ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

وسوسه پیروز 7

-حالا که عرقتون خشک شد یک چایی و آبی می خوریم و دسته جمعی میریم دوشی می گیریم . دست بر دار نبودند . داخل حموم . بعدشم روی تخت . روی تشک . وسط هال هر جا همدیگه رو گیر می آوردند شروع می کردند به دستمالی کردن هم . تا این که همه یکی یکی کنار هم خوابشون برد و هر کدوم که وسط خواب بیدار می شد مثل نوزادی که نصفه شبی گرسنگی بیدارش می کنه و دنبال شیر مادر می گرده بالباش کس و سینه های بغلد ستی رو می مکید تا دوباره خوابش ببره . از نزدیکای ظهر جمعه تا چند ساعت بعد از ظهر رو همچنان مشغول بودند تا این که سپیده با خانواده اش تماس گرفت و اونا هم گفتند که تا دوساعت دیگه قصد بر گشتن دارن . خونه رو مرتب کرده آثار جرمو از بین بردند و جعبه ابزار راهم سپیده تو کمد اختصاصی خودش قایم کرد . موقع خداحافظی چند بوسه لب به لب طولانی از هم گرفتن -سپیده جون تو رو خدا از این بابت به کسی چیزی نگی ها -دیوونه ای مگه میحوای از دانشگاه اخراجمون کنن نرگس جون -راجع به ماه دیگه و پسرای کیر درشت مطمئن باشم ؟/؟-آره عزیزم من رو حرفم هستم . تو به من حال دادی منم به تو حال میدم -آدمایی که میخوای بیاری تمیزن دیگه مگه نه ؟/؟-چیه ؟/؟بگم کیرشونو با الکل بشورن ؟/؟-نه منظورم این نبود . می خواستم بدونم سالم هستن ؟/؟نظافت و بهداشتو رعایت می کنن ؟/؟-می خوای بهشون بگم دارن میان یه غسل جنابت هم بکنن .-آره خوب گفتی سپیده جون بد فکری نیست . آدم اگه غسل گردنش باشه خیلی بده -راست میگی نرگس کوس خله . اون مردی که اول گاییدن تو نجس باشه و غسل گردنش باشه هم خودش گناه کبیره می کنه و هم تو رو مجبور به گناه می کنه . برکتو از بین می بره . ساناز از بس به شدت می خندید و ریسه می رفت شکمشو به شدت داشت  و از زور خنده اشک از چشاش سرازیر شده بود -طوبی به نرگس گفت بیا بریم تا بیشتر از این ضایع نکردی . نرگس فهمید که چه سوتی عجیبی داده .. استاد سپیده گفت فقط یه نکته دیگه رو تا یادم نرفته بگم که وقتی دارین میایین یه آرایش درست و حسابی هم بکنین با این ریخت و قیافه معمولی نیایین . خیلی خوشگل و تو دل برو هستین . اما یه خورده آرایش هوس مردا رو زیاد کرده کیرشونو شق تر و کاری تر می کنه . ابروهاتون خوبه ولی روژلب خوشگل زدنو و خط چش و حالت بخشیدن به موها و روژگونه و یک چند تا تکنیک آرایشی دیگه رو باید رعایت کنین که من به موقعش بهتون میگم همین طور لباس پوشیدنو . زنایی که تا دیروز دختر بوده ازشون خداحافظی کرده و رفتند پی کارشون . نیاز داشتن که با هم درددل کنن . نرگس تازه به یاد هندوستان افتاده بود . یه خورده گریه اش گرفته بود -فکر می کنی کار درستی کردیم ؟/؟-نرگس جون حالا که کیفتو کردی و حالشو بردی داری از این حرفا می زنی ؟/؟فکر قسمتای خوبش باش . کیری که تا یه ماه دیگه میره توی کوسمون .-راست میگی طوبی جون . حق با توهه بریم به خوابگاه تا شب که بچه ها از شهرستان برگردن یه سرویس با هم حال کنیم . از اون طرف پس از رفتن خواهرای بسیجی ساناز به سپیده گفت خوشگله ناناز من خوب بلدی جنده تربیت کنی -اینا که چیزی نیستن . گردن کلفت تر از ایناشم میارم تو خط . چهار هفته بعد ..پنجشنبه بعد از ظهر دیگری از راه رسید . خانواده سپیده به لواسان رفتند . اوهم بهانه درس و دانشگاه رو کرد و دوباره تو خونه اش مهمونی گرفت . وقتی نرگس و طوبی که نمی تونستن توی خونه خودشونو بسازن واسه همین مجبور شدن برن یه گوشه ای توی پارک و خودشونو ردیف کنن . لباسای تی  تیش مامانی خودشونو هم زیر مانتو درازشون پوشیده بودن . وقتی که درزده وارد خونه سپیده شدند بچه های تهرون از دیدنشون تعجب کردن . وای چی شدین ؟/؟اصلا دلم نمیخواد شما رو بدم دم این مردا . دوست دارم اول باهاتون یه حال درست و حسابی بکنم . دل تو دل خواهرای مذهبی نبود .-ببینم مردا اومدن ؟/؟-آره این قدر سنگ مردا رو به سینه نزن . این قدر تو رو میکنن و کوستو میگان که خودت خسته شی و دوست داشته باشی لز کنی -سپیده جون کافین ؟/؟یعنی به تعداد ما اومدن ؟/؟-آره عزیزم زیاد هم هستن . یکی از یکی خوش تیپ تر . مراسم معارفه انجام شد . سعید وحید و مجید و حمید . اولی سی ساله به نظر می رسید و سه تای بعدی دو سه سالی از دخترا بزرگتر نشون می دادن . ساناز دو تا همکلاسی با ایمانشو کنار کشید و گفت حواست باشه هواشونو خوب داشته باشین . تازه سعید هم دکتر زنان و زایمانه . جایی اگه گیر بیفتین هوامونو داره . پس غصه هیچی رو نخورین . کوستونو بدین و حالشوببرین . این گوی و این میدون . نرگس گفت من حالا باید با کدومشون باشم -دیوونه مگه شوهر کردی که حتما سهمیه یه نفر باشی ؟/؟ما اومدیم با هم حال کنیم . هر کی هر کی رو بگاد . اگه الان به یکی ندی تا فردا هم سوارت میشه . هر چهار تا کیرو باید آزمایش کنی .-وای خدا آبروم نره من چه جوری حریف اینا بشم .-تو می تونی عزیزکم تازه نفسی . دوباره ورد خونی و ذکر گفتنو شروع کرد . خودشو باد زد که اعتماد به نفسشو زیاد کنه . یه نذر گوسفند داشت که قبلا ادا نکرده بود . یه نذر کوچیک دیگه هم کرد تا پیش این چهار تا کیر کم نیاره . طوبی هم همین کارو انجام داد . پس از این که شربتی خوردند سپیده و ساناز یه گوشه ای رفته طوبی و نرگس رو با چهار تا مردی که خیلی راحت و با شلوارک و تی شرت می گشتند تنها گذاشتند . دستپاچه شده بودند .-سپیده ساناز شما نمیایین ؟/؟-نه شما خوش باشین . نرگس می خواست بگه اینا چهار نفرن و ما دو نفر که روش نشد . سپیده از پشت سر نرگس و طوبی به مردها اشاره زد که دست به کار شن و با نگاه و اشاره به اونا فهموند که فعلا مقدمه چینی رو کنار بذارن . نرگس و طوبی صدای تپش قلبشونو می شنیدن . سعید و وحید رفتن سراغ نرگس و مجید وحمید هم چسبیدند به طوبی . دخترا مقاومت نمی کردند . اجازه بدین که مردا لختتون کنن . سعید و وحید اول مانتوی نرگسو در آوردن . بعدشم بلوزشو و بعد هم شلوار شو کشیدن پایین . حالا دیگه نرگس خوشگله با یه شورت و سوتین وسط مردا قرار گرفته بود . سختش بود که پیش یک کیر از یه کیر دیگه لذت ببره . این جوری احساس استقلال نمی کرد . هیجان زیادی داشت . تا حالا کیر بالغ زنده ندیده بود . کیر پسرای کوچیکو دیده بود . مردا هم تی شرتشونو در آورده بودند . سعید به سراغ سینه های نرگس رفت و بعد از باز کردن سوتین لباشو گذاشت روی نوک تیز سینه نرگس -آهههههه نه دو تایی بده روم نمیشه . وحید هم از پشت کارشو شروع کرد . شورت نرگسو پایین کشید و کون قشنگشو با زبونش لیسید . کون نرگس در این یه ماهه یه خورده بزرگتر شده بود . وحید با نفسهای مقطع و هوس انگیز خود کون نرگسو چنگ زده و زبونشو به سوراخ کونش مالید -آخخخخخخخ شما دارین چیکار می کنین ؟/؟-یه کاری می کنیم که روت بشه به ما حال بدی . سعید و وحید شورت خودشونو هم پایین کشیده وهردو ایستاده نرگس ایستاده رو وسط خودشون گرفته فشارش می دادند . سعید لباشو رو لبای نرگس قرار داده ووحید هم از پشت گردنشو می بوسید .کیر هردوتا به وسط تن دختر خوشگله می خورد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

کامران گفت...

سلام ایرانی گرامی
از اینکه دوباره وبلاگ رو عمومی کردید خیلی خوشحالم
امیدوارم داستانهای بهتر و بیشتری ازت ببینیم

موفق باشی

ناشناس گفت...

سلام.
چرا داستانه خانم مهندس رو ادامه نمیدین؟؟
خیلی وقته که گذشته ولی ادامه ندادین.
داستانه خیلی خوبی بود خانم مهندس

ناشناس گفت...

امیرجان
مثل همیشه عالی بود .
ارادتمند - مهرداد

ایرانی گفت...

ازدوستان خوبم کامران خان مهرداد عزیز و ناشناس گرامی سپاسگزارم .سعی می کنم که داستانهای بهتر وبیشتری بنویسم .و انتشار بیشتر بسته به شور وحال بیشتر خوانندگان دارد .داستان مهندس تصمیم گیری با امیره .خودمن که قبل از نویسندگی بیشتر داستانهای سایت رو خونده بودم هنوز فرصت نکردم بیشتر از یه قسمتشو بخونم این داستان هم که در قسمت بعدی تموم میشه مثل زبون دراز.منتظر نظرات گرم بعدیتون هستم وهستیم .موفق باشید ..ایرانی

matin گفت...

خیلی خیلی عالیه ادامه رو سریع بزار داداش خیلی مشتی بود مرسی

ایرانی گفت...

داداش متین درود ! خسته نباشی .هم از این داستان وهم از داستان زبون دراز فقط یک قسمت باقیمونده .خوش وخرم باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر