمت قضیه بود . نمی تونستم تحمل کنم که یه روزی ندا بفهمه که من دزد بودم . نوید اون یه آدم کج قدم بوده . اون وقت آبروش پیش همه بره و خجالت بکشه . حتما فکر می کرد من به خاطر پول عاشقش شدم . همین حالا شم به اندازه کافی خیلی ها منتش می کردند . ترسیده بودم . خونه رویایی من داشت خراب می شد . دیگه چیزی از من باقی نمی موند . من در این خونه دفن می شدم ولی یکی دیگه بود که می بایست سر پا می موند و به زندگیش ادامه می داد . من نباید ندای عزیزمو قربونی خودم می کردم . شاید ناصر خان راست می گفت که من به درد ندا نمی خورم ولی نعیم هم به درد اون نمی خورد . اشک با چشای بیشتری از چشام سرازیر شده بود . هق هق گریه امونم نمی داد . با همون لحن گریان ولی آرام به پدر ندا گفتم شاید اگه پدر داشتم این طوری نمی شد نمی دونی چه سخته آدم بی محبت پدر تو بهترین سالهای رشدش به زندگی ادامه بده .. ناصر خان هم با من به گریه افتاده بود . فکر نمی کردم اون سنگدل هم دل داشته باشه . طوری گریه می کرد و سرشو به دیوار می زد که من جلوشو گرفتم تا کار دست نده -منم یتیمی کشیدم پسرم . پدر نعیم بزرگم کرد -ولی مثل من بد بختی و نداری نکشیدین که مادرم بره خونه مردم کار گری کنه ومنم همش با حسرت نگام به دست بقیه باشه . حسرت چیزایی رو بخورم که به دست آوردنش درتوانم نبود . حالا اگه از روی ناچاری چند بار دزدی کردم سزاوارش نیستم که پیش ندا له بشم . عیبی نداره هر کاری بگین می کنم . فقط به ندا نگین من دزد بودم -نوید جان من اون قدر ها هم که فکر می کنی بد ذات نیستم . نمی ذارم تو و مادرت سختی بکشین . غصه کار و پولو نخور شاید یه کاری گیر بیاری که در آمدش از اینی هم که الان داری بیشتر باشه و اون بستگی به خودت داره . فقط این دو سه روزو تا موقعی که تکلیف جراحی ندا معلوم شه سعی کن وضعیتو به همین صورت داشته باشی . تا ببینم در هر حالتی باید چه کاری انجام بدی -ناصر خان ندا ازم خواسته که هر وقت چشاشو باز می کنن من در کنارش باشم اون میخواد من اولین نفری باشم که اون می بینه .. تا اونجایی که می دونم وقتی باندو از روی چشم بر می دارند و عمل موفقیت آمیز باشه و بینایی بار اول آروم آروم بر می گرده گاهی هم دکتر تشخیص میده که به چشم نباید فشار آورد وپس از این که یه خورده علائم بینایی ظاهر شد دوباره اونو می بنده و فشار اصلی رو در این مرحله بهش نمیاره . منظورم اینه اگه من اونجا نباشم و ندا دچار فشار عصبی بشه و این فشار به مغز و اعصاب و کانون بینایی اش فشار بیاره ممکنه تمام رشته ها پنبه بشه -فکر اونجاشم کردم تو میای  اونجا اگه تحریک پذیری چشم با موفقیت صورت گرفت قبل از این که تاری دید ندا به شفافیت تبدیل شه تو می زنی به چاک . اون لحظه کنارش وای می ایستی ولی بعد, قبل از این که تو رو کاملا ببینه میری . فرقی نمی کنه حالا دکتر میخواد چشاشو دوباره ببنده یا نبنده اون نباید تو رو ببینه .. خدای من سم خوردن و خودکشی واسم خیلی راحت تر بود تا بخوام این جوری فیلم بازی کنم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

ناشناس گفت...

alyiiiii bod iraniiiii

Az in ghesmat lezat bordam

Vaghean merc

13

ایرانی گفت...

ازنظرات عالیت سپاسگزارم .شاد وخرم وخندان باشی ..ایرانی

مرتضی گفت...

ایرانی جان خیلی با حال شد. تازه داره داستان گره میخوره.
دمت گرم داداش

ایرانی گفت...

خب مرتضی جون یک رمان و داستان طولانی ممکنه حاشیه ها و قسمتهایی هم داشته باشه که خواننده رو منتظر مطالب و قسمتهای بعدیش بذاره و قسمتهایی از اون هم دچار یک نواختی بشه در هر حال هر جا که حس کردم داره یکنواخت میشه یه شوکی بهش وارد کردم و اون حالات عشقی و احساسی اونو سعی کردم حفظ کنم و بعد هم یه سری چیزای دیگه که خب دیگه قصه رو تعریف نمی کنم .این نصفه شبی یه خورده سرعت بیشتر شده و ترافیک کمتر .عجب بدبختیم ما که باید سر این چیزا اذیتمون کنن نمی خوام زیاد پرچونگی کنم ولی من و تو تقریبا هم عقیده ایم .امیدوارم یه روزی برسه که ما همین خودمونی ها یه نشستی با هم داشته باشیم البته نه در این شرایط ..امیدوارم ...ایرانی

مرتضی گفت...

بزرگ واری داداش.
خیلی خوشحال میشم اگه بشه.ما در خدمت هستیم.

ایرانی گفت...

دیدار دوستان باعث خوشحالی منه وای کاش جامعه ما به درجه ای از امنیت برسه که با یه بسم الله بشه اجنه و شیاطینو غیبش کرد تا توی هر کاری فضولی نکنن و خودشونو رئیس دنیا ندونن ودیدار دوستانه ما خودمونی ها رو که فعلا در حد یک رویاست بر هم نزنن .پاینده باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر