ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان امپولی من 9

عزیز جون ! من خیلی خوشم میاد .-منم دارم از این کارا می کنم که خوشت بیاد . اگه دوست داشته باشی از این به بعد تو رو بیشتر میارم اینجا که هم رفیق و همدمم باشی و هم بیشتر از این ها بتونیم با هم کنار بیاییم . می دونی که چقدر دوستت دارم . بعد از این که یه دهن سیر کوسمو خورد و به من کیف داد بغلم کرد و به همه جام دست کشید . منم هر کاری رو که اون انجام میداد طوطی وار تقلید می کردم تا کم نیارم .-آههههه رویا جون عزیزم  دوباره دارم حالی به حالی میشم . نمی دونم چرا امشب این جوری شدم . از بس بهم آرامش دادی و خوشحالم کردی اعصابم دیگه آروم شده . انصاف نیست که خسته ات کنم . راستش منم ته دلم می خواست که عزیز به من حال بده و یه خورده باهام ور بره . کون و کوس و سینه ها و کمر و شکم و همه بدنم و پوست و گوشت تنم ماساژمی خواست و نوازش . یه احساسی داشتم که همراه با یه لذت جدید بود . دوست داشتم از اون کیر های مصنوعی بره تو کو سم ولی نه به اون اندازه که عزیز جون کشته مرده اش بود و داشت خودشو واسش می کشت . از نوک انگشتای پام تا فرق سرمو آروم آروم می بوسید . حقا که خیلی کار داشت تا به استادی او بشم . به کونم که می رسید می دونست که این یه تیکه رو خیلی دوست دارم . کونمو از پشت و به دو طرف باز می کرد تا کوس و سوراخ کونم معلوم شه و بعد زبونشو آروم می کشید رو دو تا سوراخا . این موقع یا نفس نمی کشیدم یا خیلی آروم نفس می کشیدم . می خواستم با تمام وجودم لذت ببرم . وقتی هم که بقیه جاهامو می بوسید این شور و نشاط در من به وجود میومد که دوباره به کوس و کونم برسه و اونجا رو لیس بزنه . اون شب تا صبح من و عزیز به هم حال دادیم و حال کردیم . هیشکدوممون سیر بشو نبودیم . دلمون نمیومد که بخوابیم .-رویا تو یک دختر رویایی هستی . خیلی زود پیشرفت می کنی . اگه همین جوری باشی و با همین پشتکار ادامه بدی هیشکی به گردت نمی رسه . همین دلگرمی دادنهای او باعث شده بود که من اراده کنم و بخوام با دقت و تمرکز وخستگی ناپذیری کمتری به این شیوه ام ادامه بدم . می دونستم موفق میشم . سالها تجربه تئوری داشتم و وقتش بود که اونا رو عملی کنم واین مهمترین عامل موفقیتم بود . خانم معلم ما می گفت بیشتر استعدادهای آدم تو کودکی و بچگی شکوفا میشه . چیزی رو یاد گرفتی گرفتی وگرنه بعدا باید چند برابرشو زور بزنی تازه معلوم نیست بتونی با همون کیفیت یاد بگیری یا نه ... اینم از داستان اون شب ما . وقتی که عزیز منو تحویل مادر جونم داد خودمو یه چند متری از اونا دور کردم ومثلا سرمو اون ور کردم و این که حواسم جای دیگه ایه .. اوخ قربون عزیز جونم بشم چه جور پیش مامان ازم تعریف کرد و منو بالابالا برد . خیلی آروم می گفت این دختره داره تکمیل میشه . فوق العاده استعداد داره . تنهاش نذار . باهاش کار کن  . ادامه بده . نذار فسیل شه . اونو همیشه آماده نگهش داشته باش . عید یا تابستون یا یکی از این شبا تو یه محفل دسته جمعی به دردمون می خوره -چی میگی مادر هنوززوده اون بچه هست -اون بچه هست ؟/؟ده تا مثل من و تو رو حریفه . حیف که زورش زیاد نیس . یه چیزی میگم یه چیزی می شنوی . میخوای امتحانش کن . فقط قدمای اول سخته . اون استارت کارو بزنی کارای بعدی خیلی آسون میشه -عزیز جون یه خورده خجالت می کشم .-چه خجالتی . من و اون که همه چیزامونو پیش هم وا دادیم . تو که خودت واردی چه طور نرم نرم کارا رو پیش ببری . مگه یادت رفته من باهات چیکار کردم ؟/؟نترس موفق میشی . مامان منو صدا کرد و پیش مامان بزرگ گفت -عزیز خیلی ازت تعریف  می کنه . خیلی ازت راضیه . رفتم و لبای مامانو بوسیدم . لبامو به لباش چسبوندم . این بوسه رو با عزیز جون هم کار کرده بودم . ولش نمی کردم . قیافه مادر یه جوری شده بود . تو نگاش یه چیزای عجیبی می خوندم . انگار داشت زار می زد و یه چیزی ازم می خواست . عزیز خداحافظی کرد و رفت و اونم زود رفت شام درست کنه و به من گفت درساتو خوب بخون شبم بگیر زود بخواب . بابات که خوابید نصفه شبی میام پیشت بهت آمپول زدنو یاد بدم . دیگه دختر کوچولوم بزرگ شده باید این چیزارو یاد بگیره . تو دلم گفتم مامانی بچه گول نزن من خودم ختم روز گارم . هر چی این عزیز میگه مثل این که تا نبینی باورت نمیشه . شنیدن کی بود مانند دیدن . اخلاق مامانو می دونستم . منتظر می شد که بابا بخوابه و بیاد سراغ من . خواب بابا هم خیلی سنگین بود و اونم در اتاق منو از داخل قفل می کرد . چند بار که بچه تر بودم از این کارا کرده بود . تازه اگرم بابا بیدار می شد اول سراغ اتاق من نمیومد و مامان هم اگه صدای پایی چیزی می شنید سریع خودشو جمع و جور می کرد . امشب باید استعدا د خودمو به مامان جون خودمم نشون می دادم تا اون بفهمه که دختر خلفی تر بیت کرده . دختری که می تونه راه اون و مامان بزرگشو ادامه بده . به خودم گفتم که بهتره خونسردی خودمو حفظ کنم . گرفتم زود خوابیدم . قبل از این که بابا بیاد . می دونستم از اون شباییه که شاید از خستگی زیاد بدون این که چیزی بخوره می گیره می خوابه .. مامان در راستای بچه گول زدن بهم گفته بود که اگه میشه لخت و دمرو بخوابم که برای آمپول زدن یه پوزیشن با حالت مناسبیه . آخ که این مامان منم از اون کون پرستا بود . نمی دونم چند ساعت خواب بودم که حس کردم ملافه من کنار رفته و یه دستی داره کونمو ماساژ و نوازش میده .. ادامه دارد . .نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

ناشناس گفت...

عـــــــــــــــــالی

مشکی!

ایرانی گفت...

سپاس مشکی جان ! روزت خوش ..ایرانی

matin گفت...

خیلی عالی مرسی داداش ایرانی ادامه بده

 

ابزار وبمستر