ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 34

روز ها بدون هیچ تغییر و تحولی می گذشتند . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . افکار منفی در حال ترکاندن کاسه سرم بودند . ندا را تصور می کردم که سرشو گذاشته رو شونه های پسر عموش و اونم داره نوازشش می کنه . همون کاری رو که من براش انجام می دادم . شاید ندا اولش یه خورده ناراحت بوده ولی بعدا که می بینه من خیلی راحت فراموشش کردم حتما اونو می بوسه . یعنی تا الان این کارو کرده ؟/؟قلب ندا , فکر و اندیشه ها و لبهای اونو تسخیر کرده ؟/؟شاید اگه به خاطر مادر نبود سر به بیابون میذاشتم . شبها یکی دو ساعت بیشتر نمی خوابیدم . کارم به آرام بخش رسیده بود . ساعتها تو بستر خودم گریه می کردم . بعضی وقتا رنج و عذاب زیادی بعضی فایلهای آدمو هم از کار میندازه. یکی از این شبها که تو عالم خودم بودم وبرای هزارمین بار به این فکر می کردم که در چنین ساعاتی ندا می گفت ومنم برای سایتش مطلب می نوشتم وحالا حتما خودش می تونه این کارو انجام بده یه فکری به ذهنم رسید که دو دستی زدم تو سرم . با کف دست و مشت به سرم می کوبیدم . نوید خنگ خدا خل دیوونه ! نزدیک به دوماهه که از جدایی تو و ندا می گذره وتازه به این فکر افتادی ؟/؟می تونستم برم تو سایتش ببینم شاید یه چیزایی در مورد خودمون نوشته باشه . از دور و بری ها فقط من و اون ازوجود این سایت مطلع بودیم . نادر هم یه چیزایی می دونست ولی از جزئیات وکم و کیف آن اطلاعی نداشت . از خوشحالی و هیجان زیاد نمی دونستم چیکار کنم .. یه کامپیوتر ثابت واسه خونه گرفتم و اونو راه اندازی کردم .وقتی برای اولین بار می خواستم برم تو سایت ندای عشق استرس و دلهره عجیبی داشتم . چیزی که در این 24ساعته بهش فکر نکرده بودم . اگه ندا یه چیزایی نوشته باشه که دلمو بلرزونه . اگه از ازدواجش گفته باشه من دیگه هیچ مدل خاکی نمونده که به سرم نریخته باشم جزخاک گور . با ترس و لرز رفتم تو سایتش . وایییییی این یه ماهی چقدر مطلب نوشته بود . راستش اضطراب نمیذاشت من کلمه به کلمه اونو بخونم تا برسم به آخر . فقط چند خط در میون می خوندمش و یه مرور اجمالی می کردم تا ببینم آیا ازعشق جدیدش چیزی می نویسه یا نه . وقتی که خیالم جمع شد اون وقت اومدم به خونه اول تا ببینم هسته مطالبش رو چه مسائلی دور می زنه . واون در این مدت چه چیزجدیدی نوشته . یادم میاد اون موقع ها که من میرزا بنویسش بودم مطالبشو ازطرف یه شخص ثالث منتشر میکرد . می گفت مثلا یه دختر نابینا اونو فرستاده واز زندگی و ماجراهای خودش گفته واین حرفا .. خیلی هیجان زده بودم . نمی دونستم از کجا شروع کنم . خیلی از مطالب قدیمی ترو این من بودم که واسش تایپ کرده بودم . یکی یکی خاطرات واسم زنده شد . حس کردم که الان تو اتاق ندا وکنار اون نشسته و اون با چشایی که هیچ جارو نمی بینه خودشو به من سپرده وداره میگه تا بنویسم . چند دقیقه ای ورجه وورجه می رفتم تا اون قسمت بعد از عمل یا موقع عملو پیدا کردم . اینم قسمتی از مطالبش مطالی که در مورد من  نوید و رنجهای خود نوشته بود ........ اون همسان یک فرشته بود . وقتی که از همه چی نومید بودم وقتی که مرگ رو بر این زندگی خسته کننده و رقت بار ترجیح می دادم مثل یه خورشید اومد و تو شب طولانی غم و اندوه من طلوع کرد . شب بی ماه و ستاره منو مثل یه روز و روشن تر از یه روز روشن کرد . اونقدر گرم و سوزان بود که با حرارت وجودش می سوختم . اون قدر داغ بود که من دنیا رو با اون می دیدم . همه چی رو می دیدم جز صورت خودشو . دیگه هیچ غمی نداشتم . جز این که از خدا می خواستم که بتونم خورشید خودمو ببینم واونی رو که به من زندگی داده واونی رو که به خاطر من هیچوقت غروب نمی کرده ... از خدا می خواستم کاری کنه که من خورشید خودمو ببینم . بتونم ببینمش زیبایی اونو بیشتر حس کنم . کاش هرگز اینو نمی خواستم . کاش این گناهو مرتکب نمی شدم . شاید توقعم زیاد بود . شاید در یه شرایطی نبودم که بتونم خورشید عشقمو ببینم . شاید اون فقط مامور بود که تا وقتی با گرمای وجودش دنیارو می بینم همرام باشه ولی من خورشید خودمو می خواستم . می خواستم و میخوام . نمی خواستم به قیمت دیدن دنیا دیگه نتونم اونو ببینم . حالا دیگه هیشکی دلش به حال من نمی سوزه حتی خدای مهربون . خدا میگه دیگه از من چی میخوای . توخیلی پررویی یه بنده که شب و روز از خدای خودش در خواست نمی کنه ولی من به خدای خودم گفتم و میگم چرا دلمو شکوندی من که نخواسته بودم خورشید عشق منو ازم جدا کنی . من که نخواسته بودم اونو از من دورش کنی . اون رفت . نمی دونم واسه چی ؟/؟مثل چی ؟/؟میخوام بگم مث یه شیطان رفت ولی دلشو ندارم . می دونم این طور نیست . هر چه بود اون مثل یه عیسی با دم عاشقانه خودش به من زندگی دوباره ای داد مثل یه نفس وجود خشکمو به حرکت در آورد ومثل خونی بود که قلب سرد ورگهای خشکیده منو به تپیدن و حرکت وا داشت . حالا من همه چی رو می بینم جز اونو . همه چی دارم جز اونو . ماه و ستاره و خورشید و دریای قشنگو می بینم . خدا را به خاطر همه نعمتهایی که به من داده شاکرم ولی کاش خورشید عشق منو ازم نمی گرفت . می دونم دراین دنیای بزرگ هرکی می تونه یه خورشید عشق واسه خودش داشته باشه . اون که فقط خورشید آسمون نبود که بگیم یکی باشه که من بخوام واسه خودم حبسش کنم  . من میخوام اونو داشته باشم با طلوع اون جون بگیرم با گرمای اون حرکت کنم وبا آتیش اون بسوزم وخاکستر شم و فنا شم . حالا من دارم بدون خورشید خودم می میرم . بارون چشام بهم امون نمیدن . اشکهای وجودم تحمل موندن تو دل گرفته امو ندارن . دارم اشک می ریزم واین جملاتو می نویسم . خورشید من دیگه نیست تا اشکامو پاکش کنه تا خشکشون کنه تا بهم بگه دوستم داره تا بهم بگه واسه من طلوع می کنه . اشکهای چشامو پاک می کنم باهاشون می جنگم آخه اونا مث یه ابر اومدن جلو چشام اگه یه وقتی خورشیدم برگرده اگه نتونم ببینمش ولی می دونم اگه بیاد بازم حسش می کنم . اون رفت شاید فکرکرد که دیگه بهش احتیاجی ندارم . اون رفت یه وقتی هم رفت که بیشتر از هر وقت دیگه ای بهش احتیاج داشتم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

8 نظرات:

ایرانی گفت...

اگر از من بپرسند کدام داستانت را بیشتر از بقیه دوست می داری می گویم داستان بی نظر یا کم نظر ندای عشق را .یک آشنای سیزده نامی داشتیم که اکثرا همراهمون بود که بعد از تعطیلی وخصوصی شدن موقت سایت دیگه غیبش زد.با توجه به این که طرفداران سکس و داستانهای سکسی در این سایت بیشترند تصمیم گرفتم به جای 5 بار در هفته 4 بار در هفته این داستان رو منتشر کنم و یکشنبه ها رو اختصاص بدم به یک داستان سکسی 6 قسمتی به نام فقط مال تو +زن ذلیل مرد ذلیل .ندای عشق هم در روزهای شنبه دوشنبه چهار شنبه و پنجشنبه همراه با یه داستان سکسی دنباله دار منتشر خواهد شد و با این حساب همانند راز نگاه پایان آن در فروردین 91 خواهد بود .امیدوارم با این تغییر طرفداران سکس همانند پابوس خوشگلای عزیز کمتر از من گله مند باشند .اتفاقا داستان فقط مال تو هم درمورد دیدن سکس مادر وخواهر وماجراهای دیگه مربوط به خودشه ...حالا خوب و بدشو به بزرگواری خودتون خواهید بخشید ..کریسمس مبارک !..ایرانی

ناشناس گفت...

iraniiiii jonam man bargashtam

Bi sabrane montazere ghesmate ba'edisham

Vali jone man in dastano kam nakoniiiiiia

Be jone amme nadashtam ba kale mia, to ghiafe :d

Ina in hame sex mikhonan baseshone

Yekam az dostdashtan ham vasashon bego


Yani age tanbali koni man midonam o to

Hal mikoni poro baziiiio

:d

Chi yadam bod yadam raft :-?

Ahan ay baba pedaram dar oumad ta varde site shodam

Akhe nemidonam nazar dadan chie k ina nemizaran

Vala vase tak take kalmat bayad azaton tashkor konim che to che amir jan


Bazam merc k site ro omomii kardiiiid

13

ناشناس گفت...

shenidi migan ta esm jen ro miari hazer mishi

Shode hekayate man :d

Khob zodtar ehzaram mikardiii =))))

Merc k be yadam bodi irani jan

ایرانی گفت...

آشنای عزیز از این که برگشتی قدمت برروی چشمان این مجموعه .من و امیر بی نهایت از همراهی تو عزیز خوشحال خواهیم بود .ببینم هفته ای 4بار انتشار کمه ؟شاید قبول نکنی ولی مهمترین وشاید تنها عاملی که من تعداد انتشار این داستانو افزایش دادم محبت شما یعنی تو بود .اگه چارتایی بذارم فروردین 91تموم میشه اگه پنج تایی بذارم اسفند 90.در هر حال فعلا تا قسمت 78 اونو نوشتم وچند قسمت دیگه تمومش می کنم .آخرش از این چند حالت خارج نیست .1-ندابا پسرعموش ازدواج می کنه 2-ندا می میره 3-نوید می میره 4-عاشق ومعشوق هردو می میرند 5-نوید و ندا به هم می رسن ..به نظرت کدوم می تونه باشه من که خودمو یعنی آخرشولونمیدم ...خندان باشی ..ادامه دارد ..ایرانی

ایرانی گفت...

اون ادامه داردی رو که بالا نوشتم منظورم پیام کوچولوی من بود .اصلا صحبت پرروبودن واین حرفا رو نکن که بیشتر شرمنده امون می کنی .منم مثل تو عاشق این داستانم .شبا که دارم می خوابم گاهی با فکر قسمتهای بعدیش خوابم می بره .کاش چند برابرش می کردم و شخصیت پردازیهاشو طولانی تر می کردم .این سومین بار بود که من در سایت از تو گفتم .البته همه خوانندگان ونظردهندگان از هر قشر و جنس و سنی برای من عزیز ومحترمند چون حس می کردم که نتونی برای سایت خصوصی مجوز بگیری از امیر هم خواسته بودم که اگه اثری و تقاضایی از تو دید فراموشت نکنه ولی بنده خدا در میان 15000درخواست نمی دونست چیکار کنه .خب از این که احضار شدی خیلی خوشحالم .اما مثل یک پری باروح و روان واندیشه ای زیبا وخواسته هایی به جا.بازم ازت متشکرم که احساس و نوشته های منو درک می کنی .نمیگم خوب یا قشنگ می نویسم ولی باور کن سعیم بر آنه که به تمام کلمات و واژه ها مفهوم وروح بدم وبه تشبیهات به موسیقی کلام به احساسی که از دل میاد و به دل میشینه ...بازم به همه عاشقا که چه عرض کنم به همه جوونا میگم که عشق پاک مهمتر و بالاتر از هوسه .این عشقه که جاودانه می مونه وبه آدم جانی دوباره میده تا امیدوارانه به آینده نگاه کنه و همیشه احساس جوونی کنه .خوانندگان خوب بازدیدکنندگان عزیز سیزده مهربان من !امیر گلم ..دوستتان دارم وامیدوارم که این محفل دوستانه ما سالهای سال برقرار باشد .کریسمس مبارک !عزیزان مسیحی مارا در شادی خود سهیم بدانید !...ایرانی

ایرانی گفت...

سیزده عزیز دیگه خواسته منطقی خودتو به پررو بودن و این چیزا تشبیه نکن که باعث خوشحالی و افتخار منه که هر چه بیشتر در خدمت تو و همه خوانندگان عزیز و دوست داشتنی این سایت باشم .از این که اندیشمندانه احضار شدی خیلی خوشحالم .آمدی تا با روح وروان و اندیشه ای زیبا وخواسته هایی به جاشور و حال دیگری به این سایت و این داستان ببخشی .شادکام باشی ..ایرانی

مرتضی گفت...

داداش منم عاشق این داستانم و از روز اول انتشارش دنبالش میکنم ، اما چه کار کنم که دست تقدیر باعث شد منم 2 ماهی از ندای عشق دور بمونم.
ولی تو این چند روزی که برگشتم اولویت رو گذاشتم رو این داستان و دارم خودم رو میرسونم به ابتداش.

ارادتمند تو و امیر عزیز " مرتضی "

ایرانی گفت...

شب به خیر آقا مرتضای عزیز و دوست داشتنی ! بازم تشکر از این که به ما لطف داری و وقتتو برای خوندن این داستانها میذاری .در هر حال خیلی دوست داشتم این رمان رو طولانی کرده شخصیت پردازی ها و...زیاد ترش می کردم ولی خب از حوصله خوانندگان این سایت خارجه و منم باید به کلی داستان نیمه تمام برسم .نوشتن این داستانهای نیمه تمام هم بعضی وقتا خودش یه بر نامه هایی داره که در نوع خودش تازگی داره .مثلا میرم یه داستانو ادامه بدم یادم میره این داستانم توی زمستونه یا تابستون باید بر گردم عقب همه رو بخونم یا یادم میره اسم مثلا مادر دختره چیه چون چند قسمته که اسمشو نبردم .در هر حال باید با داستانها زندگی کرد و کاملا رفت تو حس و به جای بیشتر شخصیتها هم باید قرار بگیری البته من مثبتهاشو می پسندم .بعضی وقتها می بینی مثلا دونفر در حال بوسیدن همند ولی یکیشون مثل بلبل حرف هم می زنه فوری نوشته امو اصلاح می کنم هر چند اکثرا از فکر و نگاهشون رد میشه .مرتضی جان شاد باشی و خسته نباشی و سیزده عزیز! درسته که خواسته یا نا خواسته روی خط نمیای ولی ما همیشه به یاد تو و خوانندگان خوب خودمون هستیم و امیدواریم حداقل به ما این افتخارو بدی و داستانهایی رو که دوست داری بخونی وامیدوارم دلخور نباشی هر چند حس می کنم همه اینها زیر سر اینترنته .همگی خرم و خندان باشید ..ایرانی

 

ابزار وبمستر