ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 36

دلهره عجیبی داشتم . نمی دونستم چطور براین استرس خودم غلبه کنم . بیشتر از این که دوست داشته باشم دنیا و زیباییهای اونو ببینم دوست داشتم نوید خوشگلمو ببینم . میگم خوشگل تعجب نکنین . اون در هر شرایطی واسم زیبا بود . می دونم خیلی خوش تیپ و خوش سیماست . چون دختر عمه مشکل پسند من خیلی ازش خوشش اومده بود و اگه بعد از رفتن نوید اون شب یه خورده اخم و تخم نمی کردم ولش نمی کرد ولی اگه زشت ترین زشتها هم بود من اونو زیبا می دیدم . همونجوری که مجنون لیلی زشتو زیبا می دید . خدایا اگه من خیط بشم اگه کنف بشم نتونم ببینم .. دوست نداشتم پیش نوید دماغ سوخته شم و اون منو در یه وضعیت بدی ببینه . می دونستم تنهام نمی ذاره می دونستم ولم نمی کنه ولی اگه می تونستم ببینم اگه همپای اون بودم زندگی و عشق ما رنگ و بوی دیگه ای می گرفت . می تونستم خودم به انتخاب خودم لباسای خوشگل واسش بپوشم و سور پرایزش کنم . دیگه این قدر زحمت بقیه رو زیاد نکنم . خودم موهامو واسش آرایش کنم . یه خورده به خودم برسم . می تونستم واسش غذاهای خوشمزه درست کنم . هر وقت وسط روز دلم واسش تنگ می شد سوار ماشین شم و برم سر کارش و بهش سر یزنم چون واسم خیلی سخت بود که چند ساعت نبینمش . می تونستم واسه اون تولد بگیرم . دیگه همش نگه تولد مال آدم پولداراست . مال سرمایه داراست . کسی مارو آدم حساب نمی کنه . هر وقت اون از این حرفا می زنه دلم میخواد کله اشو بکنم .. نه دروغ گفتم اگه کله اشو بکنم دیگه هیچی واسم نمی مونه .. اگه می دیدم می تونستم خیلی راحت تر لباشو شکار کنم خودمو بندازم تو بغلش . هر وقت خواست اذیتم کنه و حالشو نداشتم جلوشو بگیرم . اون وقت خودم اذیتش می کردم . اگه می دیدمش و می دیدم دوست داشتم وقتی که با هم میریم تو جاده تهرون یه زمستونی بین راه توی پلور یا آبعلی پیاده شیم و برف بازی کنیم اون قدر به طرفش گلوله برفی پرت می کردم تا اونو پرتش کنم زمین . هرچند اونجا مث ساحل نبود که بشه زمستونا یه جای خلوت گیر آورد ولی دوست داشتم وقتی که اونو پرتش می کنم تو برفا خودمو بندازم تو بغلش و با گرمای تنش گرم شم ولی اون بیچاره اون زیر یخ می زنه .. نه نباید یخ بزنه چون خودش همش میگه عشق تو منو می سوزونه و من با عشق تو گرم میشم و جون می گیرم . دروغ که نمیگه اینو از دستای گرمش می فهمم . وقتی هم که دستمو میذارم رو سینه اش و تپش قلب نویدمو احساس می کنم خوب می شنوم که به من میگه ندا دوستت دارم . عاشقتم هیچ زن دیگه ای رو راهش نمیدم . فقط تو عروس منی . آره دوست دارم تورهای سفید عروسیمو ببینم . ببینم که عروس شدم وچشم بقیه فامیل داره در میاد . دماغ همه شون می سوزه . کاری ندارم که پسرای فامیل دوستم دارن یا ندارن . منو به خاطر ثروت بابام میخوان یا به خاطر خودم ولی اون شب یعنی شب عروسی خودم با نوید دوست دارم با چشام همه رو خوب ور انداز کنم ویه دهن کجی به همه حسودا بکنم و بگم دماغ سوخته می خریم . نوید من از همه شما بهتره . بیشتر واسه همین چیزا بود که دوست داشتم ببینم . وخیلی چیزای دیگه . وگرنه من خوشبخت خوشبخت بودم . خوشبختی رو لمسش می کردم . دیگه بی انصافی بود اگه چیز دیگه ای از خدا می خواستم . خودش به من می داد . وقتی باند و پانسمانو از رو چشام ورداشتن تا دو سه دقیقه ای هیچ خبری نبود . دلم به شدت می تپید . همش به من می گفتند که استرس نداشته باشم واسه من واسه رگهای عصبی و بینایی ام خوب نیست . یاد فیلمهای سینمایی افتاده بودم . مثل سلطان قلبها وخیلی فیلمای دیگه که گاهی اوقات نور چشمها مثل عروسی که میخواد بله رو بگه ناز می کنه تا به دیدگان بر گرده .. من نمی خواستم این نور واسم ناز کنه .. دیگه تحملشو نداشتم . کاش هیشکی دیگه اونجا نبود و من خودمو مینداختم تو بغل نویدم . خدایا کمکم کن کمکم کن . همونجا چند تا گوسفند نذر کردم البته از کیسه بابا . نذر یتیما و آدمای محروم . نذر کمک به بیوه ها . نذر این که هیچوقت به فکر خودم نباشم . خدارو صدا می کردم فریاد می زدم . تو دلم آشوبی به پا بود . دوسه دقیقه ای گذشت . دکتر با چراغ قوه همش به چشام نور مینداخت و در نهایت نومیدی این هستی بخش و آفریننده عشق و نور بود که وجودم را لرزاند و طوری که کسی جز من نشنوه گفت بنده من نومید نباش همان خدایی که تو را از ظلمت عدم به تابش عشق و هستی رسانیده نور چشمانت را به تو باز گردانیده که به یقین اوست در خور ستایشها و پرستشها . آنجا بود که فریاد زدم من می بینم من می بینم . هر چند سایه هایی از کف دست زیبای نوید زیبایم را می دیدم . گفتند که حال مادر نوید بد شده و اون سراسیمه رفت . منم دلواپس شدم ولی چند روزی بود که حالش بد بود . نمی دونم چرا درست همین لحظه ای که من داشتم بینایی امو کامل به دست می آوردم این وضع پیش اومد . اون بهم گفت ناراحت نباش من اولین نفری هستم که تو اونو دیدی . اون وقت رفت و منو تو انتظار و خماری گذاشت . پزشک تشخیص داد که دیگه واسه امروز به خودم فشار نیارم و خیال همه رو جمع کرد که من می تونم ببینم ولی آروم آروم . هنوز فرصت باقی بود که صورت و نمای زیبای نوید رو هم ببینم وتصویرشو بندازم تو چشام . داشتم پرواز می کردم . مامان و بابا اشک می ریختند و تا دقیقه ها در حال بوسیدنم بودند تا این که پزشک منو از دست اونا خلاص کرد . دوباره چشامو بستند . اما این بار این امید و این دلخوشی رو داشتم که دفعه دیگه که چشام باز شه بیشتر می تونم ببینم . حالا که نوید کنارم نبود دوست داشتم در خلوت خودم به امید لحظه های خوش با اون بودن باشم . فقط عاشقایی که همدیگه رو درک می کنن و دیوونه وار همو دوست دارن می دونن که انتظار چقدر شیرینه . چقدر لذت بخشه . من غرق در این لذت و انتظار هر لحظه منتظر بودم که نوید بر گرده .. ادامه دارد . .نویسنده .. ایرانی 

5 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام خسته نباشی ایرانی عزیز عالی بود فقط زیاد حاشیه نرو

ناشناس گفت...

سلام خسته نباشی عالی بود فقط زیاد حاشیه نرو
فرزاد.ص

ایرانی گفت...

فرزاد جان ممنونم ازنظرت .فراموشمان نکن .هرچقدر از عشق ودوست داشتن بگوییم کم گفته ایم .گاه حاشیه ها, امید و انتظار, برشیرینی لحظه های دیدار ووصال می افزایند وقتی بعد از پاییز, زمستان زیبا می رسد زیبایی, لطافت وهیجان دیدار بهار دوچندان می شود ....فرزاد عزیزم این پاسخ من خودش حاشیه ای بود ها .بازهم منتظر دیدن وخواندن کلام زیبایت هستیم ..ایرانی

ناشناس گفت...

alyii bod irani jan

Nemidonam chetori mitoni inghad ghashang az ehsasat begii

Khideto jaye madar pedar ye pesare ashegh ye dokhtare tanha

Ye adame riakar

O in hame shakhsiat bezarii vaghean honar mikhad ke darii

Dastet tala

13

ایرانی گفت...

آشنای گل و نازنین من .بازم خوشحالم کردی با نوشته های زیبات .وخوشحال از این که احساس منو احساس می کنی .واقعا شایسته این همه تمجیدت نیستم این قسمتها شاید یه مختصر حالت رکودی داشته باشه ولی همچنان در حال اوج گرفتنه غمها و شادیهاش .درقسمتهای بعدی پیچیدگیها و امید و انتظار و غم و شادی اوج بیشتری می گیره .راستی در قسمت 34 بود فکر کنم بعد از نظر اول دو تا دیگه هم برات نوشتم خوندیش ؟یه خورده با فاصله منتشر شده بود .فعلا خداحافظی می کنم میرم رو37..شاد باشی

 

ابزار وبمستر