ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

راز نگاه 53

نیم ساعتی گذشت . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . خدا کنه استخدامش کنن . نباید حساسیت به خرج می دادم . این جوری برادرام مشکوک می شدند . اون وقت بد تر می کردند . اونا آدمای حسودی بودند . خودشون کلی دوست دختر داشتن . ولی دوست داشتن که هیشکی به غیر از اونا منو نگاد . خیلی خود خواه بودن . من که به دیدن این جوون داشت از هر چی کیر دیگه تو دنیا بدم میومد . نه این که پسره کیری باشه بلکه دوست داشتم چشاش دنبال من باشه و برای یه دفعه هم که شده آتیشمو خاموش کنه . فرهاد و فرشاد با لبخند و جوان تازه وارد هم سر به زیر به طرف من آمدند . فرهاد :خانم مسعودی !همکار جدید آقای حسینی رو خدمتتون معرفی می کنم . ایشون مهندس نرم افزار بوده وعلی الحساب کمی از کار ها و مسئولیت خودتونو به ایشون واگذار می کنین تا بعدا سر فرصت ازشون استفاده بهینه بکنیم .. برای حفظ سیاست و این که کسی متوجه نشه من خواهر اونام و یا این که نسبتی داریم خیلی رسمی باهام صحبت می کردند  . خوشبختانه هیچیک از کارمندان و کارکنان چه در قسمت اپراتور و چه در امور فنی و بار بری و روابط بین الملل یعنی مکاتبات و مراودات با همکاران و صادر کنندگان کره ای آشنا نبودند . ویا اگه چند نفری هم با داداشام آشنایی قبلی داشتند روابطشون تا اون حد نبود که منو بشناسن . مسائل حقوقی و پرونده پرسنلی همه تحت نظر فرهاد و فرشاد بوده و فقط اونا به این فایل دسترسی داشتند . ظاهر امر این طور بود که من و کوروش حسینی تا مدتها باید در کنار هم کار می کردیم . علاوه بر اون هر وقت کامپیوتر های ما به مشکلات نرم افزاری بر خورد می کردند و یه مسائلی در این مورد کوروش جون باید رتق و فتق می کرد . این کارش دیگه آموزش نمی خواست . باید حتما موردی پیش میومد تا با استفاده از اطلاعات فنی خودش مشکلو حل کنه و یا بر نامه نویسی برای کار های دیگه انجام بده . من فقط شده بودم مسئول آموزشش در چگونگی ورود و خروج دادن کالا که این کار عمه اشم بود واون جوری آموزش نمی خواست . البته فکر کنم بیشتر هدف داداشم این بود که بدونن تا چه حد میشه به کوروش خان اعتماد کرد . خیلی باید مراقب می بودم که جلو چش این داداشای حسودم به کوروش توجه نشون ندم . من واسه خودم و دیگران خیلی خوشگل و ناز و جذاب بودم . همه مردا با اولین نگاه دوست داشتن منو بکنن . ولی راست و حسینی این کوروش خان حسینی با این که مرد بود ولی خوشگل تر از من بود . نباید از دستش بدم . مردا عاشق کوسن . مخصوصا کوس مفت . نباید خودمو سبک کنم . فضای اینجا حداقل بیست تا زن داره که بیشترشون مجردن . نباید بذارم هیچکدومشون به گردنش بیفتن . تازه این روزا شوهر داراشم که از دوست پسر گرفتن ابایی ندارن .. واقعا سبک آموزش دادن من به کسی که استاد کامپیوتر بود خیلی مسخره آمیز نشون می داد ولی خیلی به دقت به حرفام گوش می داد . مدام تشویقش می کردم که همین کاری که ما اینجا داریم خوبه هنوز هیچی نشده بهش تو صیه می کردم که سرش تو لاک خودش باشه وبا دیگران بر نخوره که هدفم این بود که با زنها نپلکه . نمی دونم چرا بیشتر مواقع سرش پایین بود وهر وقت هم سرشو بلند می کرد خیره بهم نگاه نمی کرد . می خواست خودشو خیلی محجوب نشون بده . مثل شیخهای متظاهر رفتار می کرد . یعنی این طور به نظر می رسید این هم خوب بود و هم حرصم می گرفت . نمی دونستم باهاش چه رفتاری داشته باشم . جایی که من و اون نشسته بودیم تقریبا دور و بر مون خلوت بود وفقط داداشا می تونستن ما رو زیر نظر داشته باشن که اونا هم بیکار نبودن اگه من نقشمو خوب بازی می کردم . این یه روز گذشت و من نتونستم اونجوری که دلم میخواد یه روزه باهاش دختر خاله شم . انگاری هوس کیر هایی که تا به حال نوازشم کرده بودند در من مرده بود وحالا دیگه فقط هوس کیر کوروشو داشتم . می دونستم مردا در مقابل این یه تیکه گوشت نازنین نقطه ضعف دارن ولی این تازه وارد فکر کنم دوست نداشت قبل از استخدام اخراج بشه . روز دوم یه چند درصدی بهتر شد ولی بازم طبق  میل من نبود . همش از این بیم داشتم که برادرام اونو از من جدا کرده دیگه نتونم راحت دور و برش موس موس کنم . دوروز گذشته بود و هنوز برای یک بار هم نتونسته بودم خیره به چشاش نگاه کنم . فقط چند بار از گوشه و نیمرخ متوجه یه اندوه یا غم خاصی در نگاه ووجودش شدم . منتهی انرژی آن قدر زیاد نبود وجهت و حرکت دقیقی هم نداشت که بتونم فکرشو راحت بخونم تنها چیزی که درروز دوم ازش فهمیدم این بود که یه ماشین پراید داره که تا قبل از این که بیاد سر کار مسافر کشی می کرده وخونه اشون هم بالاتر از رسالت به طرف تهران پارسه . پس زیاد نباید با خونه ما فاصله داشته باشه . روز سوم فهمیدم که زن نداره و با مادر و خواهر بیوه و دختر کوچک خواهرش با هم زندگی می کنن . روز چهارم متوجه شدم که آپارتمانی که درش زندگی می کنن نقلی وکوچولوست  . تازه به هزار مکافات و کلک رشتی و بحثو از راههای مختلف به مسائل متفرقه کشوندن باعث شد که من همین چندر غاز اطلاعاتو کسب کنم وگرنه از سنگ می تونستی حرف بکشی که از این آقا خوشگله نه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

matin گفت...

خیلی عالیه مرسی حرف نداره این داستان

ایرانی گفت...

شب شنبه ات یاهمان جمعه شبت خوش باد .برقرار باشی متین جان ! ..ایرانی

 

ابزار وبمستر