ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 33

عینکشوگذاشته بود تو کیفش . دستاشو گرفته بود جلوچشاش . معلوم بود خیلی ناراحته . چند دقیقه ای به همون صورت بود تا دستای کوچیک و لطیفشو از جلو صورتش برداشت وسرشو بالاتر گرفت . به رود خونه نگاه می کرد . نیم رخشو می دیدم . زیبا و درخشان چون ماه لطیف و زیبا و دوست داشتنی .... کاش می تونستم برم جلو و ببینم عکس العملش چیه . تاکی می تونه ناراحت باشه و به خاطراتش فکر کنه ؟/؟یعنی پدر نفهمش ارزششو داشت که من خودمو نابود کنم ؟/؟از تهدیداتش بترسم ولی حقیقتو که نمی تونستم عوض کنم . اگه یه روزی یکی به ندا می گفت که من کی وچی بودم من چطور می تونستم شرمساری اونو ببینم .؟/؟با دقتی شدید همون یه طرف صورتشو کنترل و بررسی کرده وبردم زیر ذره بین . از آرایش خبری نبود . درست پشت ما اون طرف پیاده رو چند تا سوپری بود واون دیگه نمی تونست اگرم چیزی می خواد به مغازه من سرکشی کنه . داشتم فکر می کردم که یاجای من تو این شهره یا اون . اگه یه روزی اونو بایکی دیگه می دیدم باید راحت ترین راهو واسه خودکشی انتخاب می کردم . یعنی دست یه مرد دیگه به ندای من برسه ؟/؟اون چطور می تونه عاشق یکی دیگه بشه ؟/؟نوید ول کن بابا تو که عرضه نداشتی اونو داشته باشی چرا یکی دیگه نتونه اونو داشته باشه . باورم نمی شد این همون ندایی باشه که تا یه ماه پیش بدون هم آب هم نمی خوردیم ولی حالا این همه بین ما فاصله افتاده باشه . هیشکی از ندای من چیزی بهم نمی گفت . یعنی پدرشو می تونستم گاهی به بهونه ادای قرض ببینم که اونم حرف بزن نبود . می تونستم حدس بزنم که ندا به چی داره فکر می کنه . ندا تو تا کی می تونی به من فکر کنی ؟/؟هم دلم می خواست فراموشم کنه هم دلم می خواست هیچوقت فراموشم نکنه . دیوونه بودم . دیوونه اون و عشق اون . از جاش بلند شد . یه لحظه از روبرو دیدمش . خودمو کنار کشیدم . رفت طرف پژو پرشیا . حتی حالا می تونست رانندگی هم بکنه . ندا رفت و من آن قدر با نگاه ماشینو تعقیبش کردم تا از تیررسم دورشد سرمو گذاشتم لای زانوهام به درخت تکیه دادم از اشک چشام خواستم که به کمکم بیاد ومرهمی بر دل زخمی ام باشه . دیدم یه دستی رو صورتم داره اشکامو پاک می کنه . گلی کوچولوبود -چرا نرفتی دنبال زنت ؟/؟جوابشو ندادم . رفتم مغازه دیگه نفهمیدم چیزی رو بلند کردن یا نه واسم اهمیتی هم نداشت . مادرم نگران من بود و واسم غصه می خورد -عزیزم نوید جان تو که خودت میگی این علاقه هیچ فایده و سر انجامی نداره پس چرا از اول بهش دل بستی . چند بار در روز اینو تکرار می کنی که کبوتر با کبوتر باز با باز ... خودت به خودت میگی ولی قانع نمیشی ؟/؟-مادر من نمی تونم اونو با یکی دیگه وکنار یکی دیگه ببینم -فراموشش کن . یا برو مردونه وایسا بگو من میخوامش -مادر جون ناصرخان نمیذاره اون واسم مایه میاد -مرتیکه نمک نشناس . تو جون دخترشو نجات دادی . تو اونو به زندگی امید وار کردی . بهش روحیه دادی تا بتونه دوباره ببینه . تو حقت این نبود . تازه ندایی که من دیدم راستشو بخوای نوید یه چیزی بهت میگم ناراحت نشی تو پسرمی جیگر گوشه امی ولی اون ندایی که من دیدم خیلی عاشق تر و خالص تر و قوی تر از توست . اراده اش محکم تره . واست متاسفم . تو خیلی شلی . زود جا رفتی -مادر من خوشبختی اونو میخوام . اون اگه می فهمید یا اگه فامیلاش می فهمیدن من قبلا چیکاره بودم -پسرم آدم گاهی تو زندگیش یه اشتباهاتی می کنه مهم اینه که از اون اشتباهاتش درس بگیره وتکرارش نکنه . تو اوایل جوونیت بود نیاز داشتی . ولی مطمئنم حالا اگه نیاز داشتی دست به همچه کاری نمی زدی که بخوای مال مردمو بخوری . یقین دارم اگه ندا متوجه وضعیتت می شد تورو می بخشید درکت می کرد . اون خیلی دوستت داشت واون حالتی که از اون دم رود دیدیش نشون میده که هنوزم عاشقته . تو در حقش و در حق خودت ظلم کردی . خیلی بی انصافی . یه آدم عاشق با همه مشکلات مبارزه می کنه زود میدونو خالی نمی کنه .-مادر وضعیت ما فرق می کرد -هیچم فرق نمی کرد . مگه تو بچه ای ؟/؟مگه ندا بچه هست ؟/؟شما دو تا عاقل و بالغین مگه تو می خواستی با پدرش ازدواج کنی که اون ناراحت بود ؟/؟من خودم یه مادرم . والدین واسه بچه هاشون امید و آرزو دارن می تونن به عنوان یه مشاور و راهنما نظرشونو بگن ولی زور و تحمیل یه عقیده و خواسته چیزی رو درست نمی کنه .-مامان حالا دیگه خیلی دیر شده من به پدرش قول دادم . اون از نظر مالی خیلی کمکم کرده . من نمی تونم تحمل کنم ندا متوجه گذشته بدم شه . اون اگه بفهمه از من بدش میاد . ناصر خان میگه اگه یه مدت بگذره ندا با این وضعیت عادت می کنه . همه چی از نظر اون به خیر و خوشی تموم میشه . فقط مامان ! من از این تعجب می کنم که چطور پسر عموش اونو تنها گذاشت . پس اون الان کجاست -نوید جان همین خودش نشون میده که ندا دوست نداره بهش رو بده . پسرم عشق و علاقه که زورکی نیست . دل آدم باید بخواد . به زیبایی و خوشگلی و این جور چیزام نیست توباید بدونی که لیلی اصلا قشنگ نبود ولی مجنون دیوانه وار دوستش داشت .-مامان من می ترسم . این ناصر خان و نعیم از اون مار مولکها ن . بالاخره زهرشونو می ریزن -پسرم پدر بدی فرزندشو نمی خواد . اون این جوری تشخیص داده . کم در حقت لطف نکرده -ولی مامان گناهه دل دو تا عاشقو شکستن واز هم جدا کردن -تو اگه تا فردا صبح بشینی وحرف بزنی من میگم در یک رابطه عشقی اگه دونفر همدیگه رو با تمام وجود دوست داشته باشن وبی تاب هم باشن هیچ احد الناس وهیچ عاملی جز خدا نمی تونه اونارو از هم جدا کنه وما همه خوب می دونیم که خدا عاشق عاشقاست وعاشقا رو دوست داره . . ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

ناشناس گفت...

عالی بود
عالی

مشکی!

اسرانی گفت...

سپاس !آشنای عزیزم آدینه شب خوبی داشته باشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

yaniii man ashegha madarm

Irani yekam jorboze bede be in pesare

Abrou harchi pesare borde

:d

13

ایرانی گفت...

سلام صبحگاهی به سیزده گلم ! اگه منظورت نویده خب به فراخور داستان و این که یه خورده ادامه پیدا کنه به این صورت در اومده ..جالب اینجاست که چون احساس می کردم ممکنه همچین احساسی نسبت به شخصیت اون در قصه به وجود بیاد خودم در متن یه توجیهاتی تراشیدم مثلا کنار کشیدن خودش برای خوشبختی دختر, ترس از این که لوبره که قبلا ازدیوارمردم بالا می رفته ,تحمیل این باور به خودش یا خود فریبی وتوجیه این که ندا به زندگی سرمایه داری خودش بر می گرده ونداشتن پشتوانه ای قوی ومدیون بودن به پدر دختر ...که البته با همه اینها اگه دوطرف واقعا همدیگه رو دوست داشته باشن هر گونه سختی رو برای رسیدن به هم قبول و تحمل می کنند ومن در پایان داستان راز نگاه که سکسی عاشقانه بوده و از الان تا پایان بیشتر به مسائل عاطفی و عشقی و احساسی تو جه داره تا سکس هر چند سکس هم درش هست درقسمت آخر نکاتی را در روابط عشاق واقعی بیان نموده ام که لپ کلام در این بود که اگه دونفر همو دوست داشته باشند تحت هیچ شرایطی واژه ای به نام جدایی نمی تونه بیاد وسط .فعلا اینجارو باهات خداحافظی می کنم یه خورده رومیذارم برای پیامهای بعدی .همیشه عاشق همیشه مهربان وهمیشه باوفا باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر