ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

غریبه

فصل اول (حتی اسممو نمیدونی)
دیگه کم کم داشت آفتاب غروب می کرد ، لم داده
بودم رو یکی از صندلی های پارک طالقانی و نگاه میکردم ، نمیدونم چیو ، واسم مهم
نبود که چیو دارم می بینم ، فقط می دیدیم ، آدما ، درختای سبز و قشنگ ، یا حتی
اوتوبان که پایین پارک پیدا بود ، همه چیزو نگاه میکردمو خاطراتمو مرور میکردم ،
چقدر صدای موزیک بهم آرامش میداد ، شاید یکی از بهترین لیستای موزیک دنیارو داشتم
، خیلی از خواننده های ایران و دنیارو گلچین کرده بودم ، آهنگ باور کن گوگوش داشت
پخش میشد ، دیگه تقریبا از فکر ارغوان اومده بودم بیرون ، اما باز چند وقت یکبار
یادش می افتادم ، اون لحظه هم یادش افتادم ، یه قطره اشک از چشام رو گونه هام سر
خورد ، سرمو و تکون دادمو پوسخندی به خودم زدم ، یکی زد رو شونه هام ، نگاش کردم ،
یه دختر بود ، اون لحظه ی اول فقط چشماش نظرمو جلب کرد که فیروزه ای بود و واقعا
خوشگل ، هنسفریمو در آوردم ببینم دلیل
اینکه سکوتمو شکسته چیه ، برش داشتمو گفتم : جانم ؟ با یکم مکث گفت : ببخشید مزاحم
خلوتتون شدم ، راستش روبروتون نشسته بودم با دوستم ، یه جوری از سیگارتون کام
میگرفتین که آدم هوس میکرد ، اومدم ببینم اگه دارین یه نخ هم به من بدین لبخندی
بهش زدمو گفتم : بهت نمیاد سیگاری باشی ! کلشو تکون دادو گفت : سیگاری که نه ، اما
گاهی اوقات میکشم ، اگه ندارید مزاحمتون نمیشم ، لبخندی زدمو بدون اینکه جوابی بدم
دستمو بردم کنارم و جا سیگاریمو که پسر عموم از ایتالیا برام آورده بودو برداشتم
جلوش بازش کردم ، لبخندی زدو گفت : کلا همه چیتون باعث میشه آدم هوس سیگار کنه ،
یکی از سیگاراشو برداشت و گذاشت روی لباش ، با اولین تماس رژ صورتی که زده بود روی
فیلتر سیگار نشست ، حالا وقت داشتم بیشتر ببینمش ، صورت دخترونه ی جذابی داشت ،
بهش نمیخورد بیشتر از 19 سالش باشه ، دیدم اونم داره نگام میکنه ، لبخندی زدمو
سرمو تکون دادم( یعنی چیه ؟ ) گفت : سیگار بی آتیش ، مثل غذای بی نمک می مونه ،
بازم لبخندی زدمو یه کبریت که کنارم بود رو به طرفش گرفتم ، با خنده گفت : چه عجب
، گفتم الان یه زیپو در میاری ، چیزی نگفتم ، دو سه بار کبریتو روشن کرد اما به
خاطر باد خاموش میشد ، با یه قیافه ی معصومی نگام کرد ، دیگه روش نمیشد چیزی ازم
بخواد ، بازم لبخندی زدمو فندکمو از جیبم بیرون آوردم و گرفتم جلوش ، یه زیپوی اصل
نقره ای ، چشاش 4 تا شد ، با حرص گفت : میشه تورو خفه هم کرد ؟ خواستم ناراحت شم
اما معلوم بود قصد بی احترامی نداره و خواسته صمیمی تر بشه ، بازم بهش لبخند زدم و
سیگارش رو روشن کردم ، گفت میشه بشینم پیشت ؟ گفتم بازم سیگار میخوای؟ یه اخمی کرد
و گفت : این یعنی نه برو گمشو دختر پرروو دیگه؟ گفتم : یه چیزی تو همین مایه ها ،
روشو برگردوند که بره ، خندیدمو گفتم شوخی کردم ، اما خوب مگه نگفتی با دوستتی اون
تنها نمی مونه؟؟ از جلوم رفت کنار و یه دختر و پسر رو نشونم داد که رو برومون
نشسته بودن تقریبا ، گفت دوس پسرش اومده تنها نیست ، گفتم باشه بشین ، با یه مرسی
تشکر کرد و نشست ، همینکه نشست صدای خنده های اون دختر پسر رو شنیدم ، فهمیدم دارن
به اینکه مثلا مخ منو زده دارن میخندن ، داشتم نگاهشون میکردم که گفت : ولشون کن
دیوونن ، نگاهش کردمو سرمو پایین انداختم ، یه کام از سیگارش گرفت و گفت : همیشه
اینقدر ساکتی ، گفتم : من بیشتر گوش می کنم ، هم به حرف بقیه هم به آهنگام ، تا
قبل از اینکه بیای هم داشتم همینکارو میکردیم ، گفت : این یعنی مزاحمت شدم؟ گفتم :
هرکسی برداشت خودشو از مسائل میکنه ، گفت : چقد عجیبی تو ، وایسا ببینم ، تو گی ای
؟؟ به سرعت نگاهش کردمو شروع کردم تو چشماش نگاه کردن و خندیدن ، روشو برگردوند و
یه پک به سیگارش زد و گفت : پس دیوونه ای ، اگه نبودی می دونستی با یه خانوم چطوری
برخورد کنی ! گفتم : یه سوال ؟ داری مخمو میزنی؟؟ خندید و گفت : یکم خودتو تحویل
بگیر گفتم : خوبه ، گفت : چی ؟ گفتم : همینکه نمیخوای مخ بزنی ، گفت : معمولا پسرا
مخ دخترارو میزنن ، منم گفتم : نه ، دختری نداریم که مخشو پسر زده باشه ، همیشه
دختران که مخ پسرارو میزنن ، اما همیشه یه طوری مخ میزنن ، که پسر خیال میکنه خودش
مخ زده اما بیچاره نمیدونه که مخش زده شده ، یکم به غیرت دختروونش برخورد و گفت:
نخیر ، اینطوریام نیست ، منم گفتم : نظر شماهم محترمه ، هنسفریمو گذاشتم تو گوشامو
شروع کردم به آهنگ گوش کردن ، بعد 1 دقیقه ، هنسفریمو از گوشم برداشت و در گوشم
گفت : تسلیم ، قصدم از اومدن خودت بودی نه سیگارت ، لبخندی زدمو گفتم : فکر نمیکنم
گزینه ی مناسبی رو انتخاب کرده باشی ، گفت : چرا ؟ زشتم یا دماغم کجه ؟ گفتم : من
نگفتم تو گزینه مناسبی نیستی گفتم گزینه مناسبی رو انتخاب نکردی یعنی مشکل از منه
، گفت : چیه ؟ دوست دختر داری یا چند روز دیگه می میری؟ گفتم : هیچکدوم ، دیگه اهل
این دوستی ها نیستم ، گفت : دیگه ؟ بهت خیانت کردن درسته ؟ جوابی ندادم ، گفت :
چشای من چه رنگیه ؟ گفتم فیروزه ای ، گفت : اما چشای تو قهوه ایه روشنه ، چشای
الناز دوستم که اونجاست ، مشکیه ، چشای
دوست پسرشو نمیدونم چون اولین باره که می بینمش ، بینی هامون متفاوته ، قدامون مثل
هم نیست ، میدونستم میخواست چی بگه ، سرم پایین بود ، دست گذاشت زیر صورتم و بلندش
کرد و گفت : آدما مثل هم نیستن ، صورتمو از دستاش خلاص کردمو با تاکید گفتم : آدما
مثل هم نیستن ، شما دخترا آدم نیستید ، بغض کرد ، تو چشماش اشک جمع شده بود ، خیال
کردم الان یا میزنه تو گوشم یا بلند میشه میره ، اما یه دفعه به سرعت اومد جلو و
لباشو گذاشت رو لبام ، چشماشو بسته بود ، طوری لب میگرفت که انگار 5 ساله نامزدیم
، خدارو شکر پارک خلوت بود و کسی نبود ، از این جسارتش بیش از اندازه خوشم اومد ،
30 ثانیه ای لب گرفتیمو جدا شدیم ، تو چشام نگاه نمیکرد ، احساس میکرد عصبیم اما
اگه نگاه میکرد میدید که لبخند همیشگی رو لبامه ، به جای من به سمت دوستش نگاه کرد
، منم یادم افتاده بود اونا هستن ، نگاشون کردم دیدم پشتشونو کردن به ما که مثلا
یعنی ما ندیدیم ، خندیدم ، وقتی صدای خندمو شنید نگام کرد و خیالش راحت شد که عصبی
نیستم ، بلند شد و بهم گفت : بیا دنبالم ، دستمو بهش دادم و خواستم وسایلمو بردارم
که گفت نمیخواد ، بچه ها مواظبن ، از پشت صندلی رفت و منم دنبالش ، دیدم داره میره
سمت دره ها ی پارک ، تقریبا منظورشو فهمیده بودم ، پارک طالقانی تهران معروفه به
پارک +18 هرکس میاد واسه اینکارا میاد ، رفتیم سمت یه دره و پشت یه درخت ، جای
دنجی بود ، از هیچ جا دید نداشت تازه هوا هم تاریک شده بود و مطمئنا کسی مارو نمی
دید ، ازم خواست بشینم ، چمن بود زیرمون ، نشستم و اونم بعد من نشست ، لباشو گذاشت
رو لبام ، چند دقیقه دیوونه وار لبای همو میخوردیم ، وقتی سیر شد ، رفت پایین ،
همینکه دستشو برد سمت کمر بندم ، دستشو گرفتم ، نگام کرد ، سریعا یاد ارغوان
افتادم ، شاید سکس ارغوان و از من گرفته بود برا همین نمیخواستم دوباره تکرار بشه
، دستمو از رو دستش برداشم ، با نگاهم بهش فهموندم ادامه بده ، کمربندمو باز کرد و
بعدشم دکمه های شلوار لیمو باز کرد ، شرتمو کنار زد ، کیرمو در آورد ، من نشسته
بودم اما اون وسط پام دراز کشیده بود ، کیرمو گرفت تو دستاش ، یکم مالوندش ، با
چشای خوشگلش دوباره نگام کرد که من نگاهمو از نگاهش دزدیدم ، کیرمو گذاشت تو دهنش
، خیلی نرم میخورد ، لذت همه ی وجودمو گرفته بود ، چشامو بسته بودم و سعی میکردم
فکرمو فقط متمرکز همین لحظه کنم ، آروم آروم کیرمو میذاشت تو دهنش ، هر بار که
میخورد قسمت بیشتری از کیرمو نصبت به دفعه ی قبل میذاشت تو دهنش ، تا اینکه همه
کبرمو تو دهنش جا داد ، معلوم بود بار اولش نیست ، واقعا خوب میخورد ، کیرمو در
آورد و تخمامو گذاشت تو دهنش و میک میزد ، کیرمو هم با دستاش میمالوند ، دوباره
کیرمو شروع کرد به خوردن ، واقعا روش خوبی بود واسه اینکه فکرت پرت دنیا بشه ،
تقریبا حس کردم داره آبم میاد ، دستمو گذاشتم رو سرش که بلندش کنم اما بلند نشد ،
و دوباره تو چشام نگاه کرد ، دستمو برداشتمو تو چشماش ذل زدم ، اونم تو چشمای من
نیگاه میکرد ، چقدر معصوم بود چهرش ، میخورد و نگام میکرد ، هیچکدوم نگاهمونو از
هم برنمیداشتیم ، دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم ، آبم با فشار تو دهنش ریخت ،
همزمان با آبم یه قطره اشک از چشام سر خورد و پایین اومد ، نمیدونم دلیلش چی بود ،
شاید واسه معصومیتش ، شاید واسه اینکه اولین بارم بود ، شاید واسه ارغوان ، شایدم
از لذت زیادی ، واقعا نمیدونستم ، تا قطره آخر آبمو خورد ، وقتی خیالش راحت شد که
دیگه آبی نمونده سرشو از رو کیرم برداشت و رو پاهام گذاشت ، بهم نگاه نمیکرد ،
خواستم کیرمو بذارم تو شرتم که خودش اینکارو کرد و دکمه هامو کمربندمو بست و بلند
شد و کنارم نشست ، لباش رفت روی لبام ، با اینکه یکم چندشم شد که آبمو خورده اما
نمیخواستم بهش بی احترامی کرده باشم ، بدون اینکه خودم بخوام دستم رفت سمت کسش ،
شالش از رو سرش افتاده بود ، موهاش شرابی بود ، از رو شلوار جینش یکم کوسشو
مالوندم ، دکمشو باز کردم و زیپشو آروم پایین کشیدم ، اینایی که میگم هرکدوم یکی
دو دقیقه طول کشید چون با یه دست اینکارو میکردم و آروم کارمو میکردم ، شلوارش رو
یکم پایین دادم از زیر شرتش دستمو به کوسش رسوندم ، همینکه دستم به کوسش خورد
لباشو از روو

14 نظرات:

ایرانی گفت...

امیرجان سلام ! داستان لطیف وقشنگی بود ومی دونم بهتر از این هم میشه .هنوزسعادت یاری نکرد برم ببینم پارک طالقانی همونجوری هست که توداستان اومده ؟خیلی ازپارکهای تهرونو رفته دارم ولی اینو نمی دونم دیگه چه جوریه ولی بیشتر از این که ازداستان خوشم بیاد از این کارت خوشم اومد که سورپرایزمان کردی وپس از مدتها استارت کارو ازاین زاویه هم زدی .امیدوارم مشکلاتت کمتریا حل شده باشه وبیشتر از اینها خوشحالمون کنی . دوستت داریم .همیشه که در این کارهات موفق بودی ازخدا میخوام که همیشه هم شادباشی ...ایرانی

امیرسکسی گفت...

بادرود به همه عزیزان .باعث افتخار من است که بتوانم بیشتر در خدمت شما باشم .داستان زیبای غریبه را دوست خواننده و یاور همیشگی ما مشکی عزیز برای ما ارسال داشته جا داره که در همین جا از لطف و محبت وقلم زیبایش تشکرکرده و از او به خاطر این که این سایت راجایگاه مناسبی برای نشر ارسالهایش دانسته سپاسگزاریم .مشکی نازنین موفقیتهای بیشتری را برایت آرزومندم ...امیر

ایرانی گفت...

طی تماسی که با امیر عزیز داشتم عنوان نمود که نویسنده این داستان زیبا مشکی عزیز این خواننده وهمراه همیشگی ما بوده از او ممنونم .از کلام زیبا و احساس قویش .در پیام قبلی مطلع نبودم که او این داستان را نوشته است .مشکی گل من امیدوارم نثرت همچنان ساده وشیوا بماندو شاهد داستانهای زیبای دیگری هم از جانب تو باشیم .استاد مشکی من !خدا نگه دارت ..ایرانی

ناشناس گفت...

جـــــــــــــــان؟؟؟؟؟؟
من؟؟؟
داستان؟؟؟!!!
مشکی دیگه غیر از من دارین؟؟؟
اومدم بگن نصبت اشتباهه درستش کنین
کامنت ها تون رو خوندم هنگ کردم!!

مشکی و لاغیر!

دوست دارم یه نشونی از خودم بزارم که بشه من رو شناخت اما ...!

امیرسکسی گفت...

بادرود و پوزش به خاطر اشتباهی که در مورد اعلام نام نویسنده این داستان پیش اومده .نام نویسنده در اصل امیر علی مشکی بوده و مشکی به نوعی پسوند ایشان بوده .از آنجایی که در دسترس نبوده و نمی دانستیم که آیا مخیر به اعلام عنوان اصلی خود می باشند به نام مشکی اکتفا کردیم که به این صورت اشتباه و تداخل پیش اومد .امیدوارم هم نویسنده داستان جناب امیر علی خان مشکی و هم مشکی خواننده و نظر دهنده گل و عزیز همیشگی ما ونیز سایر خوانندگان عذر ما رابپذیرند ..امیر

ناشناس گفت...

aqa in dastane bahale :d

Man hal kardam baqyadh ro zood bezarr amiiiiir

ناشناس گفت...

اول سلام
خدمت ایرانی عزیز واقعا ممنونم از تعریف قشنگت ، یه جورایی خستگی از تنم بیرون کرد ،راستش اگه بری پارک طالقانی متوجه میشی که دورو اطرافش به خاطر تپه های داوودیه جای مناسبیه درضمن من همونیم که گفتم داستان مدل ایرانیمو پخش نکرده امیرجان

ناشناس گفت...

امیر سکسی عزیز
ازاینکه داستانمو گذاشتی واقعا ممنونم ، لطف بزرگی بود

خطاب به این دوست گلمون مشکی و همچنین امیر عزیز ، بنده امیرعلی هستم ، لقب مشکی هم ندارم ، آی دی من مشکی هست فقط

ناشناس گفت...

دوست خوب ناشناس
ممنون از لطفت ، چشم سعی میکنم زود تر بنویسم داستانمو

ناشناس گفت...

امیر سکسی عزیز
داستان رو ناقص گذاشتیا
من کامل برات فرستادم اما این با لبش رو از رو تموم میشه
edit کن لطفا

ایرانی گفت...

بادرود به همه نظر دهندگان عزیز آشنایان گلم و اون dهم فکر کنم مال سیزده عزیزم در ندای عشق باشه ...وبا سپاس از امیر علی گل به خاطر نوشته زیبا و پر احساسش .راستش من فکر کردم پارک طالقانی توهمون خیابان تخت جمشید سابقه که سفارت امریکا هم اونجا بود و حالا اسمش شده طالقانی واسه همین تعجب کردم .در هر حال جا و مکان مهم نیست مهم قلم و اندیشه و کلام ساده و زیبای تو و مهمتر از همه شجاعتیست که در نوشتن داری .استاد من پاینده باشی !...ایرانی

matin گفت...

داداش امیر عزیز منتظر کارای دیگت هستم داداش

saeed گفت...

عالی بود خیلی قشنگ بود
مخصوصا فضا سازی و تو صیف چهره ها خیلی خوب بود

ایشالا هر چه زودتر ادامه بدی

مرتضی گفت...

درود و سپاس.
خیلی داستان جذاب و قشنگی بود.
از نویسنده این داستان جناب امیر علی و امیر عزیز بینهایت سپاسگذارم.

موفق و سربلند باشید.

 

ابزار وبمستر