ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 35

اون شریک غمهام شد تا شادم کنه ولی نخواست که شریک شادیهام شه . دلم نمیاد به اون بگم بیرحم بگم سنگدل بگم نامرد بگم قاتل .. مگه میشه کسی که به کسی جون میده دلش بیاد یه روزی جونشو بگیره ؟/؟مگه میشه یه مردی که از لقمه دهنش میگذره منو گرسنه عشقش بذاره وبهم پشت کنه ؟/؟مگه میشه کسی که به خاطر من از جونش گذشته راضی به گرفتن جونم بشه ؟گاهی وقتا حس می کنم که خورشید عشق من خیلی ساده و مفت منو فروخته ولی نمی تونم اینو باور کنم . هنوز گرمای وجودشو حرارت کلام عاشقونه اشو زیر پوستم تو رگام خونم تو جونم و در تمام وجودم احساس می کنم که بهم میگه باور نکن اون تنهات گذاشته ورفته ولی مگه میشه کسی که کسی رو دوست داشته و واسش می مرده این جور رهاش کنه تا در خلوت و تنهایی خودش آروم آروم جون بده و بمیره . نمیدونم بیوفابی به چی میگن ؟/؟عشق من حالا میخوام که روی سخنم با تو باشه . شنیدی که چی گفتم . نمی دونم شاید یه روزی برسه که دوست داشته باشی به حرمت روز های مقدسی که با هم بودیم روز های مقدسی که از عشق و دوست داشتن می گفتی یه سری به سنگ صبور من بزنی و ببینی که این سنگ صبور مثل دلی نیست که سنگ شده باشه و داره شیشه  عمر منو می شکنه . این سنگ صبور همیشه به حرفام گوش میده . پیام عشق منو به همه جای دنیا می رسونه . به گوش اونایی که نمی خوان بد و بی وفا باشن . به گوش همه عاشقای دنیا .. به اونایی که میخوان با عشق و دوست داشتن زندگی کنن . به اونایی که می خوان دلشون واسه عشق بتپه . و زندگی رو بر خودشون سخت نمی گیرن . به اونایی که عشق رو مثل عزیز ترین عزیزانشون دوست دارن . فقط میخوام اینو بدونی که من بدون تو واسه تو می میرم همان طور که با تو واسه تو زنده بودم ............. این بود قسمتی از نوشته های ندا . سرم داشت منفجر می شد . از خودم بدم اومده بود . در این وضعیت تحت هیچ شرایطی آرامش به خونه قلب و روحم بر نمی گشت . اگه تا بیست و چهار ساعت هم می نشستم و درددلهای تازه ندا وخاطراتشو می خوندم تمومی نداشت . حالا این اشکای چشم من بود که نمیذاشت جایی رو ببینم و بخونم . سر چهار راه چکنم گیر کرده بودم . هر چی پیش میومد واسم عذاب بود وشکنجه نه می تونستم باهاش حرف بزنم چون به پدرش قول داده بودم و نه می تونستم اونو به همین وضعیت رهاش کنم . از خودم متنفر تر شده بودم . جالب اینجاست که نه دلشو داشتم اون بره با یکی دیگه باشه و به همون زندگی سر مایه داری یا رفاه طلبی قبلش بر گرده و آروم بگیره و نه دلشو داشتم که تو آتیش عذابی که واسش ساخته بودم بسوزه و به گفته خودش خاکستر بشه . هیچ کاری ازم بر نمیومد . نمی تونستم بزنم زیر قولم و کاسه کوزه ها رو بشکنم . در مانده بودم . هیچ تصمیمی نمی تونستم بگیرم . سر چند راهی گیر کرده بودم . شاید مرگ من می تونست خیلی از مشکلاتو حل کنه . ولی مامان خدیجو چیکارش می کردم . ندای من چه با متانت و بزرگ منشی محکومم کرده بود . هرگز نخواست به من بد و بیراه بگه . همه جا ازم تشکر و قدر دانی کرده بود . آخرای متنی که خونده بودم یه خورده از بیوفایی گفته بود . خب دروغ که نمی گفت .. ندای بزرگوار و مهربون من . ندای بزرگ منش من.مثل همیشه زیبا می نوشت و زیبا می گفت . مثل صورت قشنگش مثل باطن قشنگش . اون حتی همین حالا هم بخواد بره با یکی دیگه باشه من نمی تونم محکومش کنم . حق ندارم ازش انتقاد کنم . یعنی این ندای من می تونه ؟/؟می تونه خودشو قانع کنه که بره و بایکی دیگه باشه ؟/؟نوید احمق تو دوست داری همچه روزی رو ببینی که اون رفته با یکی دیگه خوشه و داره فراموشت می کنه ؟/؟احمق ابله مگه تو خودت می تونی اونو فراموشش کنی که اون تو رو از یاد ببره ؟/؟تازه عشق و علاقه تو در مقابل عشق و علاقه اون دو زار هم نمی ارزه . خاک بر سرت کنن که گول حرفای پدرشو خوردی . تو که تحملت تا به همین حد بود چرا خودتو تو آتیش پشیمونی انداختی ؟/؟حوصله هیچی رو نداشتم . دلم می خواست بقیه نوشته های ندا رو بخونم هر چند مثل یه ناخن رو زخمای دلم کشیده می شد ولی باید می فهمیدم که چی بر اون گذشته . من دو دستی داشتم اونو مینداختم تو بغل پسر عموش یا یه عشق دیگه . تو خیال خودم داشتم فکر می کردم که دارم ندا رو هلش میدم طرف پسر عموش ومثل فیلمهای عشقی که همراه با یه فداکاری خاصی باشه سرمو گرفتم یه طرف تا ندا اشکامو نبینه . فریاد اونو می شنیدم که می گفت نوید نوید منو در دام یکی دیگه ننداز . من میخوام اسیر تو باشم . من فقط تو رو دوست دارم اگه منو دوست داری به یکی دیگه پاسم نده . من میخوام اسیر دستای تو اسیر دل تو باشم .من با نفسهای تو جون می گیرم . با نغمه های عاشقونه تو چشمامو می بندم به آرامش می رسم . اون وقت من به زور بر خودم مسلط میشم تا ندا لرزش صدامو احساس نکنه .. بهش میگم نه ندا دنیای من و تو با هم نمی خونه تو اگه با من نباشی خوشبخت تری وتو هیچوقت نمی تونی با تمام وجودت دوستم داشته باشی .-نوید این دروغه دروغه تو نباید احساسات منو به بازی بگیری -برو ندا برو بایکی دیگه باش که خیلی دوستت داره حتی بیشتر از من . اون قدرتو خیلی بهتر میدونه ومی فهمه -نوید این همون چیزیه که تو می خوای ؟/؟واقعا این طور میخوای ؟/؟با این که تصمیم گیری واسم مشکله ولی در اون لحظه خیالی به ندا میگم آره آره این همون چیزیه که من می خوام . می خوام که تو با یکی دیگه باشی .-اگه واقعا این طور می خوای پس من به خاطر تو خودمو فنا و فدا می کنم .... در همین افکار بودم که حس کردم تو خیالات خودم هم نمی تونم همچین صحنه هایی رو هم تحمل کنم چه برسه به بیداری .. دوباره یکی زدم تو سرم وگفتم بشینم بقیه شو بخونم . از همون جاهایی که تو بیمارستان بود و داشتند باند چشاشو باز می کردن شروع کردم . خدا پدرشو بیامرزه . دیگه این جوری لازم نبود که از بقیه بخوام واسم ریزه کاریها و جزئیاتو تعریف کنن .. .......دلم می خواست نوید من اولین کسی باشه که پس از این که چشامو به روی دنیا باز می کنم و بینایی امو به دست میارم بتونم ببینمش . شاید بابا مامان ناراحت شن ولی عیبی نداره . من از دلشون در آوردم یعنی این طور حس کردم که از دلشون در آوردم . بابام منو خیلی دوست داره . بیشتر از هر چیزی تو این دنیا . منم خیلی دوستش دارم . دخترا عاشق پدرشونن . تا حد پرستش دوستش دارن . بابام واسم هر کاری کرده . هرچی خواستم واسم فراهم کرده . به من عشق داده . بهم محبت کرده . بابای مهربون من حتی تا حالا یه تو هم بهم نگفته .فقط این روزا یه خورده از این که با نوید بودم و همه جا حتی پیش خود اون عنوان کردم که دوستش دارم یه خورده ازم دلخور شده ولی می دونم که همه چی رو به خوبی درک می کنه . چون می دونم دخترشو خیلی دوست داره ومنم ناصر جونمو خیلی دوست دارم . همش میگه تقصیر منه که دخترم نابینا شده ولی هر وقت اینو بهم میگه خودمو میندازم تو بغلش ومیگم بابا این خواست خدا بود .دیگه این حرف دلمو بهش نمی زنم که اگه کور نمی شدم نمی تونستم نوید مهربونمو ببینم ..ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی 

4 نظرات:

ناشناس گفت...

merc iranii jan

Dardel haye neda vaghean ziba bod

O in zibaii az vojode to ast....

13

ناشناس گفت...

yaniiii asheghtam iraniii

Merc babate in hame lotfet

Harjor to rahat tarii montasheresh kon

Vali ghable inke tamomesh koni ye pishnahadii daram

K bastegi be nazare shakhsie khodet dare

Bazam merc az to va amir jan baraye bazgoshaiiiie weblog

Az dor salam mikonam beheton

سعید گفت...

سلام
من این داستان ندای عشق رو خیلی دوست دارم مرسی از قلم زیبات

ایرانی گفت...

آقاسعید گلم ممنونم از نظرمحبت آمیزت وسیزده نازنین ودوست داشتنی خوشحالم ازاین که این روزا دیگه سریع حاضرمیشی .ازنوشته های گرم وبا(پر)احساست ممنونم .حالا من موندم که جواب این محبتهای خالصانه اتو چه جوری بدم می دونم که فکرمو می خونی وآخرداستان یا سرانجام این دوعاشقو می تونی حدس بزنی....همه شما خوانندگان خوب ودوست داشتنی رودوست دارم .خیلی وقته از مرتضی جان خبری نیست وخیلی های دیگه فقط خداکنه به این خیال که ما سایتو قفل کردیم غیبشون نزده باشه .سعید جان همراه همیشگی من وسیزده خوب من با کلام همیشه دلنشین !هردوی شمارو به خدای بزرگ می سپارم وخوشحالم که امیر عزیز که بامدیریت ونظارت وکنترل خودش سابه اش همیشه روسر مابود باانتشار یه داستان قشنگ به نام غریبه شادمون کرده .خدادلهای همه شماروشادکنه ...ایرانی

 

ابزار وبمستر