ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 29

ندا در بیمارستان بستری شد . هر چند می تونست چند ساعت بیشتر تو خونه بمونه ولی باباش خیلی نگران بود . می خواست هر آزمایشی که قبل از عمل لازمه به آرومی انجام بشه . شایدم این جوری می خواست که من اونو کمتر ببینم در هر حال از من کاری جز دعا بر نمیومد .. راستش بعد از مرگ بابا این دو ذره ایمانی هم که داشتم از بین رفته بود . به همه چی بدبین شده بودم . می دونستم یه خورده دارم لجبازی می کنم . شاید توی این دنیای بزرگ همه آدما نتونن راحت باشن و راحت زندگی کنن . شاید عدالت خدا این نباشه که همه مساوی باشن . شاید لطفش چیزی باشه که از تشخیص ما خارجه . شاید لطفش این باشه که من از ندا جدا شم و اونو به حال خودش بذارم . دلم گرفته بود . نمی دونستم به چی و کجا پناه ببرم . از همه چی زده بودم . وقتی بابام مرده بود من شده بودم یه کافر به تمام معنا . اشک می ریختم . گریه می کردم زار می زدم . از خدا می خواستم که دلش به حال من بسوزه وپدرمو بر گردونه . سر خاکش داد می زدم گریه می کردم . خدا ای خدا اگه دوستم داری اگه می خوای قدرتتو نشون بدی بابامو زنده کن . من و مامان هیشکی رو نداریم . دیگه کسی بهمون نگاه نمی کنه . اگه مجبور شم تو عروسیم کراوات بذارم از کی بخوام که گره اشو واسم محکم کنه . یه روز سر خاک بابا چند ساعت تمام اشک ریختم همونجا خوابم برد . بیدارم کردند ولی بابا هنوز خواب بود . واسم زیاد چیزای شیک نمی خرید ولی من بهش می نازیدم . اگه زنده می موند می خواست یه دوچرخه واسم بخره .. اشک می ریختم و می گفتم بابا من دوچرخه نمی خوام هیچی نمی خوام نوکریتو می کنم . درسمو ول می کنم کمک خرجت میشم تو فقط برگرد . برگرد بابا من هیچی ازت نمیخوام . ولی بابا رفته بود . خدا هم می گفت من دیگه قانونو زیر پانمی ذارم . بابات رفته دیگه اگه شلوغش کنی تو رو هم می برم . راستش اگه با گوشای خودم این حرفارو ازش می شنیدم می گفتم ببر من راحت میشم . من از این زندگی و هر چی توشه بدم میاد . بابا رو تو صحن امامزاده ابراهیم بابلسر دفنش کرده بودند . میگن داداش امام رضاست . من دیگه به هیچی ایمان نداشتم .غروبای پنجشنبه میومدم قبرستونی تا هم یه فاتحه ای واسه پدر و بقیه مرده ها بخونم و هم چند ساعتی رو اونجا بمونم وهر کی هر خیراتی می کنه منم برم یه چیزی بخورم . این جوری خودمو سیر می کردم . مامان خیلی دیر میومد آرامگاه . اگه هر روز دیگه رو بیکار بود تمام پنجشنبه ها رو کار داشت . دستاش همه پینه بسته بود . صورتش چین افتاده بود خیلی مسن تر از سنش نشون می داد . حالا اومده بودم واسه ندای عزیزم دعا کنم . از پدرم و از این امامزاده بخوام که یه واسطه ای بین من و خدای خودم بشه . میگن خدا یتیمارو دوست داره . دلشون شکسته به حرفاشون گوش میده ولی من حتی نمازمو نمی خوندم . نمی دونم با این شرایط حرفامو گوش می کنه یا نه . اولش رفتم سر خاک بابا . ازش معذرت خواستم که خیلی وقته بهش سر نزدم .-بابا تو نماز میخوندی مثل من بد و گناهکار نبودی . مث من حق مردمو نخوردی . واسه همین بابا من واسه خودم هیچی نمیخوام درواقع واسه خودم میخوام بهتره از اولش دروغ نگم سر ارواح که نمیشه کلاه گذاشت بابا تو حتما ندارو می شناسی می دونم چشاتو بستی و رفتی . نداهم چشاش نمی بینه ولی تو همه چی رو می بینی بابا می خوام که از خدا بخوای که اون حالش خوب شه . اون می تونه همه دنیا رو ببینه جز منو . عیبی نداره . این رو پیشونیم نوشته که همیشه باید عذاب بکشم و به اون چه که میخوام نرسم . ولی من میخوام اون خوشبخت شه . حالا که من نمی تونم بهش برسم وخوشبختی رو به آغوش بکشم پس اون چرا نتونه خوشبخت شه . آدم اگه یکی رو دوست داشته باشه خوشبختی اونو میخواد . خودخواه نیست . فقط به فکر خودش نیست . پدر! می دونم تو هم مامانو خیلی دوست داشتی . منو هم دوست داشتی . توکه نمی خواستی به این زودی بمیری . واسه راحتی ما تلاش می کردی . صبح زود از خونه می رفتی بیرون و شب دیر وقت بر می گشتی . مامان هنوز لباساتو نگه داشته . بعضی هاش اندازه ام شده اونارو می پوشم . ولی بعضیهاشو نه . بابا اونا هنوز بوی تو رو دارن . نمی خوام اونا شسته شه . بابا اونا واسه من عزیزن . قسمت میدم به یتیمی خودم به دل شکسته خودم که دعا و صدای منو به گوش خدا برسونی تا چشای ندامو بهش برگردونه . بابا اگه این کارو واسم بکنی خیلی ازت ممنون میشم . خودت همه چی رو میدونی ما دیگه به هم نمی رسیم اون مال من نمیشه ولی این جوری می تونم همش به خودم بگم که منم عاشق بودم و هستم و واسه عشقم خودمو سوزوندم . مثل یه پروانه ای که دور شمع می گرده تا بمیره . عاشق شدن منم کجکی بود بابا ... خودم از این حرف خنده ام گرفته بود . بی اختیار داشتم می خندیدم . صورتم از اشک زیاد خیس بود وهمین جور می خندیدم . چند نفری که دور و برم بودن با نگاههای عجیبی از کنارم رد می شدن وسرشونو تکون می دادن . یه مطالبی رو در مورد این امامزاده خوندم که بچه امام موسی (ع )وبرادر امام رضاست . نشستم و قرآن خواندم . از خدای توانا کمک خواستم . هرچند از روح بابا خواسته بودم که کمکم کنه ولی این جوری اثرش قوی تر بود . ضریح رو داشتم و خدا و امام و امامزاده رو فریاد می زدم .. خیلی با خودم فکر می کردم که چه جوری از خدا بخوام که کمکم کنه . بگم واسه خودم میخوام یا واسه خودم نیست . شفای ندا یعنی خوشحالی و حیات دوباره من وجدایی از اون یعنی مرگ من . یعنی مرگ و زندگی در آن واحد ؟/؟برای سلامتی عشق نافرجام خودم نماز خوندم . با خدام عهد بستم که اگه خوبش کنه منم دیگه بنده بی بند و باری نباشم . کنار امامزاده افتادم رو زمین . معلوم نبود چی دارم میگم . هر چی تو دلم بود بر زبون می آوردم . از امامزاده ابراهیم می خواستم که صدامو به گوش امام و امامزاده رضا تو مشهد مقدس برسونه . سرمو می زدم به زمین . نمی تونستم عذاب اونو ببینم . عیبی نداره مگه قراره تمام عاشقای دنیا بهم برسن . بذار منم از لذت و خوشی ندا لذت ببرم . منم بسوزم . رنج بکشم . اون جوری که فرهاد دل کوه رو کند . شاید اون هیچوقت نفهمه که واسه چی از زندگیش رفتم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

7 نظرات:

سیاوش گفت...

سلام.خسته نباشید.مثل همیشه عالی بود.ادامه بدبد که عجیب چند وقت تو کفتون بودیم.

داستانهای مامانی گفت...

لینک وبلاگ رو گذاشتم تو وبلاگم. ممنون از داستانه های خوبتون

ایرانی گفت...

ممنونم سیاوش جان! خواسته شما و همه خوانندگان چه برای من وچه برای امیر مهم وقابل احترام است .امیدوارم همه دوستان از جمله آشنای سیزده هم متوجه باز بودن سایت شده باشند .پاینده باشی

ناشناس گفت...

خیلی عالیه لطفاً این داستان را سریعتر ادامه بدهید و برای من هم دعوتنامه ارسال کنید mohsen_kha2002@yahoo.com

ایرانی گفت...

بادرود به داستانهای مامانی وآشنای گلم یا شایدم محسن خان ..همان طور که امیر گرامی در پیام علت عمومی شدن سایت توضیح داده در حال حاضرنیاز به دعوتنامه نیست امیدوارم همراهی وهمدلی وهمکاری ومحبت همه شما دوستان عزیز شرایطی فراهم نماید که نیاز به چنین کاری نباشد .ممنونم از لطف همگی ..ایرانی

ناشناس گفت...

kalamtet ro dost daram

Irani foqolade neveshtiii

Dg begam merc tekrari shode

Mamnonam azat nemidona, chi brgam


Vali ba inke in chiza ro hes nakardam ta hala vali ba gerye haash gerye kardam

Merc bara hame chiz irani

13

ایرانی گفت...

کلمات روح دارند وازاحساس انسانها می گویند . گاه بادیدن جمله ای کلامی وحتی تک واژه ای این احساس بیان می شود .وکلام توهرچه باشد به من انگیزه می دهد تا برای بهتر اندیشیدن وبهتر نوشتن تلاش نمایم .این من هستم که باید ازتوتشکرکنم. دلت شاد ولبت خندان ...ایرانی

 

ابزار وبمستر